eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.4هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷💐🍃فرازی از شهید یوسف حسین پور ملکشاه🍃💐🌷 🌺💐شهید یوسف حسین پور ملكشاه ، در یكی از روستاها ی سر سبز شمال (دیوا بندپی بابل) یافت هنوز 5 ساله بود كه خشم طبیعت زمین زادگاه اش را لرزاند و زلزله ای مهیب انسان و خاك را به هم آمیخت اما پروردگار حكیم او را نگه داشت تا سرنوشت خویش را خود رقم زده باشد . 🌷ششمین سال زندگی مجالی بود تا قرآن كریم را در كنار خواندن و نوشتن در مدرسه فرا گیرد .او آموختن را با كار در كنار پدر تجربه میكرد پس از اینكه ازدواج كرد راهی دیار ملكوتی ثامن الحجج (ع) شد و در ساكن گردید ، 🌹 عشق به و سبب شد تا در جریان انقلاب 2 بار از سوی مآموران ساواك دست گیر و باز جویی شود اما نبود سند كافی علیه وی باعث گردید تا آزاد شود . شهید حسین پور همزمان با جنگ تحمیلی راهی مناطق عملیاتی شد و در عملیات های بستان و شركت نمود و سرانجام در تاریخ خرداد 1366 بر اثر اصابت تركش خمپاره همه دلدادگی اش را تقدیم خاك كرد و خود بال در بال فرشتگان به آسمان پر كشید 💐وی در اش همگان را به پشتیبانی از و رهبری فرا می خواند و خرج و مخارج مراسم عزاداری خویش را برای آبرسانی به روستا تقدیم نمود . 🌺
در تاریخ 1345 در روستای سرخکان از توابع شهر نگار به دنیا آمد. با شروع جنگ تحمیلی در سال 1366 به خدمت سربازی اعزام و درعملیات‌های 9 و 10 و 5  و 10 شرکت فعالانه داشت. وی در تاریخ 28 فروردین 1367 در منطقه به رسید.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 یکی از روزها مقداری عرق بیدمشک در به دستم رسید. مقدار زیادی تدارک دیدم و گوارایی درست کردم. برخلاف همیشه که در پخش شربت دست و دلبازی می کردم، این بار به خاطر تعداد زیاد نیروهای حاضر در منطقه نمی توانستم به هر نیرو بیش از یک لیوان شربت بدهم. بوی شربت و صدای تکبیر من که بلند شد بچه ها جلوی به صف شدند و یکی یکی سهمیه شربتشان را گرفتند و نوش جان کردند. ولی این شربت شیطنت بعضی ها را هم داد. یکی از بچه ها، بار اول بر سر گذاشت، آمد و شربتش را خورد. بار دوم به دور صورتش پیچید و دوباره شربت خورد. بار سوم گذاشت و باز هم شربت خورد. بار چهارم بدون آمد و باز هم شربت خورد. وقتی می خواست برود خطاب به او گفتم: "این بار برو سرت کن و بیا شربت بخور.😐😑" بچه ها خندیدند😂 ولی او از رو نرفت و با تعجب از من پرسید: "چه طور مرا شناختی😅؟" گفتم:"پسر جان! تو فقط پوشش سرت را عوض می کنی، بقیه لباس هایت که همان است😊😁." (خاطرات ) 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 @khamenei_shohada