eitaa logo
🇵🇸 باصرین|Baserin
187 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌رب‌المهدی♥️ جات‌خالی‌بود‌رفیق‌خوش‌اومدی😉 کپی؟ حذف نام راضی نیستیم وابسته‌به‌گروه‌فرهنگی‌پایگاه‌حضرت‌معصومه(س) شنوای‌حرفاتون↶ https://harfeto.timefriend.net/17185200066043
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم سراغ درخواست ها
سخت درس نخون عاشقانه درس بخون اول بفهم برای چیه.. بعداً بخون..
وقتی درس خوندن‌ت رو.. نیت کردی که جهاد علمی باشه برای تحقق اراده خدا (ینی به قدرت رسیدن مستضفین و وارثین زمین).. اصلا سختی‌ها برات میشه جهاد.. میری دنبال درس‌های سخت‌تر.. تست‌های سخت‌تر.. هر چی فشار درس بیشتر، هر چی رنج بیشتر، جهاد مقبول‌تر.. 💔 @Baserin313
🇵🇸 باصرین|Baserin
وقتی درس خوندن‌ت رو.. نیت کردی که جهاد علمی باشه برای تحقق اراده خدا (ینی به قدرت رسیدن مستضفین و وا
برو سراغ کتابای سخت‌تر ساعت مطالعه بیشتر انگار داری جهاد میکنی اگر نیتت قوی شدن انقلاب و موثر بودن در لشکر امام مون باشه
چرا مجاهد، مرگش شهادته؟ چرا پاداش مجاهدت شهادته؟! چون مجاهدت ینی در راه هدف الهی، پدرت دربیاد، تیکه‌تیکه بشی، مغزت بترکه،دستات بشکنه، پیر بشی... نفس قربونی میشه دیگه.. اصلا جهاد کردن برای خوشگل‌شدن نفسه.. نفس رو بچزونی بسوزونی، جهاد کنی، سختی بکشی، نفس تربیت بشه.. حالا با این نگاه سختی درس خوندن رو برای خودت حل کن.. اصلا دیگه سخت نمیشه برات.. سختی‌ش جهاده.. هر چی بیشتر پای کتاب و دفتر یا پای تمرین یا هر هنری که داری یاد میگیری.. هر کاری که داری میکنی الآن.. که برای خدا خالص‌ش کردی.. داری تربیت میشی.. @Baserin313
علم کافی نیست برای یک سرباز واقعی علم تحلیل و علم سیاست رو باید بلد باشی مثلا چند تا از کتاب هایی که حضرت آقا نام بردن بزای مطالعه رو انشاءالله در پیام بعد براتون میفرستم
دنیای سوفی اولین‌کتابی که رهبر انقلاب در بازدید از سی و دومین نمایشگاه کتاب، مستقیم روی آن دست گذاشتند و خواندنشان را توصیه کردند، «دنیای سوفی» بود؛ کتابی که خودشان هم آن را خوانده‌اند. حتی خانم فروشندۀ حاضر در غرفۀ نشر «هرمس» هم این را می‌دانست که وقتی کتاب را به دست آقا می‌داد، گفت: «می‌دانم که این‌کتاب را خوانده‌اید و عکس شما را با آن دیده‌ام». آقا وقتی این‌کتاب را دیدند، گفتند: «خوب است بچه‌های ما این‌کتاب را بخوانند».
داستان دو شهر چندسال پیش، آقا از ناشران خواستند آثار کلاسیک را برای نوجوان‌ها تلخیص کنند. این «آثار کلاسیک» به همان‌رمان‌های معروف و پیشکسوت دنیا از نویسندگان بزرگ و سرشناس گفته می‌شود که همۀ اهالی کتاب، به‌خوبی آن ها را می‌شناسند. یکی از معروف‌ترین آن‌ها هم همین «داستان دوشهر» است که پرتیراژترین‌کتاب جهان هم محسوب می می شود، این‌کتاب خواندنی، اثر «چارلز دیکنز»، نویسندۀ معروف و پرطرفدار انگلیسی است که احتمالاً او را با معروف‌ترین‌اثرش، «آرزوهای بزرگ» می‌شناسید. البته این‌طور که آمارها می‌گویند، داستان دوشهر اقبال بیشتری از آرزوهای بزرگ داشته و بیشتر از آن تجدیدچاپ شده است. داستان این اثر در طول انقلاب فرانسه رخ می‌دهد و روایت مفصلی از اتفاقاتی است که بر سر جامعۀ اشرافی و انقلابیون فرانسه می‌رود. با خواندن داستان دوشهر، شما اطلاعات کاملی دربارۀ انقلاب فرانسه و جزئیات اجتماعی و سیاسی آن به دست می‌آورید. در عین حال، سرگذشت «لوسی»خانم را هم که زندگی‌ خود، پدر، همسر و دوستانش با اتفاقات این‌انقلاب گره خورده، دنبال می‌کنید.
من پناهنده نیستم کسی نیست که نداند رهبر انقلاب طی همۀ این‌سال‌ها، چقدر دغدغۀ فلسطین و مردمش را داشته‌اند. پس وقتی کتاب‌ داستانی دربارۀ فلسطین، آن هم به قلم کسی که با این‌سرزمین پیوند و خویشاوندی دارد، چاپ شود، حتماً مورد توجۀ ایشان قرار خواهد گرفت. این‌کتاب، روایت زندگی یک‌خانوادۀ فلسطینی است که جور اسرائیلی‌ها، ناچار به کوچشان کرده و «رضوی عاشور»، نویسندۀ مصری که همسری فلسطینی هم دارد، آن را نوشته است. داستان از زبان «رقیه»، مادر خانواده روایت می‌شود و بسیار جذاب و پرکشش است
دن آرام / میخائیل شولوخوف در یکی از صفحات توییر، دیدگاه رهبرمعظم انقلاب درباره دو شاهکار معروف ادبیات روسیه درباره انقلاب اکتبر این کشور در سال 1917، ذکر شده است. در این مطلب آمده است: «کتاب «دن آرام» شولوخوف را خوانده‌ام که کتاب خوبی است اما کتاب «گذر از رنج‌ها» از آلکسی تولستوی در به تصویر کشیدن انقلاب، بهتر است.» کتاب «دن آرام» نوشته میخائیل شولوخوف از آثار جاودانه ادبیات جهان به شمار می‌رود که به شیوه رئالیزم اجتماعی به نگارش درآمده و رویدادهای یک دوره بسیار با اهمیت از تاریخ مردم روسیه را بازتاب می‌دهد.
و صد ها کتاب دیگه که در آینده معرفی میکنیم
Mohammad Hossein Haddadian - Halalam Kon.mp3
3.5M
جای‌شکرش‌باقی‌ع‌همین‌ک‌محسن‌‌ندیدی...(: 🖤🥀 🥺 🎙 🎤 @Baserin313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دعای مادرونه تو محتاجم به توسل در خونه تو محتاجم 🏴 فرارسیدن ایام شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا (س) را تسلیت عرض می‌کنیم. 🥀 @Baserin313
بریم سراغ ناشناس هامون
سلام ، مشکل اینجاست که میتونید فعالیت کنید ولی به حرف ما گوش نمی‌دید😪❤️ عذرخواهی میکنم. میگم که دیگه رمان بسههههه😅🙏💐 . . سلام علیکم ببینید وقتی کاری شروع شده باید به پایان برسونیم خیلی ها درخواست ادامه رمان رو دارن توی ناشناس نصف پیاما برای رمان هست انشاءالله زودتر تموم اش میکنیم
سلام ، شما باید هر روز ببیند ناشناس رو ، کتاب مرا با خودت ببر،وقتی مهتاب گم شد ‌. . سلام علیکم انشاءالله اگر وقت کنیم انشاءالله در لیست رمان ها قرار میگیره
ﷺ بسم تعالی🌱 رمان"دخترشینا" . . . . خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع)بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن. گفتم: «شانس ما را می‌بینی،حالا هم که تو همدانی،من باید بروم.» یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت:«راست می‌گویی‌ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.» همون شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس‌ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادر شوهرم گرفته بود. خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. و برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین‌ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت:«خانم محمدی را جلوی در می‌خواهند.» سمیه را دادم به مادر شوهرم و دویدن جلوی در. صمد روی پله‌ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم:«چی شده؟!» گفت:«اول مژگانی بده.» خندیدم و گفتم:«باشد. برایت سوغات می‌آورم.» آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است،قدمش طلاست. مواظبش باش.» و همانطور که به شکمم نگاه می‌کرد، گفت:«اصلاً چطور است اگر دختر بود،اسمش را بگذاریم قدم خیر.» می‌دانست که از اسمم خوشم نمی‌آید. به همین خاطر بعضی وقت‌ها سر به سرم می‌گذاشت. گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!» @Baserin313
ﷺ بسم تعالی🌱 رمان"دخترشینا" . . . . گفت: «اسم من برای ماشین در آمده.» خوشحال شدم. گفتم:« مبارک باشد. انشاالله دفعه بعد با ماشین خودمان می‌رویم مشهد.» دستش را رو به آسمان گرفت و گفت:« الهی آمین خدا خودش می‌داند چقدر دلم زیارت می‌خواهد.» وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم:« چه خوب، صمد راست می‌گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.» هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می‌کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد:«خانم محمدی را جلوی در کار دارند.» صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم:« ها، چی شده؟! سومی اش هم بخیر شد؟!» خندید و گفت:«نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس‌ها آماده می‌شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.» خندیدم و گفتم:« مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!» گفت:«مرخصی ساعتی می‌گیرم.» گفتم:« بچه‌ها چی؟! مامانت را اذیت می‌کنند. بنده خدا حوصله ندارد.» گفت:« می‌رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی‌گردیم.» گفتم:« باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.» دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت:« خانم‌ها اتوبوس آماده است. @Baserin313
۲پارت از رمان تقدیم نگاهتون😉🥀
شبتون‌در‌پناه‌مادر‌پهلو‌شکسته... 🥺🖤 وضوقبل‌خواب‌فراموش‌نشه...(: 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا