❤🍃❤
💌 #کلام_شهید
🔹 فقط در #سوریه است که می توانی
#مسلمانی را در حال دفاع از مقدسات مسیحیان و #مسیحی را مدافع مقدسات مسلمانان و هر دو طایفه را در حال دفاع از مقدسات طوایف و پیروان ادیان دیگر ببینی...
🌷 ولادت : 1987
🌷 شهادت : 2013
#شهید_دنی_جرج_حجا💚
#اولین_شهید_مدافع_حرم_مسیحی🌸🍃
✍فرازی از #وصیتنامه_شهید_هراچ_طوروسیان:
مادرم،
من برای سرزمینی می جنگم که پدرانم برای آن جان داده اند....
ایران سرزمین ماست و خاک آن مقدس.
#آغاز_سال_جدید_میلادی_را_خدمت_هموطنان_مسیحی_وشهدای_اقلیت_دینی_کشور_عزیزمان_تبریک_عرض_می_کنیم🌸🍃
#شهدای_اقلیت_دینی
#مسیحی
#روحش_شاد 🌹
بصیـــــــــرت
🍃🌸🌺 🍃❤️ 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نوزدهم(الف) ✍ - باورم نمیشد که دانیال بتونه یه دختر بچه رو ا
💐🍃🌸
🍃❤️
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نوزدهم(ب)
دانیال دیگه انسان نبود،حالا عین یه ماشین آدم کشی،سر می برید و جون میگرفت.
یه کم که زیر نظر گرفتمش،فهمیدم تو ارودگاه و چند جای دیگه به بچه های کوچیک آموزش میده.
بچه های کوچیک میدونی یعنی چی؟
یعنی از دو ساله گرفته تا ۱۰ ، ۱۲ ساله
میدونی برادرت چی یادشون میده؟
اینکه چجوری سر ببرن،دست قطع کنن،تیر خلاص بزنن،شکنجه بدن
به معده ام چنگ زدم.
دردش امانم را بریده بود عثمان با دهانی باز و گیج مانده رو به صوفی کرد:
- این بچه ها از کجا میان؟
آخه یه بچه ۲ ساله از جنگ و خونریزی چی میفهمه؟
صوفی سری تکان داد:
- شما از خیلی چیزا خبر ندارین
این بچه ها یه تعدادشون از پرورشگاههای کشورهای مختلف میان
یه عده اشونم از همون حرومزاده های متولد شده از جهاد نکاحن.
فکر میکنی بچه هایی که از این به اصطلاح جهاد متولد میشن رو چیکار میکنن؟
میبرن شهربازی و براشون بستنی میخرن؟
نخیر این بچه ها با برنامه به دنیا میان و باید به دردشون بخورن.
تو هر اردوگاهی،مکانهای خاصی برای نگهداری و آموزش این بچه ها وجود داره
این طفلی ها از یک سالگی با اسلحه و چاقو،بزرگ میشن.
با تماشای مرگ و جون دادنِ آدمها قد میکشن.
من به چشم دیدم که چجوری یه پسر بچه ۶ ساله در کمال نفرت و خشم،تیر خلاصی تو سر چهارتا مرد مسلمون خالی کرد.
این بچه ها ابلیس مطلقن خودِ خود شیطان.
عصبی بود
خیلی زیاد و با حرصی فرو خورده به چشمانم زل زد:
- و برادر تو یکی از اون همون مربیاست که شیطان تربیت میکنه
دانیال یه جانیِ بالفطرست.
در خود جمع شدم،درد بود و درد.
انگار با تیغ به جانِ معده ام افتاده بودند.
نفس کشیدن برایم مساوی بود با چنگال گرگ رویِ تمام هستی ام
دست مشت شده ام را روی معده ام فشار دادم.
صدای نگران عثمان تمرکزم را بهم میزد:
- سارا سارا جان چت شده آخه تو؟
دختر بلند شو بریم پیش دکتر
اما من نمیخواستم
من فقط گرسنه شنیدن بودم،باید بیشتر میدانستم
دستم را بالا بردم:
- خوبم عثمان خوبم.
کمی سرم را کج کردم:
- صوفی ادامه بده
عثمان عصبی شد:
- سارا تمومش کن حالت خوب نیست
بذار واسه یه وقت دیگه😡
اما عثمان چه از حالم میدانست؟ تازه فهمیده بودم که بی خبری،عینِ خوش خبریه:
- صوفی بگو
عثمان دندانهایش را روی هم فشار داد و نگاهی تند روانه ام کرد
صوفی بی خیال از همه چیز ادامه داد:
- هیچی
به اندازه ی یک قطره از همه بارونهای باریده،امید داشتم.
امید به اینکه شاید دانیال تظاهر میکنه و حالا پشیمونه اما نبود.
اینو وقتی فهمیدم که واسه کشتنِ بچه های #شیعه و #مسیحی تو مناطق اشغال شده تو سوریه داوطلب میشد و با اشتیاق واسه اون سربازهای کوچیک از خون و خونریزی میگفت.
دانیال دیگه به دردِ مردن هم نمیخورد،چه برسه به زندگی.
و من دود شدم
برادرت حتی انگیزه مرگ رو از هم من گرفت
#ادامہ_دارد
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💝📿💝 📿💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_سوم ✍ صدای پوزخندم بلند شد: - من؟ من انقدر سیاهم که دعا
#مسیحی اشک میریخت...
خاخام #یهودی می بارید...
دانیال #سنی حیران و دلباخته میشد
و #شیعه ی علی، میسوخت و جنون وار خاکستر میشد...
خدایا بهشت را بخشیدم، این ساعت را به نامم بزن..........💔
گیج و گنگ سر می چرخاندم و تماشا میکردم...
زمین طاقتِ این همه زیبایی را یکجا داشت؟
اشک، دیدم را تار میکرد و من لجوجانه پرده میگرفتم محضِ عشق بازی دل، چشم وگوش...
باید ظرف نگاه پر میشد .. پر از ندیده هایی که دیده بودم و شاید هیچ وقت دیگر نمیدیدم.
حسام نفس نفس زنان آمد.
حال پریشانم از صد فرسنگی نمایان بود...
دانیال و حسام کمی حرف زدند و امیرمهدی دستانم را در انگشتانش قفل کرد و به دنبال خود کشید.
قدم به قدم همراهیش میکردم و او کنار گوشم نجوا کرد:
- حال خوبتو میخرم بانو
و مگر می فروختمش؟
حتی به این تمامِ دنیایم...
من
مفاتیح الجنان را
زیرو رویش کرده ام
نیست یک حرز و دعا اندر دوامِ وصلِ تو...
⏪ #ادامہ_دارد...