eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
✅نسل بی پایان نشر بمناسبت سالروز تولد شهید حججی ✍رهبر انقلاب : شیواترین عرصه‌ای که سپاه میتواند در آن حضور پیدا کند عرصه‌ی جهاد و شهادت است؛ در عرصه‌ی شهادت ما سی سال بعد از پایان دفاع مقدّس یک مرد جاافتاده‌ی محاسن سفیدی مثل شهید همدانی داریم، یک نوجوان تازه‌رسیده‌ای مثل ؛ اینها نشانه‌های باقی ماندن همان طراوت و همان هویّت اساسی است. ۹۸/۷/۱۰ ‌ منجی @khamenei_shohada
⚘امروز 21 تیرماه 1399 مصادف با پنجمین سالروز شهادت مدافع حرم سردار خلبان جانباز رشید کربلایی 🌹تاریخ تولد : 1 فروردین 1361 🌹محل تولد: روستای سیدمیران از توابع شهرستان گرگان - ایران 🌸 🌹تاریخ شهادت :21 تيرماه-1394 🌹محل شهادت:سوریه ماه رمضان شب قدر 21 تيـرماه94تـدمرسـوریه کوههای پالمیرا ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_هشتم ✍پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم. فکری بچگانه ب
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 ✍ و انگار مهربانی عثمان واگیر دار بود. هر انسانی در همنشینی با او دچارش میشد. این را از محبتهای یان فهمیدم. وقتی چند روز متوالی تمام وقتش را صرف محیا کردن مقدمات سفر من و مادر به ایران کرد و در این بین خبری از عثمان نبود،نه تماس نه ملاقات و من متوجه شدم که مردها کودکترین،کودکان جهانند بعد مدتی همه ی کارها انجام شد،و من و مادر برای پرواز به ایران بی خداحافظی از عثمان،همراه با یان به فرودگاه رفتیم. در مسیر فرودگاه،ترسی در دلم زبانه میکشید. بهای سلامتی مادر زیادی سنگین بود، دل کندن  از امنیت و آرامش، بریدن از خاطرات،جدا شدن از رودخانه و میله های یخ زده اش و پریدن در گردابی، ‌ مسلک به نام ، کل داشته هایم در زنی میانسال به نام خلاصه میشد که آن هم جز احساس دِین،برایم هیچ ارزشی نداشت. حالا بیشتر از هر وقت دیگر دلم برای سرما و نم نم باران تنگ میشد و شاید قهوه های تلخ عثمان،پشت شیشه های باران خورده ی کافه ی محل کارش،که حماقت دانیال فرصت نشان دادنش را از من گرفت. در سالن فرودگاه منتظر بودیم و یان با آن کت و شلوار اتو کشیده اش،مدام موارد مختلف را متذکر میشد. از داروهای مادر گرفته تا مراجعه به آموزشگاه زبان یکی از دوستانش در ایران،محض تدریس زبان آلمانی و پر شدن وقت بیچاره یان که نمیدانست،‌نمیتوانم بیشتر از چند کلمه فارسی حرف بزنم و برایم خواب آموزش دیده بود. حسی گنگ مرا چشم به راه خداحافظی با عثمان میکرد و من بی تفاوت از کنارش رد میشدم. درست مانند زندگیم در میان پر چانگی های یان،شماره ی پروازمان خوانده شد. لرزیدم،نه از سرما، لرزیدم از فرط ترس از ایرانی که دیگر عثمان و یانی در آن نداشتم و عثمانی که به بدرقه ام نیامد. با قدمهایی لرزان، آرام آرام،صدای شاید آخرین گامهایم را روی خاک آلمان مرور میکردم. اینجا سرزمین من بود و انگار مادر دوست نداشت که بفهمد من اینجا دانیال را داشتم،حداقل خاطرات شیرینش را و من همیشه مجبور بودم. نفسهایم را عمیق تر کشیدم،باید تا چند ساعت هوا برای ذخیره میکردم،امنیتی که با ورود به هواپیما دیگر نداشتم. صدایی مردانه،نامم را خواند - سارا..سارا عثمان بود،شک نداشتم سر چرخاندم،کاپشن چرم و قهوه ای رنگش از دور نظرم را جلب کرد. @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_نهم ✍ و انگار مهربانی عثمان واگیر دار بود. هر انسانی
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 - بالاخره اومد پسره ی لجباز عثمان قدمهایش تند و نفسهایش تندتر بود. - فکر کردم پرواز کردین،خیلی ترسیدم کاش بالی داشتم تا آرزوی قدم زدن را به دل زمین میگذاشتم یان با همان لبخند کنج لبش به سمتم آمد - بلیطا رو بده من،منو مادر ردیفش میکنیم تا تو بیای دوست نداشتم با عثمان تنها بمانم اما چاره ای نبود. بی حرف نگاهش کردم،چشمانش چه رنگی بود؟هیچ وقت نفهمیدم. زبان به روی لبهایش کشید - تصمیمتو گرفتی؟میخوای بری؟ با مکث،سری به نشانه ی تایید تکان دادم لبهایش را جمع کرد - پس اینکه بگم نرو،بی فایدست،درسته؟ و من فقط نگاهش کردم. او در مورد من چه فکر میکر؟به چه چیزی دلبسته بود؟ دلم به حالش میسوخت دستی به چانه اش کشید - پس فقط میتونم بگم سفر خوبی داشته باشی. سری تکان دادم و عزم رفتن کردم که صدایم زد - سارا؟ ایستادم.در مقابلم قرار گرفت صورت به صورت - هیچ وقت به خاطر علاقه ای که بهت داشتم کمکت نکردم. استوار نگاهش کردم - میدونم لبخند زد با لحنی پر مِن مِن - سا..سارا من،من واقعا دوستت دارم،اگه مطمئن شم که تو هم... حرفش را بریدم،سرد و بی روح - تو فقط یه دوست خوبی نه بیشتر! خشکش زد،چشمانش شیشه ای شد. لبخند کنار لبش طعم تلخی به کامم نشاند. سری تکان داد،پر از بغض - نگران نباش،جایی که میری،خاکش رسم جوونه زدن یادت میده من..منم همیشه دوست،دوستت میمونم هر وقت احتیاج به کمک داشتی روم حساب کن جوانه زدن؟ آن هم در خاکی که برای زنده به گوری به سمتش میرفتم؟ دلم به حال عثمان سوخت. کاش هیچ وقت دل نمی بست،آن هم به دختری که از دل فقط اسمش را به ارث برده بود. خیره به چشمانش سری تکان دادم و به یان پیوستم. او هم آمد و ماند،تا آخرین  لحظه و لبخندی که در صورتش به اشکی سرکش و بغضی خفه کننده تبدیل شد کاش من هم معنی دوست داشتنم را میفهمیدم،اما دریغ... هواپیما پرید و من تپشهای ترس را در گوشم شنیدم بدون عثمان،بدون یان… ⏪ .... @khamenei_shohada
پدر است دیگر ... وقتی عصای پیری اش را در قاب ها جستجو می کند یک شبه پیر می شود . . واكنش پدر 🌷شهيد 🌷 هنگام ديدن عكس ماكت پسر شهيد خود... مدافع حرم گیلان ــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊💠ای همه هستی فدای نام زیبای شما آسمان هرگزنبیند 🕊مثل وهمتای شما کاش می شد کاسه چشمان ماروزی شود🕊 🕊جایگاه اندکی خاک کف پای شما تعجیل در ظهور 💠اللهم عجل لولیک الفرج ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
........... یہ سربند داده بود گفت: شهید ڪہ شدم ببندیدش بہ سینہ‌ام پیکرش کہ اومدسر نداشت😔 سر بند رو بستیم بہ سینہ‌اش رویِ سربند نوشتہ بود: |انا زائر الحسین|😭💔 ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
شکایت از آمریکا به سازمان ملل در قضیه ترور «المهندس» تسریع شود 🔹ائتلاف «الفتح» در پارلمان عراق روز شنبه از دولت عراق خواست در ارائه شکایت رسمی به سازمان ملل درباره ترور «ابومهدی المهندس» نائب رئیس شهید سازمان الحشد الشعبی عراق تسریع کند. @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ ‍ مداحی شهید مدافع حرم سرهنگ پاسدار خلبان کربلایی درمورد آرزوی شهادتش🦋 تاریخ پرواز 21/4/1394🕊 تدمر سوریه ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بسم رب الشهدا و الصدیقین ◀دائم الوضو روستای سابقیه را تازه فتح کرده بودیم. درگیری سنگینی داشتیم. در آن درگیری ها، تانک را پشت دیواری از دید پنهان کردیم. همان موقع گوشی همراه محسن شروع کرد به اذان گفتن. سریع پیاده شد و ایستاد به نماز. دائم الوضو بود. بین آن همه سر و صدا و شلوغی، با یک آرامش مثال‌زدنی نماز می خواند. ما هم با تأسی به او قامت بستیم برای نماز اول وقت. برگرفته از کتاب صفحه ی ۳۹ ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada