بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چهل_و_ی
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهل_دو 2⃣4⃣
نعمــت و ڪرم زمین را خیس و معطر می ڪند.. هوا رفته رفته سردتر میشود و تو سرب زیر آرام ب هق هق افتاده ای..دستهایم راجــلوی دهانم میگیرم و ها می ڪنم،ڪمی پاهایم را روی زمین تڪان تڪان میدهم.چیزی ب اذان صـــبح نمانده..بادستهای خودم بازوانم را بغـــل میگیرم و بیشتر ب تو نزدیڪ میشوم..
چن دقیقه ڪ میگذرد با ڪناره ڪف دستت اشڪ هایت را پاڪ می ڪنی و میخـــندی..😅
_ فڪرشم نمی ڪردم ب این راحتی حاضــر شم گریه ڪردنم رو ببینی...
نگاهت میڪنم.پس برایت سخت است مرد بودنت را اشڪ زیر سوال ببرد!؟. ..دستهایت را بهم میمــالی و ڪمی ب خود میلرزی ..
_ هوا یهو چقـــد سرد شد!! چرا اذان نمیده..؟
این جمــله ات تمام نشده صدای📣 الله اڪبر در صحن میپیچد..تبسم دل نشینی می ڪنی..
_ مگه داریم ازین بهتر خــدا ؟..
و نگاهت را بمـــن میدوزی..
_ خانوم شما وضـــو داری؟! ...
_ اوهوم
_ الان بخـــاطر بارون توحیاط صف نمـــاز بسته نمیشه.باید بریم تو رواقا....ازهم جدا شیم..
ڪمی مڪث و حرفت را مزه مزه می ڪنی
_ چطوره همینجا بخـــونیم؟😉....
_ اینجا؟..رو زمین؟
ساڪ دستی ڪوچیڪ ت را بالا میآوری،زیپش را باز می ڪنی و چفیه ات را بیرون می ڪشی...
_ بیا! سجـــادت خانوم!
با شوق نگاهت می ڪنم.دلم نمی آید سرمارا ب رویت بیاورم.گردنم را ڪج می ڪنم و میگویم
ـ چشم! همــینجا میخونیم..
توڪمی جلوتو می ایستی و من هــم پشت سرت..عجب جایی نمـــازجماعت میخـــانیم!!! صحن الرضـــاع،باران عشـــــق و سرمایی ڪ سوزشش از گرماست! گرمـــای وجوووود تو! چادرم را روی صـــورتم می ڪشم و اذان و اقامه را آرام آرام میگویم..نگاهم خیره ب چهارخانه های تیره خطـــوط سفید چفیه ی توست..انتـــظارداشتم اذان و اقامه را تو زمزمه ڪنی،اما سڪوتت انتظارم را می شڪند..دستهایم را بالا می آورم تا اقامه ببندم ڪ یدفعه روی شانه هایم سنگینی میخـــابد..گوشه ای از پارچه تیره روی چهره ام راڪنار میزنم. سوئی شرتت راروی شانه هایم انداخـــته ای و روب رویم ایستاده ای....
پس فهمـــیدی سردم شده!فقط خـــاسته بودی وقتی این ڪار راڪنی ڪ من حواسم نیست...
دستهایت را بالا میآوری، ڪنارگوشهایت و صدای مردانه ات
_ اللـــــه اڪبر...
ی لحـــظه اقامه بستن رافراموش می ڪنم و محو ایستادنت مقـــابل خداوند میشوم..سرت را پایین انداختــه ای و باخــاهش و نیاز ڪلمه ب ڪلمه سوره ی حمــد را ب زبان می آوری..آخر حاجتت را میگیری آقای من!
اقامه میبندم..
_ دورڪعت نمـــــاز صبح ب اقامه عشــ💖ـق ب قصد قربت...اللــــه اکبر...
هوای سرد برایم رفته رفته گرم میشود..لباست گرمای خودرا لمـــس وجودت دارد...میدانم شیرینی این نمـــاز زیر دندانم میرود و دیگر مانند این تڪرار نمیشود..همه حالات بازمزمه تومیگذرد..
رڪعت دوم،بعداز سجده اول و جمـــله ی "استغفرالله ربی و اتوب الیه " دیگر صدایت را نمیشنوم...حتم دارم سجده آخر را میخـــاهی باتمـــام دل و جان بجا بیاوری..سراز مهر برمیدارم و تو هنوز درسجـــده ای...تشهد و سلامم را میدهم و هنوز هم پیشانی ات درحال بوسه ب خاڪ تربت حســـین ع است..چنددقیقه دیگر هم...چقدر طولانی شد! بلند میشوم و چفیه ات را جمـــــع می ڪنم.نگاهم را سمت سرت میگردانم ڪ وحشت زده ماتم میبرد... تمــــام زمین اطراف مهرت میدرخشد از خون!!!...😱
پاهایم سست وفریاد درگلویم حبس میشود..دهانم راباز می ڪنم تاجیغ بڪشم اما چیزی جز نفس های خفه شده و اسم تو بیرون نمی آید...
_ ع...ع...علــــی...؟؟
خادمی ڪ دربیست قدمی ما زیر باران رامیرود،میچرخد سمت ما و مڪث می ڪند...دست راستم راڪ ازترس میلرزد ب سختی بالا می آورم و اشاره می ڪنم..میدود سوی ما و درسه قدمی ڪ میرسد با دیدن زمیـــــن و خون اطرافت داد میزند..
_ یاامام رضــــاع....
سمت راستش را نگاه می ڪند و صدا میزند..
ـ مشدی محمـــد بدوبیا بدو...
آنقدر شوڪه شده ام ڪ حتی نمیتوانم گریه ڪنم... خـــادم پیر بلندت می ڪند و پسر جوانی چندلحـــظه بعد میرسد و با بی سیم درخـــاست آمبولانس می ڪند...
خادم درحالی ڪ سعی می ڪند نگهت دارد بمــن نگاه می ڪند و میپرسد
_ زنشی؟؟؟...
اما من دهانم قفـــل شده و فقط میلرزم...
_ باباجون پرسیدم زنشی؟؟؟؟
سرم راب سختی تڪان میدهم و ...ازفڪر این ڪ " نڪند ب این زودی تنهایم بگذاری " روی دوزانو می افتـــــم...
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@khamenei_shohada
💌 #دلنوشته 🌷🕊
#شهـادت
معـطل من و تو نمــی مـانـد...
تـو اگـر سـربـاز خـدا نشوی
دیگری مــی شود...👌
#شهادت را مـی دهنـد ،
اما به اهل درد نه بی خیال ها ...
فقط دم زدن از شهدا افتخار نیست‼️
باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، بوی شهدا را بدهد...
عـطر بندگی خالص برای #خــدا...✋
#شهدایی_زیستنم_آرزوسـت♥
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
#شبتون_شهدایی
@khamenei_shohada
❇#تقویم_ابراهیم✔
✍ #امروز
🌹 #چهارشنبه ، مورخ👇
چهارم(۴)، دی(۱۰)، نود و هشت(۹۸)؛ میباشد.
مصادف با:
۲۸ربیعالثانی۱۴۴۱
۲۵دسامبر۲۰۱۹
🔸️ذکر امروز: #یا_حی_یا_قیوم
🔹️حدیث امروز: هر کس دوست دارد که عمرش طولانی و روزیاش زیاد شود، تقوایالهی پیشه کند و صلهرحم نماید.
#رسول_اکرم(ص)
🔸️رویدادهای امروز:
میلاد حضرت عیسی مسیح(ع)
🔴۷روز تا ولادت حضرت زینب(س)
🔵۱۵روز تا شهادت حضرت زهرا(س) ۷۵روز
🆔️ @khamenei_shohada
گاهی توی حرم که راه میرم،
چشمم
به 🔆 گنبد و گلدستههاست
اما به زمین صحن فکر میکنم ...
همون جایی که
روش دارم راه میرم؛
جایی که پا گذاشتن توش،
❤ مدّتها بزرگترین آرزوی قلبم بود
راه میرم
قدم... قدم... قدم...
من... کجا و... اینهمه لطف
من... کجا و... این حرم ...
زیر لب میگم :
امام خوبم ممنون 🌸🍃
#صبحتون_امام_رضایی
🔰یکه تازی لرستانی ها در عملیات کربلای4؛
🥀عملیاتی که طلسم شلمچه را شکست/شهادت بیش از 80 رزمنده لرستانی
🥀عملیات کربلای 4 با اینکه جلوه گاه رشادت ها و ایثارگری های همه رزمندگان بود؛
اما نقش نیروهای لرستان در آن برجستگی بیش تر و نمود والاتری داشت.
👈کربلای 4 ، عملیات رزم یابی ، شناسایی و شکستن خطوط مستحکم دشمن توسط گردان هایی از لشگر 57 حضرت ابوالفضل(ع) لرستان
یاد وخاطره غیور مردان سرزمینمان گرامیباد🌹🕊
🔰#سالروز عملیات #کربلای4 گرامی باد🌷 :
:
▫️نام عملیات: کربلای ۴
▫️رمز عملیات: محمد رسول الله (ص)
▫️منطقه عملیات: غرب اروند رود و ابوالخصیب
▫️زمان عملیات: ۳ دی ماه ۱۳۶۵ ▫️هدف: تصرف ابوالخصیب و محاصره نیروهای مستقر در شبه جزیره فاو و تهدید بصره از جنوب، تهدید جاده صفوان - بصره و شهر بصره 📎لحظه وداع غواصان قبل از #عملیات کربلای چهار
🎥|چیزی تا بستن دست هایشان نمانده !!! 🕦 امشب ساعت ۲۲:۳۰ عملیات کربلای ۴ شروع میشه...داشتم با خودم فکر میکردم که کاش اون شب و اون ماه و اون سال (۱۳۶۵/۱۰/۴) پیام رسانی وجود داشت...چمیدونم #تلگرامی ، #واتساپی ، #اینستاگرامی ، تا یجوری میتونستیم به بچه ها بگیم عملیات لو رفته ، نرین جلو 😢 !!!!! 🌙من و تو مگه میتونیم تاریکی اون شب و آب سرد و منور و روشن شدن هوا و #غواص و #دستان_بسته و #اسارت و کربلای ۴ و تصور کنیم. 🌹🌹🌹#کربلای_۴🌹🌹🌹 ڪسے ڪہ میخواد اسم #شهـدا رو از ڪوچہ و خیابون و برزن پاڪ ڪنه،
دارہ تلاش میڪنہ ڪہ یادمون برہ ریشہ و سرچشمہے #امنیت یڪ ڪشور تو خاورمیانہے پر از جنگ و آشوب ڪجاست!
بعد راحتتر میتونہ خود #امنیت رو ازمون بگیرہ ... عمر از چهـل گذشت و دلم ناامید نیست
عاشق شدن هنوز از این دل بعید نیست
با تو توان گفت، مرا دست دادہ است
اما تو را دریغ! مجال شنید نیست
با عشق، خوش گذشت بہ من صبح و ظهر و شب
بخت سیاہ دارم و مویم سپید نیست
بےسوز و ساز عشق چہ ڪهـنه، چہ موج نو
فرقے میان شعر قدیم و جدید نیست
ڪمڪم بدل بہ قلعهـے متروڪہ میشود
شهـرے ڪہ ڪوچههـاش بہ نام #شهـید نیست
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 مردم را روزگاری دشوار در پيش است كه توانگر اموال خود را سخت نگه دارد، كه به اين بخل ورزی فرمان داده نشده است، خدای سبحان فرمود: 《بخشش ميان خود را فراموش نكنيد.》 بدان در آن روزگار، بلندمقام، و نيكان خوار گردند، و با درماندگان به ناچاری خريد و فروش می كنند در حالی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از معامله با درماندگان نهی فرمود.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت468
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
هدایت شده از چالش #سین
سلام
🔰چالش شروع شد🔰
🎁با دویست تومن جایزه🎁
لطفا به دوستان اطلاع بدید📣
بیاید این کانال👇👇
@chaleshmoshtarak
#معرفی_کتاب
🔰« #مسیح_در_شب_قدر»
روایتی است از حضور مقام معظم رهبری در منازل خانوادههای شهدا. در این کتاب، حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای مسیحی کشورمان، در 23 بخش روایت شده است.
#میلاد_عیسی_مسیح برهمه خانواده های شهدای مسیحیت مبارکباد
یادو خاطره شهدای مسیحیت گرامیباد
بصیـــــــــرت
#معرفی_کتاب 🔰« #مسیح_در_شب_قدر» روایتی است از حضور مقام معظم رهبری در منازل خانوادههای شهدا. در
#معرفی_کتاب
❣جذابترین دیدارهای معظمٌله با خانوادههای شهدا،
موارد مربوط به شهدای مسیحی است. ❣رهبر معظم انقلاب ایام عید مسیحیان و میلاد حضرت مسیح، میهمان خانوادههای شهدای مسیحی میشوند.🌷 همراه با روایت حضور آیتالله خامنهای در منازل این شهدا، نکات زیبایی درباره شهید، خاطرات و نحوه شهادتش آورده شده، که فداکاری و شجاعت و روح والای انسانی این شهدای عزیز و خانوادههایشان را نشان میدهد.
انتشار این کتاب در ایران بازخوردهای مثبتی را میان خانوادههای مسیحی داشت. «مسیح در شب قدر» بهزبان عربی برگردانده و در کشور لبنان توزیع شده است.
❣رهبر معظم انقلاب با توجه به اهمیت و ارزش بالای خانوادههای شهدا و لزوم احترام و توجه ویژه نسبت به آنها، از همان ابتدای جنگ، عنایت خاصی به این خانوادهها داشتندو از سال 63، برنامۀ مرتب خودشان را برای حضور در منازل شهدا و ابراز محبت و توجه و گفتوگوی رودررو و صمیمانه با خانوادههای شهدا، شروع میکنند، برنامهای که هنوز هم ادامه دارد و جزو سنتهای حسنهای است که توسط معظمله ایجادشده است
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#مناجات_نامه
#جاویدالاثر_سیداحسان_میرسیار
الهے آن خواهم که هیچ نخواهم
الهے اثروضع توام چگونه به خودنبالم
الهے اگرگلم یاخارم از آن بوستان یارم
الهے اگریک باردستم رابشکنی ازمن چه بشکن بشکنی
الهے رجب بگذشته وماازخودنگذشتیم توازمابگذر
الهے خود در ذات خود متحیرم تاچه رسد در ذات تو
الهے نعمت سکوتم رابه برکتت مضاعف کن
الهے اگربخواهم شرمسارم واگرنخواهم گرفتار
الهے دربسته نیست مادست وپا بسته ایم.
(این عبادات ومناجات به دست خود شهید سید احسان میرسیارچندسال قبل ازشهادت در سال
۱۳۸۰ نوشتن در خلال تمریناتی که برای یگان ویژه صابرین بودن.)
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چهل_دو
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهل_دو 2⃣4⃣
نعمــت و ڪرم زمین را خیس و معطر می ڪند.. هوا رفته رفته سردتر میشود و تو سربه زیر آرام به هق هق افتاده ای..دستهایم راجــلوی دهانم میگیرم و ها می ڪنم،ڪمی پاهایم را روی زمین تڪان تڪان میدهم.چیزی ب اذان صـــبح نمانده..بادستهای خودم بازوانم را بغـــل میگیرم و بیشتر به تو نزدیڪ میشوم..
چن دقیقه ڪه میگذرد با ڪناره ڪف دستت اشڪ هایت را پاڪ می ڪنی و میخـــندی..😅
_ فڪرشم نمی ڪردم به این راحتی حاضــر شم گریه ڪردنم رو ببینی...
نگاهت می ڪنم.پس برایت سخت است مرد بودنت را اشڪ زیر سوال ببرد!؟. ..دستهایت را بهم میمــالی و ڪمی ب خود میلرزی ..
_ هوا یهو چقـــد سرد شد!! چرا اذان نمیده..؟
این جمــله ات تمام نشده صدای📣 الله اڪبر در صحن میپیچد..تبسم دل نشینی می ڪنی..
_ مگه داریم ازین بهتر خــدا ؟..
و نگاهت را بمـــن میدوزی..
_ خانوم شما وضـــو داری؟! ...
_ اوهوم
_ الان بخـــاطر بارون توحیاط صف نمـــاز بسته نمیشه.باید بریم تو رواقا....ازهم جدا شیم..
ڪمی مڪث و حرفت را مزه مزه می ڪنی
_ چطوره همینجا بخـــونیم؟😉....
_ اینجا؟..رو زمین؟
ساڪ دستی ڪوچیڪ ت را بالا میآوری،زیپش را باز می ڪنی و چفیه ات را بیرون می ڪشی...
_ بیا! سجـــادت خانوم!
با شوق نگاهت می ڪنم.دلم نمی آید سرمارا ب رویت بیاورم.گردنم را ڪج می ڪنم و میگویم
ـ چشم! همــینجا میخونیم..
توڪمی جلوتو می ایستی و من هــم پشت سرت..عجب جایی نمـــازجماعت میخـــانیم!!! صحن الرضـــاع،باران عشـــــق و سرمایی ڪ سوزشش از گرماست! گرمـــای وجوووود تو! چادرم را روی صـــورتم می ڪشم و اذان و اقامه را آرام آرام میگویم..نگاهم خیره ب چهارخانه های تیره خطـــوط سفید چفیه ی توست..انتـــظارداشتم اذان و اقامه را تو زمزمه ڪنی،اما سڪوتت انتظارم را می شڪند..دستهایم را بالا می آورم تا اقامه ببندم ڪ یدفعه روی شانه هایم سنگینی میخـــابد..گوشه ای از پارچه تیره روی چهره ام راڪنار میزنم. سوئی شرتت راروی شانه هایم انداخـــته ای و روب رویم ایستاده ای....
پس فهمـــیدی سردم شده!فقط خـــواسته بودی وقتی این ڪار راڪنی ڪ من حواسم نیست...
دستهایت را بالا میآوری، ڪنارگوشهایت و صدای مردانه ات
_ اللـــــه اڪبر...
ی لحـــظه اقامه بستن رافراموش می ڪنم و محو ایستادنت مقـــابل خداوند میشوم..سرت را پایین انداختــه ای و باخــواهش و نیاز ڪلمه به ڪلمه سوره ی حمــد را به زبان می آوری..آخر حاجتت را میگیری آقای من!
اقامه میبندم..
_ دورڪعت نمـــــاز صبح به اقامه عشــ💖ـق ب قصد قربت...اللــــه اکبر...
هوای سرد برایم رفته رفته گرم میشود..لباست گرمای خودرا لمـــس وجودت دارد...میدانم شیرینی این نمـــاز زیر دندانم میرود و دیگر مانند این تڪرار نمیشود..همه حالات بازمزمه تومیگذرد..
رڪعت دوم،بعداز سجده اول و جمـــله ی "استغفرالله ربی و اتوب الیه " دیگر صدایت را نمیشنوم...حتم دارم سجده آخر را میخـــواهی باتمـــام دل و جان بجا بیاوری..سراز مهر برمیدارم و تو هنوز درسجـــده ای...تشهد و سلامم را میدهم و هنوز هم پیشانی ات درحال بوسه ب خاڪ تربت حســـین ع است..چنددقیقه دیگر هم...چقدر طولانی شد! بلند میشوم و چفیه ات را جمـــــع می ڪنم.نگاهم را سمت سرت میگردانم ڪ وحشت زده ماتم میبرد... تمــــام زمین اطراف مهرت میدرخشد از خون!!!...😱
پاهایم سست وفریاد درگلویم حبس میشود..دهانم راباز می ڪنم تاجیغ بڪشم اما چیزی جز نفس های خفه شده و اسم تو بیرون نمی آید...
_ ع...ع...علــــی...؟؟
خادمی ڪ دربیست قدمی ما زیر باران رامیرود،میچرخد سمت ما و مڪث می ڪند...دست راستم راڪ ازترس میلرزد ب سختی بالا می آورم و اشاره می ڪنم..میدود سوی ما و درسه قدمی ڪه میرسد با دیدن زمیـــــن و خون اطرافت داد میزند..
_ یاامام رضــــاع....
سمت راستش را نگاه می ڪند و صدا میزند..
ـ مشدی محمـــد بدوبیا بدو...
آنقدر شوڪه شده ام ڪ حتی نمیتوانم گریه ڪنم... خـــادم پیر بلندت می ڪند و پسر جوانی چندلحـــظه بعد میرسد و با بی سیم درخـــواست آمبولانس می ڪند...
خادم درحالی ڪه سعی می ڪند نگهت دارد بمــن نگاه می ڪند و میپرسد
_ زنشی؟؟؟...
اما من دهانم قفـــل شده و فقط میلرزم...
_ باباجون پرسیدم زنشی؟؟؟؟
سرم رابه سختی تڪان میدهم و ...ازفڪر این ڪه " نڪند به این زودی تنهایم بگذاری " روی دوزانو می افتـــــم...
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@khamenei_shohada
هدایت شده از عمود1452
4_5868526954000418289.mp3
1.16M
❖✨﷽✨❖
🔮 #عمود_1452 🔮
اشکهای روضه.....
میدونم انشالله شهید میشم....
👇🌹یادشهدای غواص
@amode1452
••●❥✧❥●•
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ما میفهمیم ڪہ دست بستہ
زیرخاڪ تنفس یعنی چہ !
ومامیفهمیم عملیات لورفتہ
یعنی چہ !
و میدانیم ڪہ
#نهرخین چہ دید م چہ شنیدم
وچہ استشمام ڪردیم .. ! 🍃
#سالگرد_ڪربلای۴
#شـهدای_غـواص
#شبتون_شهدایی
❇#تقویم_ابراهیم✔
✍ #امروز
🌹 #پنجشنبه ، مورخ👇
پنجم(۵)، دی(۱۰)، نود و هشت(۹۸)؛ میباشد.
مصادف با:
۲۹ربیعالثانی۱۴۴۱
۲۶دسامبر۲۰۱۹
🔸️ذکر امروز: #لا_اله_الا_الله_الملک_الحق_المبین
🔹️حدیث امروز: فرزندم! بعد از تقوایالهی، از گرفتن دوستِشایسته نگذر. #لقمان_حکیم(ع)
🔸️رویدادهای امروز:
شهادت استاد نجاتالهی به دست رژیم پهلوی
🔴۶روز تا ولادت حضرت زینب(س)
🔵۱۴روز تا شهادت حضرت زهرا(س) ۷۵روز
🆔️ @khamenei_shohada
عاشق دیدار روی تو
بگو با طعم دل تنگی
چه سازد
روز هایش گریه و
شبها سرش
بر روی دامان غم است
#صبحتون_امام_زمانی
صداهایمان
روز بہ روز ضعیفتر مےشود.
عهدهایمان
هم بہ مرور سست تر
بیسیم را بہ زمین بگذار
و دیگر وضع را گزارش مده!
ما بہ اندازه مردانگیتان
#شرمنده_ایم
#دفاع_مقدس
#جزیره_مجنون
#صبحتون_شهدایی
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠پاداش مجاهد شهيد در راه خدا، بزرگتر از پاداش عفيف پاكدامنی نيست كه قدرت بر گناه دارد و آلوده نمی گردد، همانا عفيف پاكدامن، فرشته ای از فرشته هاست.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت474
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
#معرفی_شهدا
#شهید_ماشااله_بوجاری_آرانی🌷
▫️نام پدر : نصراله
▫️تاریخ تولد: ۱۳۳۰/۱/۰۲
▫️تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۰۵
🔰 #فرازی_از_وصیتنامه_شهید
🌷پیامم به امّت شهیدپرور ! ای امّت وای بر کسانی که این سخنان امام را می شنوند امّا به دنبال مال دنیا می روند و خدا را فراموش می کنند . ای ملّت نماز جمعه را اهمیّت دهید که نماز جمعه دشمن شکن است .🌷
❣ای دوستان ! من از شما می خواهم که جبهه ها را پُر کنید و در پشت جبهه از مال و ناموس مردم حفاظت نمایید و در پایگاه ها حضور فعّال داشته باشید .❣
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
قسمت اول.mp3
1.31M
#کتاب_صوتی
🌹خدای خوب ابراهیم🌹
💠 قسمت اول
✅ همه چیز دست خداست
🎧 لطفا با #هدفون گوش دهید...
📖 جهت خرید کتاب، با شمارهی زیر تماس بگیرید.
📱 09103521454
📝 تهیه شده در جبهه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🆔 @khamenei_shohada
#خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_محمد_رضا_فراهانی
🌸شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد. #خوابش را دیدم. بغلش کردم و پرسیدم:
" سراغ ما رو نمی گیری؟ "
🌸جواب نداد. دوباره گفتم:
" تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمی کنم. "
🌸اصرارم را که دید گفت:
" فقط یه مطلب می گم، اون هم این که ما شهدا، شب های جمعه می ریم خدمت آقا ابا عبدالله. " 🌸
✅ راوی: حاج علی اکبر مختاران
📚منبع: ماه نامه جاودانه ها، شماره ۶، ص۶
📣📣📣📣
📣تـــوجه تـــوجه📣
✅زمان اتمام بنر گیری روز تولد حضرت زینب س
زودتر دوستان رو به چالش دعوت کنید
تنها چهار روز دیگر زمان دارید برای ثبت بنرهای چالش
حدنصاب چهل شرکت کننده هست،کمتر از اون چالش لغو خواهد شد🎁🎁🎁
نگید نگفتیم این هزار مرتبه👉
@chaleshmoshtarak
تفحصیکهبهشهادت سیدعلیختم شد/
شکرگزار #شهادت فرزندانم بودم
مادر شهیدان موسوی گفت:
پسرم داماد سه ماهه بود که برای #تفحص شهدا به دوکوهه رفت.
به او گفتم کمی بیشتر کنار همسرش بماند اما گفت که:
«مادران شهدا چشمانتظار بازگشت پیکر پسرانشان هستند، باید بروم.»
#شهدا_شرمنده_ایم
#شهدای_تفحص
#باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات
#خاطرات_شهـدا
داستان #تفحص
بعداز حدود 10-11سال پیکرش برگشت ... یک مقدار استخوان،پیچیده در کفن !
می گفت :مدیر کل بنیاد شهید ،آن زمان،آقای اسماعیلی بود...، راجع به این شهید عزیز به او می گوید:"آقا!فردا،در مشهد،روز تشییع این شهیده ! ماشین رو روشن کن و یکسره برو تا مشهد؛ طوری که صبح مشهد باشید ."
واو هم قبول می کند . . .
می گفت : پیکر شهید را داخل ماشین گذاشتیم وحرکت کردیم!به لطف خدا آقای عابدی هم با من همراه شد .
آقای عابدی از کارمندان بنیاد بود که الآن هم در بخش حراست مشغول هستن ؛یک آدم با خدا...جانباز و از جامانده های دوران دفاع ... .علاقه ی شدیدی هم به امام رضا (علیه السلام) دارد ،طوری که گاهی مرخصی می گیرد برای زیارت یک روزه !
ادامه دارد ،،،،،،،
۱
🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چهل_دو
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهل_و_سوم 3⃣4⃣
باگوشه ی روسری اشڪ روی گونـــــه ام را پاڪ می ڪنم.
دڪتر سهرابی ب برگه ها و عڪسهایی ڪ درساڪ💼 ڪوچڪ ت پیدا ڪرده ام نگاه می ڪند..بااشاره خـــاهش می ڪند ڪ روی صندلی بنشینم.. .من هم بی معطلی مینشینم و منتـــظر میمانم..عینڪ ش راروی بینی جاب جامی ڪند...
_ امم...خب خانوم..شماهمسرشونید؟
_ بله!...عقدڪرده...
_ خب پس احتمـــالش خیلی زیاده ڪ بدونید...
_ چیرو؟😩
بااسترس دستهایم راروی زانوهایم مشت می ڪنم..
_ بلاخره بااطلاع ازبیمـــاریشون حاضرب این پیوند شدید...
عرق سرد روی پیشانی و ڪمرم مینشیند...
_ سرطان خون!یڪی ازشـــایع ترین انواع این بیمـــاری...البته متاسفانه برای همسرشما...ی ڪم زیادی پیش رفته!
حس می ڪنم تمـــام این جمله ها فقط توهم است و بس! یاخـــابی ڪ هرلحظه ممڪن است تمـــام شود...
لرزش پاهاو رنگ پریده صورتم باعث میشود دڪتر سهرابی ازبالای عینڪ ش نگاهی ممـــلو ازسوالش را بمن بدوزد
_ مگه اطلاع نداشتید..❓
سرم راپایین میندازم ،و ب نشان منفی تڪانش میدهم.سرم میسوزدو بیشترازآن قلــ💔ــبم..
_ ینی بهتون نگفته بودن؟....چندوقته عقدڪردید؟
_ تقریبا دوماه...
_ امااین برگه ها....چندتاش برای هفت هشت ماه پیشه!همسرشما ازبیمــــاریش باخبربوده..
توجهی ب حرفهای دڪتر نمی ڪنم.این ڪ تو...توروز خــــاستگاری بمن...نگفتی!! من ... تنها ی چیز ب ذهنم میرسد
_ الان چی میشه؟...
_ هیچی!...دوره درمانی داره!و...فقـــط باید براش دعا ڪرد!
چهره دڪتر سهرابی هنوز پراز سوال و تعجب بود!شاید ڪارتو را هیچ ڪس نتواند بپذیرد یاقبـــول ڪند...
بغض گلویم رافشارمیدهد.سعی می ڪنم نگاهم را بدزدم و هجـــوم اشڪ پراز دردم را ڪنترل ڪنم.لبهایم راروی هم فشارمیدهم ..
_ ینی...هیـــــچ..هیچ ڪاری...نمیشه?..
_ چرا..گفتم ڪ خانوم.ادامه درمان و دعا.باید تحت مراقبت هم باشه...
_ چقد وقت داره؟
سوال خودم...قلـــبم را خرد می ڪند
دڪتر بازبان لبهایش را تر می ڪند و جواب میدهد
ـ باتوجه به دوره درمانی و ...برگه و...روند عڪسها!وسرعت پیشروی بیمـــاری...تقریبا تا چندماه...البته مرگ و زندگی فقـــــط دست خداست!..
نفسهایم ب شماره می افتد.دستم راروی میزمیگذارم و ب سختی روی پاهایم می ایستم.
_ ڪی میتونم ببینمش؟..
سرم گیـــج میرود و روی صندلی میفتم..دڪتر سهرابی از جا بلند میشود و دری لیوان شیشه ای بزرگ برایم آب میریزد..
_ برام عجیبه!..درڪ می ڪنم سخته! ولی شمایی ڪ از حجـــاب خودتون و پوشش همسرتون مشخصه خیـــلی بقول ماها سیمـــتون وصله...امیدوار باشید..ناامیدی ڪار ڪساییه ڪ خــــــداندارن!...
جمـــله آخرش مثل ی سطل آب سرد روی سرم خالی میشود..روی تب ترس و نگرانی ام..
#من_ڪ_خـــدا_دارم_چرانگرانی؟..
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق