بصیـــــــــرت
مجموعه داستانهای تفحص شهدا #خاطرات_شهدا داستان #تفحص ( قسمت چهارم)
#خاطرات_شهدا
#داستان_تفحص
به قبرهایی که ردیفی کنده شده بود رسیدیم ،پیکر مطهر را روی زمین گذاشتند ؛و آن جوان که از من اجازه همراهی در تشییع راخواست ؛ایستاد جلو ونماز این شهید غریب را اقامه کرد ... .
آن هم با یک صوت بسیار زیبا ...، ما هم ایستاده بودیم ... و الآن هم گاهی که این خاطرات برایم تداعی می شود ؛ صدای این جوان در گوشم می پیچد ... .
بعداز نماز ، دونفر از آن گروه ،شهید را داخل قبر گذاشتند وهمان جوان که نماز را اقامه کرد ،تلقینش را داد .
می گفت : نگاهم سنجاق شد به باقی شهدا که وارد بهشت رضا شدند ؛به آقای عابدی گفتم :"ثواب داره ، بیا بریم کمک، این بچه ها که دارن شهید ما رو دفن می کنن." وما رفتیم به تدفین یک شهید کمک کردیم وبرگشتیم ؛ دیدیم که شهید ما دفن شده اما هیچ کس نیست
۴
🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊