eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.4هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انا_لله_وانا_اليه_راجعون #مادری_که_روز_مادر_مهمان_فرزند_شهیدش_شد #مادر #شهید_تورج_کاکویی بعد از مدتی تحمل درد و رنج بیماری به فرزند شهیدش پیوست
🌷بخشی از سخنان #مادر شهید احمدمشلب🌷 احمد همه جور لباسی می پوشید حتی شلوار جین،اما خیلی مذهبی و در اعتقادش راسخ بود🌸🍃💜 احمد القاب زیادی داشت ولی خودش می گفت: به من بگید #غریب_طوس🌸 و می گفت: به #مردم_ایران بگید هر وقت رفتند دیدار #امام_رضا علیه السلام سلام مرا به آقا برسانند و بگویند آقا یکی هست که زیرپرچم شما درحال مبارزه(درجبهه)است و اسم شما را روی خودش گذاشته...🙏 #احمدمحمدمشلب_غریب_طوس #شهيدمدافع_حرم_لبناني #سالروز_شهادت 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#انا_لله_و_انا_الیه_راجعون #مادر شهیدان #علی و #حسن_طهرانی_مقدم #پدر_موشکی_ایران به فرزندان شهیدش پیوست.
اَلا بہ قـــربــــونِ جمــــالِتــــ چون بدر و ابروےِ ڪمانِتــــ برو میــدان ڪہ تو نذرِ سـَروِ رعناے من، حلالتــــ ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
❁﷽❁ بودن حس نابے اســـــ که فقط مادران آن را مےفهمند، ❤️ اما مادر شـہیـــــــــ🌷د بودن حس ناب ترے اسـتــــ که فقط خدایش مے‌داند و او ...
🌹 ✍آیت الله فاطمی نیا: "مسأله والدین شوخی نیست! خدا می داند یک پرخاش به مادر، صد سال انسان را عقب می اندازد! اگر کوتاهی کرده اید تا دیر نشده جبران کنید." ـــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــ http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
4_5834727554245722702.mp3
12.48M
﷽ 🎵بسیار زیبا و شنیدنی👌☝️☝️ کـف پای ❤️ هـمه دنیـا و آخـرت❤️ حجة السلام 🌺هدیه به تمام مادران میهنم 😍 ـــــــــــــــــــ🌷🕊ــــــــــــــــــــ http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
📚‌برشی از کتاب 📕بین این ده روز استراحت مطلقی که دکتر برای حمید نوشته بود، تولد حضرت زهرا(س)🎉 و بود. به خاطر شرایط جسمی حمید، اصلا به فکر هدیه🎁 گرفتن از جانب او نبودم. ‌ 📗سپاه برای برنامه گرفته بود. به اصرار حمید در این جشن🎊 شرکت کردم. اول صبح رفتم تا زود برگردم. در طول جشن تمام هوش و حواسم در خانه، پیش حمید♥️ مانده بود. ‌ 📘وقتی برگشتم دود از کله ام بلند شد🤯 حمید با همان حال رفته بود بیرون و برای من دسته گل💐 و هدیه روز زن خریده بود. قشنگترین هدیه روز زنی بود که گرفتم😍 نه به خاطر ارزش مادی، به این خاطر که غافلگیر شدم. 📖اصلا فکر نمی کردم حمید با آن شرایط جسمی و درد کمر از پله ها پایین برود و برایم در شلوغی بازار👥 هدیه تهیه کند و این شکلی من را سورپرایز کند. ‌ 📒همان روز به من گفت: "کمرم خیلی درد می کرد. نتونستم برای خودم و مادر تو چیزی بخرم. خودت زحمتش رو بکش🙏" ‌ ـــــــــــــــــــــ🌷🕊ــــــــــــــــــــ
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 ✍ - میدونم از ایران و مسلمونا متنفری. عثمان خیلی چیزا از تو برام گفته اما فراموش نکن که عثمان هم یه مسلمونه و تا جایی که میشد کمکت کرده،شاید ایران هم مثه عثمان مسلمون،زیادم بد نباشه کمکهای عثمان محض علاقه ی احمقانه اش بود... ماد به ایران چه چیزی را به گندآب می کشید،لابد تمام زندگیم را چانه اش را خاراند - اگه عثمان بدونه که دارم واسه رفتن به ایران تشویقت کنم احتمالا میکشتم. صدایش پچ پچ وارش به گوشم رسید،پسره ی احمق عثمان چقدر ساده بود که ماندنم را مساوی با کامیابی اش میدانست. با انگشتانش روی میز ضرب گرفت - اصلا شاید ایران خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی اما خب به یه بار امتحانش می ارزه،حداقل فقط و فقط به خاطره اون زن که اسم رو به دوش میکشه،راستی چرا خودتو ایرانی نمیدونی؟ صدایم کش می آمد: - من نه ایرانیم،نه مسلمون،من فقط سارام سری تکان داد - اوه..با اینکه قابل قبول نیست اما باشه. خیلی دوست دارم نظرتو در مورد اون عثمان دیوونه بدونم،اونکه روی ابرا راه میره،نمونه ای بارز از یه عشق شرقی. حرفهایش مسخره بود. تلو تلو خوران ایستادم - اونم یه عوضیه مثه پدرم،مثه برادرم و همه ی مردهاابرویی بالا انداخت: - اوه متشکرم دختر ایرانی فکر میکردم مشکل تو با مسلمونهاست،اما ظاهرا بیشتر یه فمنیستی کمی سرش را خاراند و به چیزی فکر کرد: - آخه فمنیست هم نیستی اگه بودی که حال و روز مادرت اونطور نمیشد.واقعا تو چکاره ای؟ قدمهایم سست و پر لرزش بود - من فقط سارام،سارا ندایی از درون مرا به سمت ایران هل میداد.مادر حق زندگی داشت،او تمام عمرش صرف حفظ من و دانیال در خرابه های فکری و سازمانی پدر شد. اما، اما رفتن به ایران هم یعنی خوردن زهر با دستان خود. کاش هرگز به دنیا نمی آمدم اما به قول یان،به یکبار امتحان می ارزید. کمترین سودش،ندیدن عثمان بود یان بازویم را گرفت تا زمین نخورم - بهتره ببرمت خونه،اگه اینجا اینطوری رهات کنم باید فردا با گل بیای بیمارستان ملاقاتم چون احتمالا عثمان دو تا پامو خورد میکنه حرفهای یان در مورد حال و روز مادر و سفر به ایران مدام در ذهنم تکرار و تکرار میشد و من سرگردانتر از همیشه! آن شب در مستی و  گیجیم،یان مرا به خانه رساند. وقتی قصد پیاده شدن از ماشین را داشتم مانعم شد - اجازه بده تا بازم به مادرت سر بزنم نگاهش کردم - عثمان یه کلید داره خنده روی لبهایش نشست - در مورد حرفام فکر کن،یه سفر تفریحی نمیتونه زیاد بد باشه😊 آن شب تا خود صبح از فرط درد معده و تهوع به خود پیچیدم و در این بین حرفهای یان در ذهنم مرور میشد. شاید یک سفر تفریحی زیاد هم نمیتوانست بد باشد،هر چند که ایران برایم مساوی بود با جهنمی پر از مسلمان خدا زده چند روزی از آن ماجرا گذشت و من با خودم کنار نمی آمدم پس به رودخانه پناه بردم. تنها جایی که صدای خنده هایم را کنار دانیال شنیده بود،نمیتوانستم تصمیم بگیرم ترس و تنفر از ایران،پاهای رفتنم را بسته بود ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــ @khamenei_shohada
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 ✍ و انگار مهربانی عثمان واگیر دار بود. هر انسانی در همنشینی با او دچارش میشد. این را از محبتهای یان فهمیدم. وقتی چند روز متوالی تمام وقتش را صرف محیا کردن مقدمات سفر من و مادر به ایران کرد و در این بین خبری از عثمان نبود،نه تماس نه ملاقات و من متوجه شدم که مردها کودکترین،کودکان جهانند بعد مدتی همه ی کارها انجام شد،و من و مادر برای پرواز به ایران بی خداحافظی از عثمان،همراه با یان به فرودگاه رفتیم. در مسیر فرودگاه،ترسی در دلم زبانه میکشید. بهای سلامتی مادر زیادی سنگین بود، دل کندن  از امنیت و آرامش، بریدن از خاطرات،جدا شدن از رودخانه و میله های یخ زده اش و پریدن در گردابی، ‌ مسلک به نام ، کل داشته هایم در زنی میانسال به نام خلاصه میشد که آن هم جز احساس دِین،برایم هیچ ارزشی نداشت. حالا بیشتر از هر وقت دیگر دلم برای سرما و نم نم باران تنگ میشد و شاید قهوه های تلخ عثمان،پشت شیشه های باران خورده ی کافه ی محل کارش،که حماقت دانیال فرصت نشان دادنش را از من گرفت. در سالن فرودگاه منتظر بودیم و یان با آن کت و شلوار اتو کشیده اش،مدام موارد مختلف را متذکر میشد. از داروهای مادر گرفته تا مراجعه به آموزشگاه زبان یکی از دوستانش در ایران،محض تدریس زبان آلمانی و پر شدن وقت بیچاره یان که نمیدانست،‌نمیتوانم بیشتر از چند کلمه فارسی حرف بزنم و برایم خواب آموزش دیده بود. حسی گنگ مرا چشم به راه خداحافظی با عثمان میکرد و من بی تفاوت از کنارش رد میشدم. درست مانند زندگیم در میان پر چانگی های یان،شماره ی پروازمان خوانده شد. لرزیدم،نه از سرما، لرزیدم از فرط ترس از ایرانی که دیگر عثمان و یانی در آن نداشتم و عثمانی که به بدرقه ام نیامد. با قدمهایی لرزان، آرام آرام،صدای شاید آخرین گامهایم را روی خاک آلمان مرور میکردم. اینجا سرزمین من بود و انگار مادر دوست نداشت که بفهمد من اینجا دانیال را داشتم،حداقل خاطرات شیرینش را و من همیشه مجبور بودم. نفسهایم را عمیق تر کشیدم،باید تا چند ساعت هوا برای ذخیره میکردم،امنیتی که با ورود به هواپیما دیگر نداشتم. صدایی مردانه،نامم را خواند - سارا..سارا عثمان بود،شک نداشتم سر چرخاندم،کاپشن چرم و قهوه ای رنگش از دور نظرم را جلب کرد. @khamenei_shohada
💐🍃💖 🍃💖 💖 ✍دوست نداشتم کسی کچلی ام را ببیند. پس کلاه گلداری را که پروین برایم تهیه کرده بود،بر سرم محکم کردم و روی مبلی درست در مقابل جا نماز حسام نشستم. با طمئنیهٔ خاصی نماز میخواند،مانند روزهای اول مسلمانی دانیال. به محض تمام شدن نمازش با چشمانی به فرش دوخته،نیم خیزشد و سلام گفت. بی جواب،زل زدم به صورت کاملا ایرانی اش. پرسیدم - چرا میخونی؟ لبخند زد😊 - شما چرا غذا میخورین؟ به پشتی مبل تکیه دادم - واسه اینکه نمیرم. مهرش را در دستش گرفت - منم نماز میخونم،واسه اینکه روحم نمیره. جز یکبار در کودکی آنهم به اصرار مادر،هیچ وقت نماز نخواندم. یعنی خدایی را قبول نداشتم تا برایش خم و راست شوم اما یک چیز را خوب میدانستم. آن اینکه سالهاست روحم از هر مُرده ای، مرده تر است و حسام چقدر راست میگفت. جوابی نداشتم،عزم رفتن به اتاقم را کردم که صدایم زدو من سرجایم ایستادم. مهر را نزدیک بینی اش گرفت و عمیق عطرش را به ریه کشید - این مهر مال شما. عطر خاکش نمک گیرتون میکنه. معنای حرفش را نفهمیدم،فقط مهر را گرفتم و به اتاقم پناه بردم. نمیدانم چرا بی جوابی در مقابلش،کلافه ام کرده بود. مهر را روی میز گذاشتم اما دیدنش عصبی ترم میکرد. پس آن را داخل جیب مانتوی آویزان از تختم گذاشتم و با خشم به گوشه ای از اتاق پرتش کردم. این جوان،خوب بلد بود که رقیبش را فیتیله پیچ کند. نمیدانم چرا؟ اما تقریبا تمام وقتش را در خانه ی ما میگذراند و من خود را اسیری در چنگال او میدیم. بعد از شام به سراغش رفتم تا فکری به حال کند و او با لحنی ملایم برایم توضیح داد که در زمان بستری بودنم، او را نزد پزشک برده و تشخیص، شوک عصبی شدید و زندگی در گذشته های دور است. یعنی دیگر مرا نمیشناخت؟ چه منوی بی نظیری از زندگی نصیب من شده بود. @khamenei_shohada
💝🍃💝 🍃💝 💝 ✍ مسافرِ خاکی معجزه زده که زائر میخرید و عددی نمیفروخت... قبل از حرکت به پروین و فاطمه خانم متذکر شدیم که حسام تا رسیدن به مرز، نباید از سفرمان باخبر شود که اگر بداند نگرانی محضِ حالِ بیمارم، خرابش میکند و کلافه... و در این بین فقط بود که لبخند زنان، ساکِ بسته شده ی سفرم را نظاره گر میکرد و حظ می برد...❤️ مانتویِ بلند وگشادِ مشکی رنگ، تنِ نحیفم را بیشتر از پیش لاغر نشان میداد و پروین با تماشایم غر میزد که تا میتوانی غذا نخور.. و من ناتوان از بیانِ کلماتِ فارسی با مادرانه هایش عشق میکردم. فاطمه خانم به بدرقه مان آمد و گرم به آغوشم کشید. به چشمانم خیره شد و اشک ریخت تا برایش دعا کنم و دعوت نامه ی امضا شده اش را از ارباب بگیرم. اربابی که ندیده عاشقش شده بودم و جان میدادم برایِ طعمِ هوایِ نچشیده اش... وقتی به مرز رسیدیم برادرم با حسام تماس گرفت و او را در جریانِ سفرم قرار داد. نمیدانم فریادش چقدر بلند بود که دانیال گوشی از خود دور کرد و برایم سری از تأسف تکان داد... باید می رنجیدم… حسام زیادی خودخواه نبود؟ خود عشقبازی میکرد و نوبت به دلِ من که میرسید خط و نشان می کشید؟😔 جملاتِ تکه تکه و پر توضیحِ دانیال، از باز خواستش خبر میداد و مخالفت شدید. دانیال گوشی به سمتم گرفت تا شانه خالی کند و توپ را به زمین من بیندازد. اما من قصد هم صحبتی و توبیخ شدن را نداشتم، هر چند که دلم پر می کشید برایِ یک ثانیه شنیدن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خطاب به مادران شهدا: وقتی شما ها نبودید و بچه‌هایتان در خون دست و پا میزدند، (سلام الله علیها ) را دیدم... صبحتون شهدایی ┄┅─✵🖤🕊🖤✵─┅┄ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪صلی الله علیک یا 🖤فاطمه الزهرا (س) ▪️بر مشامم می رسد 🖤بوی عزای فاطمه (س) ▪️میشوم آماده ی 🖤گریه برای فاطمه (س).... .... ┄┅─✵🖤🕊🖤✵─┅┄ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ❤️ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ ❤️ ⚠️ با حال معنوی مناسب ببینید 💢 روضه شب شهادت سلام الله علیها ┄┅─✵🖤🕊🖤✵─┅┄ @khamenei_shohada
یک خط روضه: 🌷 شهید سلیمانی، خطاب به مادران شهداء: وقتی شما مادرها نبودید و بچه‌هایتان در خون دست و پا می‌زدند، حضرت زهرا سلام الله علیها را دیدم...🥀 🏴 ما بچه‌های پهلوشکسته‌ایم... ┄┅─✵🌹🕊🌹✵─┅┄ @khamenei_shohada
❤️هرکس پیشانی مادر خود را ببوسد از آتش جهنم دور می‌ماند
✍روز آخر که میخواستم بروم، م گفت: ننه بمان. گفتم کار مهمی دارم، میروم و دو روزه برمیگردم. 🔹مادرم گفت ننه هی میگی آمریکا آمریکا... گفت: ممکنه من را نبینی... تصمیم گرفتم نروم... دم آخر در ذهنم بود کف پای مادرم را ببوسم. رفتم تا دم در و برگشتم و کف پای مادرم را بوسیدم؛ نصیبم شد. مبارک
✨إنّا أعطیناك الکَوثر✨ 🌹 فرارسیدن میلاد با سعادت دخت نبی مکرم اسلام حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)،روز ،سالروزمیلادبنیانگذارمعمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(‌ره ) وایام الله دهه فجر گرامی باد🌹❤️ انا اعطیناك الکوثر
: شما! ای دختران فاطمه سلام‌الله‌علیها! این مسئولیت به عهده شماست که به جهان بفهمانید فرهنگ و علم حقیقی با ایمان، با دین، با رسالت آسمانی نگه داشته می‌شود؛ همان‌طور که بزرگوار شما این‌چنین آن را نگه داشت…!!!! فاطمه زهرا(س) زنی عالم بود؛ الگوی‌والای‌علم‌وفرهنگ‌بود، اما نه این فرهنگی که استعمارگران برای ما می‌خواهند، نه فرهنگ هوس‌رانی و برهنگی، نه فرهنگ اختلاط و لاابالی‌‌‌‌‌گری، نه فرهنگ اباحی‌‌گری، بلکه فرهنگ حقیقی… فاطمه زهرا(س) توانست در تاریخ اسلام ثابت کند علم با دین جمع می‌شود و فرهنگ‌حقیقی با ایمان به خدا و تمسک به اسلام و التزام به حجاب و عمل به شعائر دین ، توأمان است. شما حاملان پیام و رسالت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها هستید... . [بارقه‌ها | ص ۵٨]
۱۶ سال بیشتر نداشت که شد💞 و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش شده بود...💚 احمد قد کشید و بزرگ شد و حالا از مادر اجازه مےخواست♦️ این با جنگ بیگانه نبود ، سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید... اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد... پسر رفت و به چشم خود مےدید که پسرش دوستش هم بازی اش پاره تنش دارد مےرود💔 اما سر بلند کرد و گفت عجب دارند این ... عجب دل بزرگی دارند ... 😭😭😭😭😭😭😭 هیچ تیری،بر پیکر اصابت نمی کند مگر آنکه اول... از  قلب مادرش گذشته باشد همیشه "قلب " ، زودتر شهید می شود ! ـــــــــ🇮🇷بصـــیرت مجازے🇮🇷ــــــــ ☑️ @Baserat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚تصاویری از محبت شهید نسبت به مادرش ......... ❤️سلام بر چشمان منتظر مادری که هنوز از شهادت فرزندش بی‌خبر است
24.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖فاطمه باغ گلاب است خدا مي‌داند 💗فاطمه گوهرناب است خدا مي‌داند 💖فاطمه واژه زيباست، تعجب نكنيد 💗كرم فاطمه درياست، تعجب نكنيد 💖فاطمه دخترطاهاست بگو يازهرا 💗فاطمه روح تولاست بگو يازهرا میلاد مـادر خوبی‌ها‌ی عالم 💗حضرت فاطمه (سلام‌الله) و روز بزرگداشت مقام 💗مادر و زن، بر همه مادران و زنان سرزمینم مبارک باد🎊🎁 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید 😍♥️ حق، هرچه آفرید از این دختر آفرید 😍♥️ مهدی_مردانی
مداحی_آنلاین_زندگیم_مادر_نجم_الثاقب.mp3
6.42M
🌸 (سلام‌الله) 😍عاشقانه رو سرم دستی بکش 😍مادرانه عشق تو روی دلم ضربانه 🎙 🎈 نوآهنگ 🌸 فوق زیبا