eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 به روایت همسرشهید قسمت1⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 دختر قلم را میان انگشتهایش جابجاکرد و روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت 《 ازجنگ بدم می آید》 باهمه غمی که دردلش بود خنده اش گرفت ، مگر کسی هست که ازجنگ خوشش بیاید ؟ چه میدانست !حتمانه.خبرنگاری کرده بود،شاعری هم، حتی کتاب داشت ، اما چندان دنیاگردی نکرده بود 《لاگوس رادرافریقامی شناخت چون آنجادنیاآمده بود و پاریس و لندن را ،چون لباسهایش راازآنجامی خرید .بابا بین افریقا و چین تجارت می کرد و آنهاهرطوردلشان می خواست خرج می کردند.بااین همه، اوآنقدر لبنانی بود که بداند لبنان برای جنگ همانقدر حاصلخیز است که برای زیتون و نخل!هرچند نمی فهمید چرا؟ 🔻نمی فهمیدم چرامردم بایدهم رابکشند.چه میشود کرد که اینطور نباشد.غمگین بودم از جنگ داخلی،از مصیبت. خانه ما در صور زیبا بود ،دوطبقه با حیاط و یک بالکن روبه دریا که بعدها اسرائیل خرابش کرد.شب ها دراین بالکن می نشستم گریه می کردم و می نوشتم. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 ازاین جنگ که از اسلام فقط نامش راداشت بادریاحرف می زدم،با ماهی ها، باآسمان.اینهابصورت شعرومقاله درروزنامه چاپ می شد. مصطفی اسم مراپای همین نوشته هادیده بود.من هم اسم اوراشنیده بودم امافقط همین .درباره اش هیچ چیز نمی دانستم ،ندیده بودمش، اماتصورم ازاوآدم جنگجوی خشنی بود که شریک این جنگ است. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 ماجرا از روزی شروع شدکه سیدمحمدغروی، روحانی شهرمان، پیشم آمدو گفت : آقای صدر می خواهدشماراببیند. من آنوقت ازنظرروحی آمادگی دیدن کسی رانداشتم مخصوصا این اسم را.امااوخیلی اصرارکردکه آقای موسی صدر چنین و چنانند ،خودشان اهل مطالعه اندو.... قبول کردم وبه اکراه ،یک روز رفتم مجلس اعلای شیعیان برای دیدن امام موسی صدر. ⬅️ ادامه دارد... 👉 @khamenei_shohada
4_6001547279478030733.mp3
1.32M
🎧 بشنوید: 🔴 : 💢 اگر امام زمان(عج) است نه به خاطر آن است که او نمی‌خواهد کند [بلکه] از آن جهت است که ما پذیرش او را نداریم... 👉 @khamenei_shohada👈
📚 به روایت همسرشهید 2⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 امام موسی صدر از من استقبال زیبایی کرد.ازنوشته هایم تعریف کرد و اینکه چقدر خوب درباره ولایت و امام حسین(ع) - که عاشقش هستم- نوشته ام. پرسید کجامشغولید؟گفتم در یک دبیرستان دخترانه درس می دهم.گفت بیایید باماکارکنید.شماقلم دارید می توانید به زیبایی از ولایت ، از امام حسین(ع) ،از لبنان و خیلی چیزهابگویید .بیایید و بنویسید.گفتم نمیخواهم دبیرستان را ول کنم.گفت ماپول بیشتری به شمامی دهیم بیایید فقط باماکارکنید. ازاین حرف ناراحت شدم وگفتم من برای پول کارنمی کنم مردم رادوست دارم ...و باعصبانیت بیرون آمدم. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 ایشان خیلی بزرگواربود ،دنبال من آمد ومعذرت خواست .بعد بی مقدمه پرسید چمران را می شناسید؟ گفتم اسمش راشنیده ام.گفت شماباید حتمااوراببینید . تعجب کردم گفتم من ازاین جنگ ناراحتم ،ازاین خون و هیاهو، وهرکس راهم که دراین جنگ شریک باشد نمی توانم ببینم. ایشان اطمینان دادکه چمران اینطور نیست.ایشان دنبال شمامی گشت .ماموسسه ای داریم برای بچه های یتیم.فکر می کنم کاردرآنجاباروحیه شما سازگارباشد.من می خواهم شمابیایی آنجاو باچمران آشناشوی. ایشان خیلی اصرارکرد و تا قول رفتن به موسسه راازمن نگرفت نگذاشت برگردم. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 شش هفت ماه ازاین قول وقرارگذشته بود ومن هنوزنرفته بودم موسسه.سیدغروی هرجامرامی دید می گفت چرانرفته اید؟ آقای صدر مدام از من سراغ می گیرند. پدرم ناراحتی قلبی پیداکرده بود سیدغروی برای عیادت آمد خانه ما .موقع رفتن تقویمی از سازمان امل به من دادگفت هدیه است.درتنهایی شب که داشتم می نوشتم چشمم رفت روی این تقویم.دیدم دوازده نقاشی دارد برای دوازده ماه.یکی ازنقاشیها زمینه ای سیاه داشت وسط این سیاهی شمع کوچکی می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیر این نقاشی به عربی شاعرانه ای نوشته بود: 〰🌹〰🌹〰🌹〰 《 من ممکن است نتوانم این تاریکی راازبین ببرم ولی باهمین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نوروحق وباطل رانشان می دهم و کسی که دنبال نوراست این نور هرقدرهم کوچک باشددرقلب اوبزرگ خواهدبود》 کسی که بدنبال نوراست! کسی مثل من. آن شب تحت تاثیراین شعرونقاشی خیلی گریه کردم .انگاراین نورهمه وجودم را فراگرفته بود. امانمی دانستم کی این راکشیده. ◀️ ادامه دارد..... 👉 @khamenei_shohada👈
بصیـــــــــرت
📚#شهید_چمران به روایت همسرشهید 2⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 امام موسی صدر از من استقبال زیبایی کرد.ازنوشته هایم تعر
📚 به روایت همسرشهید 3⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 بالاخره یک روز همراه یکی ازدوستانم به موسسه رفتم. درطبقه اول مرابه آقایی معرفی کردند و گفتند ایشان دکترچمران هستند. مصطفی لبخندبه لب داشت ومن خیلی جاخوردم. فکرمی کردم کسی که اسمش باجنگ گره خورده وهمه ازاومی ترسند باید آدم قسی ای باشد،حتی می ترسیدم امالبخنداو و آرامشش مراغافلگیر کرد. دوستم مرامعرفی کرد و مصطفی باتواضعی خاص گفت :شمائید؟ من خیلی سراغ شماراگرفتم ،زودترازاینها منتظرتان بودم. مصطفی تقویمی آورد .نگاه کردم و گفتم :این رادیده ام.مصطفی گفت: همه تابلوهارادیدید؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد؟ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 گفتم :شمع، شمع خیلی مرامتاثر کرد.توجه او جلب شد و گفت : شمع؟چراشمع؟ خودبخود اشکم ریخت.گفتم: نمی دانم.این شمع،این نور، انگار در وجود من هست .فکرنمی کردم کسی بتواند معنای شمع و ازخود گذشتگی را به این زیبایی بفهمد ونشان دهد. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک دخترلبنانی بتواند شمع و معنایش رابه خوبی درک کند. پرسیدم : این را کی کشیده؟ خیلی دوست دارم ببینمش. مصطفی گفت: من. بیشتر از لحظه ای که چشمم به لبخندش افتاده بود تعجب کردم .شما؟شماکشیده اید؟ مصطفی گفت :بله من کشیده ام. گفتم : شماکه در جنگ و خون زندگی می کنید مگرمی شود؟فکر نمی کنم شمابتوانید اینقدر احساس داشته باشید. بعد اتفاق عجیب تری افتاد. مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من. گفت: هرچه نوشته اید خوانده ام و دورادور با روحتان پرواز کرده ام. و اشک هایش سرازیر شد . 〰🌹〰🌹〰🌹〰 این اولین دیدار مابود و سخت زیبابود. باردوم که دیدمش برای کار در موسسه آمادگی داشتم.کم کم آشنایی ماشروع شد .خیلی جاها با مصطفی بودم ،در موسسه ، کنار بچه ها ، در شهرهای مختلف و یکی دوبار در جبهه. برایم همه کارهایش گیرا و آموزنده بود بی آنکه خود او عمدی داشته باشد. ◀️ ادامه دارد.... 👉 @khamenei_shohada👈
بصیـــــــــرت
📚#شهید_چمران به روایت همسرشهید 3⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 بالاخره یک روز همراه یکی ازدوستانم به موسسه رفتم. درطب
📚 به روایت همسرشهید 4⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 غاده بافرهنگ اروپایی بزرگ شده بود.حجاب درستی نداشت اما دوست داشت جور دیگری باشد چیزدیگری ببیند غیراز بریزو بپاش هاو تجمل ها... اگرنصف مجسمه های خانه شان رابیاورد خانه مصطفی درموسسه پرمیشود ولی او ازاین خانه که یک اتاق بیشترنیست وهمیشه درش بروی همه بازاست، خوشش می آید. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 بچه هامی توانند هرساعتی بخواهند بیایند تو، بنشینند روی زمین و بامدیرشان گپ بزنند. مصطفی از خوداوهم دراین اتاق پذیرایی کرد و او چقدر جاخورد وقتی فهمید باید کفش هایش را درآورده و روی زمین بنشیند ! دریکی ازسفرهاکه به روستاهامی رفتیم اولین هدیه اش رابه من داد.بازکردم دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل های درشت. جاخوردم امااو لبخندزدوگفت : بچه ها دوست دارند شماراباروسری ببینند. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 ازآن وقت روسری گذاشتم و مانده. می دانستم بچه هابه مصطفی اعتراض می کنند که چراخانمی راکه حجاب ندارد می آوری موسسه، اما خودم متوجه می شدم اوخیلی سعی می کرد مرابه بچه هانزدیک کند .می گفت: ایشان بخاطرشمامی آیند موسسه ومی خواهندازشمایادبگیرند.انشاءالله بهش یادمی دهیم. نگفت حجابش درست نیست ،فامیل و اقوامش آنچنانی اند. اینهاخیلی روی من تاثیرگذاشت .اومرامثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد.به اسلام آورد. بیشترازهمه عشق اوبه ولایت مرا جذب کرد. 〰🌹〰🌹〰🌹 همیشه می نوشتم هنوزدریای صور ،هرذره از خاک جبل عامل صدای ابوذررابه من می رساند.این صدادروجودم بود.حس می کردم بایدبروم وبه آنجابرسم ولی کسی نبود دستم رابگیرد . مصطفی این "دست" بود. او می توانست دست مرابگیرد و ازاین ظلمات ، از روزمرگی بکشد بیرون. قانع نمی شدم مثل میلیونهامردم ازدواج کنم زندگی کنم ...دنبال مردی مثل مصطفی می گشتم ،یک روح بزرگ ، آزاد از دنیا و متعلقاتش. امااین چیزهابه چشم فامیل و پدرومادرم نمی آمد .آنهادرعالم دیگری بودند .ظاهر مصطفی را می دیدند که از مال دنیا هیچ چیز نداشت. ◀️ ادامـه دارد... 👉@khamenei_shohada👈
بصیـــــــــرت
📚#شهید_چمران به روایت همسرشهید 4⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 غاده بافرهنگ اروپایی بزرگ شده بود.حجاب درستی نداشت اما د
📚 به روایت همسرشهید5⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 تو دیوانه شده ای ! این مرد بیست سال از تو بزرگتر است ، ایرانی است ، همه اش تو جنگ است ، پول ندارد ، همرنگ مانیست ، حتی شناسنامه ندارد! مصطفی ازطریق سید غروی مراازخانواده ام خواستگاری کرد . گفتند نه .آقای صدر دخالت کرد . آنهاحرف خودشان را می زدند و من هم حرف خودم را.تصمیم گرفته بودم به هرقیمتی شده بامصطفی ازدواج کنم . مصطفی اصرارداشت باهمه فشارها عقد بااجازه پدرومادرم جاری شود . 〰🌹〰🌹〰🌹 می گفت : سعی کنید بامحبت و مهربانی آنهاراراضی کنید .من دوست ندارم باشماازدواج کنم و قلب پدرومادرتان ناراحت باشد. روزهای سختی بود.اجازه نمی دادند ازخانه بیرون بروم.کلید ماشین راازمن گرفتند.هرجامی خواستم بروم برادرم مرامی برد و برمی گرداند... غاده باسرسختی و به اجبار پدرومادررابه این ازدواج راضی می کند. لحظاتی که بامصطفی بودم و بعدازازدواج چیزی از عوالم ظاهری نمی دیدم. به پدر گفتم :جشن نمی خواهم .فقط فامیل نزدیک ،عمو، دایی... پدرم گفت :هرکارخودتان می خواهید بکنید. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 صبح روز عقد آماده شدم بروم دبیرستان برای تدریس. مادرم عصبانی بود وبامن صحبت نمی کرد.خواهرم گفت:کجامی روید؟شماالان باید بروید برای آرایش. من بروم ؟ رفتم مدرسه. آنجاهمه گفتند: شماچراآمدید؟ گفتم : چرا نیایم؟ مصطفی مرا همینطور می خواهد. ازمدرسه که برگشتم مهمان ها آمده بودند. خواهرم پرسید: لباس چه می خواهی بپوشی؟ گفتم : لباس زیاد دارم.گفت : باید لباس عقد باشد.و رفت برایم لباس عقد خرید. همه می گفتند دیوانه است... مهریه ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا درراه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند . اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریه ای داشت .اینها برای فامیلم و مردم عجیب بود. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 مادرگفت : حالاشماراکجامی خواهدببرد؟کجاخانه گرفته؟ گفتم: می خواهم بروم موسسه، بابچه ها. مادررفت آنجارادید فقط یک اتاق بود.گفت : آخرو عاقبت دخترمن باید اینطور باشد؟ ... ولی من در این وادیهانبودم .همانجاهمانطور که بود ،روی زمین می خواستم زندگی کنم . مادرگفت : من برایتان وسایل می خرم طوری که کسی نفهمد. درلبنان بد می دانند دختر چیزی ببرد خانه داماد ،می گویند فامیل دختر پول دادند که دخترشان را ببرند. من و مصطفی قبول نکردیم .می خواستیم همانطور زندگی کنیم. ◀️ ادامه دارد... 👉 @khamenei_shohada 👈
گوئے از شوق وصلٺان بہ اى مےافٺاد از جنس ملائڪةاللہ! ڪہ شما بہ حق "خلیفةاللہ"‌ بودید‌
گوئے از شوق وصلٺان بہ اى مےافٺاد از جنس ملائڪةاللہ! ڪہ شما بہ حق "خلیفةاللہ"‌ بودید‌ ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
#شهیده_فوزیه_شیردل همان پرستار فیلم «چ» حاتمی‌کیا است که در دوم اردیبهشت 1338 در یک خانواده مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد و در بیست و پنجم مرداد ماه 1358 در شهر پاوه‌ای که شهید چمران را برای دفاع از خود می‌دید، در لباس سفید پرستاری به #شهادت رسید. #شهید_چمران در توصیف شهادت این شهیده می‌گوید: «دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، 16 ساعت مانده بود و خون از بدنش میرفت» #نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
🔅خاطره رهبر انقلاب از اولین حضور در جبهه، لباس نظامی و رسته روی یقه آن 🔻 رهبر انقلاب: ❇️ [وقتی به اهواز رسیدیم] من به گفتم: «چطور است من هم لباس بپوشم بیایم؟» گفت: «خوب است. بد نیست.» گفتم: «پس یک دست لباس هم به من بدهید.» یکدست لباس سربازی آوردند، پوشیدم که البته لباس خیلی گشادی بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن‌وقت لاغرتر هم بودم. خیلی به تن من نمیخورد. 🔰 چند روزی که گذشت، یکدست لباس درجه داری برایم آوردند که اتّفاقاً علامت هم روی آن بود. رسته‌های دیگر، بعد از این‌که چند ماه آن‌جا ماندم و با من مأنوس شده بودند، گله میکردند که چرا لباس شما رسته‌ی توپخانه نیست؟ چرا رسته‌ی پیاده نیست؟ زرهی چه خصوصیتی دارد؟ لذا آن علامت رسته‌ی زرهی را کندم که این امتیازی برای آنها نباشد. ۷۲/۶/۱۱ 🔸دوران دفاع مقدس به روایت رهبر انقلاب @khamenei_shohada
راستی عبادت چیست...؟!!! احساسی که در آن تمام ذرات وجود به ارتعاش در می آید..... جسم میسوزد ، قلب میجوشد ، اشک فرو می ریزد ، روح به پرواز در می آید ... وجز خدا نمی بیند و جز خدا نمی خواهد ...😇 خدا بود و دیگر هیچ اثر 🔅
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 💮انسان مخلوق عجیبیه! ازلحظه ای که چشم به جهان بازمیکنه همه دُنیآ رو برای خودش میخواد+ =هَمه ی آمال وآرزوهاشم بر محور "خود" و"من" میچرخه! تصورش اینه همه دُنیآ واسه رضایت خاطر اون وتامین لذَّت هاش خلق شده:) اما... +یه آدم هایی هم هستن که دیدگاهشون فرق میکنه! با اینکه اسیر دُنیآ نمیشن ولی "خودشون" و "من" وجودشونو دوست دارن:)؟؟!! _مَنِ اونها "والامقامه" :) وخواسته های والا داره:) ــــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
ای خدا ای معشوق من ای ايدہ آل آرزوهای مردم عارف بہ من توفيق ده تا مثل مخلصان و شيفتگانت در راهت بسو
ادمیـــــــــن: ❤️شهید مصطفی چمران❤️ 🍂از در آمد تو. گفت "لباسای نظامی من کجاست؟ لباسامو بیارین. " رفت توی اتاقش، ولی نماند. راه افتاده بود دور اتاق. شده بود مثل وقتی که تمرین رزم تن به تن می داد. ذوق زده بود. بالاخره صبح شد و رفت. فکر کردیم برگردد، آرام می شود. چه آرام شدنی! تا نقشه ی عملایت را کامل کند. نیروها را بفرستد منطقه، نه خواب داشت نه خوراک. می گفت "امام فرمودن خودتون رو برسونید کردستان. " سریک هفته، یک هواپیما نیرو جمع کرده بود.🍂 منبع:کتاب یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 38📚 ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژه . 🍃🌹سخن گفتن از شهيدي با ابعاد گوناگون، ‌از اسوهاي كه جمع اضداد بود، از آهن و اشك، ‌از شير بيشة نبرد و عارف شبهاي قيرگون، از پدر يتيمان و دشمن سرسخت كافران بسيار سخت بلكه محال است.این مروریست کوتاه بر زندگی شهید چمران . 🍃🌹شهید مصطفي چمران در سال 1311 در تهران، خيابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولك متولد شد. . مردان خدا بیش از هرکس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند.. . 🔸از نیایش های شهید چمران🔸 سالروز_شهادتش_گرامی_باد شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید . 🌹 . @khamenei_shohada
💝✨💚🌻 به شوخی به یکی از دوستانم گفتم:من۲۲ساعت متوالی خوابیده ام! گفت:بدون غذا؟! همین سخن رابه دوست دیگرم گفتم: گفت:بدون نماز؟! و اینگونه خدای هرکس راشناختم... ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
نماز با عشـق ‌نمازهایت را عاشقانه بخوان حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری ... ‌آن وقت ڪم ڪم لذت میبری از ڪلماتی ڪه در تمام عـمر داری تڪرارشان می کنی... تڪرار هیچ چیز جز نـماز در این دنیا قشنگ نیست… را صدا بزن ـــــــــ🇮🇷بصـــیرت مجازے🇮🇷ــــــــ ☑️ @Baserat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️خاطره گویی جالب رهبرمعظم انقلاب از تلاش های شهید چمران در آزادسازی سوسنگرد 🌹روز ۲۶ آبان سالروز آزادسازی سوسنگرد گرامی باد ♦️روز آزادسازی سوسنگرد یکی از روزهای اختصاصی شهید دکتر چمران است. روزی که او مردانگی و شجاعت و شهامت و شهادت طلبی را به اوج خود رساند و تا پای شهادت پیش رفت و زخمی و خونین شد ولی بالاخره سوسنگرد آزاد شد ، و او نگاشت که رقصی چنین میانه میدانم آرزوست .
🌹امام خامنه‌ای: 🦋 ، هم علم است، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. 🌹گرامی‌باد ۳۱ خرداد سالروز شهادت عارف زاهد؛ دکتر چمران 🕊شادی روح بلندش