_:هیچ کس اجازه شلیک نداره هیچ کس...
اقای عبدی: یعنی چی؟
_: یعنی چی هم نداره. همین که گفتم. اگه برای افراد توی اون خونه اتفاقی بیفته شما مسئولید. تمام...
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
داوود: نه آقا... بلند شید... نباید بخوابید...بلند شید...
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
اقا من مهمونتم پس دست خالی نمیرم... یا بابام رو بهم میدی یا این رسم مهمون نوازی نیست...
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
محمد: شما با چه اجازه ای پرونده رو مختومه اعلام میکنی؟...
ابراهیم: یعنی چی؟ من فرمانده ام و من دستور میدم... مشکلی داری استعفا نامه بنویس برو خونه پیش زن و زندگیت...
مهدی: چرا چرت و پرت میبافی... محمد اگه بخواد بره منم میرم...
ابراهیم: خب برو... مگه مهمه؟
رسول: منم اینجا نمی مونم
سعید: اصلا همه میریم
داوود: یا تو باید بری یا ما...
ادامه داستان رو اینجا بخونید🔪
@Bashghah_khebasat
اینجا خباثت خونت رو محک بزن😎
به مناسبت افتتاح باشگاه امروز هم من هم سرمایهگذار جاذابمون پارت داریم😁
امیدوارم خوشتون بیاد
هرچند اول داستانی صرفا همه چی آشنایی با رمان و نوع قلم هاست😅😌
#مدیرعاملباشگاهخباثت
سلام سلام اول ده تا صلوات بفرستید تا پارت اول رو تقدیم کنم😁
#سرمایهگذار
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥
#ققنوس
#قسمتاول
نرگس در خورشت رو گذاشت و با صدای دری که باز میشد به سمت حیاط رفت.
مهدی: سلام بر مادر عزیز تر از جانم
نرگس : سلام پسرم خسته نباشی
مهدی: به به چه بویی. خبریه؟
بعد قاشقی که دست نرگس بود و گرفت و قرمه سبزی رو مزه کرد
نرگس: نه مگه حتما باید خبری باشه؟ دیدم بعد از چند روز اومدی خسته ای گفتم برات قرمه سبزی بزارم که دوست داری.
مهدی: وای به به چیکار کردی مادر من. بابا نیومده؟
نرگس: نه هنوز
***
محمد هرچه عکس های گوشی امیر رو جا به جا می کرد به هیچی نمیرسید. انگار یک جای کار میلنگید؛برای همین هم بچه ها رو جمع کرد تا با هم صحبت کنند ببینند مشکل چیه؟ بالاخره هرچی باشه چند فکر بهتر از یک فکره
***
سکوتی عجیب در اتاق حاکم بود.
محمد با نگاهی خوف برانگیز به ما نگاه می کرد.
مهدی: محمد چیزی شده؟
محمد: یک مشکلی هست
مهدی: چه مشکلی؟
محمد: نمیدونم چی رو جا انداختیم؟ کجا اشتباه کردیم؟...
ادامه دارد...
#سرمایهگذارباشگاهخباثت🔪
❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
https://harfeto.timefriend.net/16912362869490
نظری پیشنهادی چیزی بود در خدمتم❤️🔥😁
#سرمایهگذار
✨❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹
❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹
✨❤️🩹✨❤️🩹
❤️🩹✨❤️🩹
✨❤️🩹
❤️🩹
#رمان_او
#پارت_1
صدای جیغ حدیث و نرگس، کودک خردسال او در سرش میپیچید و آزارش میداد... به دنبال منبع صدا دور خود میچرخید و هیچ نمیافت...
ناگهان از حرکت ایستاد و با چشمانی گشاد، ضربانی تند و سری نبض گرفته به روبهرو خیره ماند... شیوا با سنگدلی تمام موهای حدیث را در چنگ گرفته و میکشید..
چشمانش را محکم باز و بسته کرد که صحنه ی مقابلش را نبیند ولی گویا اینجا یک تئاتر اجباری بود و {او} محکوم به تماشا... ولی اینبار پرده ی مقابلش چیز دیگری نشان میداد...
شیوایی که جلوی چشم مادر سر کودک را بریده و با وقاحت میخندید، حدیثی که با چشمانی گشاد و حالت جنون وار صحنه ی مقابلش را نگریسته، عزیز جانش را صدا میزند و در آخر نرگسی که زمانه ی بی رحم نقطه ی وصل او با این دنیا را قطع کرده است و دیگر سینه اش بالا و پایین نمیشود...
میخواست به جلو رفته و ناموسش را از چنگال آن شیطان نجات دهد ولی پاهایش قفل زمین شده و {او} را یاری نمیکردند... نگاهش را دوباره به شیوایی داد که باری دیگر به سمت حدیث میرفت... خواست حداقل فریاد بکشد و کسی را برای کمک فرا بخواند اما هیچ کدام از اعضای بدنش گوش به فرمان {او} نبودند...
ناچار راه فرار را برگزید... میخواست از این اجبار فرار کند... پاهایش اینبار فرمان را پذیرفت و به عقب شروع به حرکت کرد... هنوز قدری نرفته بود که زیر قدمهایش خالی شد و به درون دره ای سقوط کرد... دره ای مانند دنیایش پوچ و تاریک...
بهقلم:
#مدیرعامل
❤️🩹
✨❤️🩹
❤️🩹✨❤️🩹
✨❤️🩹✨❤️🩹
❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹
✨❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پذیرای نظراتتون✨: https://daigo.ir/pm/c4dUQQ #مدیرعامل
خیلی تاثیرگذار بود😁😂
#مدیرعامل
نماز را از دست ندهید.mp3
3.89M
- نماز را از دست ندهید . .💛
#نمازاولوقت
#سرمایهگذار
هدایت شده از گاندو
'
🔸گلولهام به هدف نخورَد، آبروی جمهوری اسلامی میرود!
داستانی که میخوانید روایتی از احمدرضا بیضائی برادر شهید مدافع حرم «محمودرضا بیضائی» است که در کتاب «تو شهید نمیشوی» آمده:
«همیشه امور و فنون نظامی را به سوریها آموزش میداد. خودش تعریف میکرد: به سوریها توپ ۱۰۶ داده بودیم. مدتها بود نظامیهای ارتش سوریه نقطهای را با سلاحهای منحنیزن هدف گرفته بودند ولی نمیتوانستند بزنند. روزی که آمدم توپ را به آنها آموزش بدهم، بنا بود اولین شلیک را هم خودم انجام بدهم تا آنها ببینند.
میگفت: به نظامیهای سوری گفتم همان نقطهای را که نمیتوانید بزنید، همان جا را هدف قرار میدهیم! میخواستم اجرای آتش بکنم که توی دلم گفتم «خدا کند به هدف بخورد.» اگر نخورد آبروی جمهوری اسلامی میرود!
برداشت من این است که محمودرضا آنجا به خودش به عنوان نماینده جمهوری اسلامی نگاه میکرد. میگفت: شلیک کردم و به هدف مورد نظر اصابت کرد. بلافاصله از بیسیمها صدای فریاد خوشحالی بلند شد.
میگفت: نظامیهای ارتش سوریه دور ما حلقه زدند. چند دقیقه بعد سروکله فرماندهشان هم پیدا شد. آمد از من پرسید شما درجهتان چیست؟ فکر میکرد من آدم مهمی هستم! گفتم من از نیروهای مردمی هستم!
میگفت بعد از اصابت توپ به هدف، توی دلم گفتم خدایا شکرت که آبروی جمهوری اسلامی نرفت. این جملهاش را هیچ وقت فراموش نمیکنم!»
#یادشباصلوات🍃
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo