فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 ها عَليٌّ بَشَرٌ كَيْفَ بَشَر
در مقامات حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
(لَبَیکَ یا حسین)
⚫️❇️🛑⚫️❇️🛑
یا قاهِرالعَدُو / یا والی الوَلی
ای فَخرِ اوصیا / یا مرتضی علی (ع)
.
⚫️❇️🛑⚫️❇️🛑
ای شاهِ محترم / ای عادتی کَرَم
نامِ شَریفیوی / عشقیله سَسلَرَم
⚫️❇️🛑⚫️❇️🛑
#غدیر
#فقط_به_عشق_علی
ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
گرچه میدانم نمیآیی، ولی هر دم ز شوق
سوی در میآیم و هر سو نگاهی میکنم
سومین سالگرد شهید مدافع حرم
سردار تخریبچی چالوس
#شهید_مصطفی_خوش_محمدی
#سالروز_شهادت
ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🕊️بسم رب الشهدا والصدیقین🕊️ سالروز شهادت... به نام شهیدی که عباس وار جنگید زینب گونه اسیر شد حسین
🕊🍂 🍂🕊
#خاطرات_شهدا
شب اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
موقع نماز صبح، از خواب پرید.🌹
نقشههایم، نقشه بر آب شد. او خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه دمغ بودیم؛
ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم.
زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود…
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_آقا #محسن_حججی
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
📸تصویر گروهبان یکم میلاد صیادی از هنگ مرزی ارومیه روز گذشته حین اعزام به منطقه عملیاتی در منطقه مرزی ارومیه درپی درگیری طی درگیری با گروهک تروریستی PKK در مرز استان آذربایجان غربی به شهادت رسیده است.
🌷روحش شاد و یادش جاودان 《امنیت اتفاقی نیست》
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_هفتم ✍مرد راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد. دستگاه
🎉🍃💖
🍃💖
💖
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چهل_و_هشتم(الف)
✍پس حسام زنده بود و جریانی فراتر از یک انتقام بچگانه.
صوفی به سمتم آمد
- تو پالتوش یه ردیاب بود.
اونو خوب چک کردین؟
با تایید عثمان،مرا کشان کشان به سمت یکی از اتاقها برد.
درد نفسم را تنگ کرده بود.
با باز شدن در،به داخل اتاق پرتاب شدم و از فرط درد،مچاله به زمین چسبیدم.
صوفی وارد شد.فریادش زنگ شد در گوشهایم.
- احمق این چرا اینجوری شد؟
من اینو زنده میخوام😡
درباره ی چه کسی حرف میزد؟
کمی سرم را بلند کردم.
خودش بود...
حسام غرق در خون و بیهوش.
در گوشهٔ اتاق قلبم تیر کشید.
اینان از کفتار هم بدتر بودند.
عثمان دست در جیب شلوارش فرو برد و لبهایش را جمع کرد
- من کارمو بلدم اینجام نیومدیم واسه تفریح.
منم نمیتونستم منتظر بمونم تا سرکار تشریف بیارن.
پس شروع کردم ولی زیادی بد قلقه.
خب بچه ها هم حوصلشون سر رفت.
باورم نمیشد آن عثمان مظلومو مهربان،تا این حد وحشی باشد.
صوفی در چشمانم زل زد
- دعا کن دانیال کله خری نکنه
در را با ضرب بست.
حالا من بودمو حسامی که میدانستم،حداقل دیگر دشمن نیست.
درد طاقتم را طاق کرده بود.
سینه خیز،خود را به حسام غرق خون در گوشه ی اتاق رساندم.
صدایش کردم،چندین بار،مرگش با آن همه زخم،دور از انتظار نبود.
وحشت بغض شد در گلویم.
او تنها حس اطمینان در میان آن همه گرگ بود،
پس باید می ماند.
بصیـــــــــرت
🎉🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_هشتم(الف) ✍پس حسام زنده بود و جریانی فراتر از یک انتقام
🎉🍃💖
🍃💖
💖
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چهل_و_هشتم(ب)
با ترسی بی نهایت به پیراهنش چنگ زدم،با تمام توان تکانش دادم و نامش را فریادی کردم در گوشش
- حسام..حسااااام
نفسم حبس شد.
چشمانش را باز کرد.
اکسیژن به ریه هایم بازگشت
بی رمقی را در مردک چشمانش خواندم.
خواست دوباره مژه بر مژه بخواباند که صدایم بلندشد
- نه نخواب خواهش میکنم حسام.
من میترسم
لبخند زد،از همان لبخندهای مخصوص خودش
خون دلمه بسته روی گونه اش اذیتم میکرد.
رد قرمزی از بینی تا زیر چانه اش کشیده شده بود.
- اینجا چه خبره؟دانیال کجاست؟
و در جواب،باز هم فقط لبخند زد.
چشمانش نای ایستادگی نداشت.
رهایش کردم بی آنکه خود بخواهم.
ناگهان درد هیولا شد،لگدم کرد مار شدم و در خود پیچیدم به معده ام چنگ میزدم و دندان به دندان ساییده،ناله میکردم.
میدانستم تمام این اتفاقات از سرچشمه ای به نام دانیال نشأت میگیرد و جز سلامتی اش هیچ چیز برایم مهم نبود.
حسام به سختی به سمتم نیم خیز شد.
صدایش بریده بریده گوشم را هدف گرفته بود
@khamenei_shohada
14.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انتشار نخستین بار؛ شرح ماجرای غدیر خم توسط حضرت آیتالله خامنهای در نماز جمعه سال ۶۶
#لبيک_يا_خامنه_ای
ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
آقاۍ_من
ڪاش دستِ بیعتمان با تو،
از جنس حجة الوداعیان نباشد؛
ڪہ غدیر را در همان برڪہ گذاشتند..!
ڪاش بیعتمان عمّــارگونہ بماند...
ڪاش داعیہ علوے بودنمان،
رنگِ ڪوفے نگیرد...
#لبیک_يا_خامنه_ای
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
امام حسین (ع)
هرکس گره اى ازمشکلات مؤمنى باز کند ومشکلش رابرطرف نماید، خداوند متعال مشکلات دنیا و آخرت او را اصلاح مینماید.
#صبحتون_حسینی
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada