eitaa logo
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
308 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
213 ویدیو
3 فایل
اینجا گروهی از خبیثان خاورمیانه جمع شدند تا خباثت خونت رو اندازه بگیرند😎 امیدوارم آماده تست های خبیثانه باشی❤️‍🔥 . شروع نشر خباثت: 14\5\02 . قیمت ورود به باشگاه: اندکی خباثت!) بدون رحم🔪 خواندن رمان بدون عضویت ممنوع❌ همسایگی و‌ تبادل: @Misaagh_278
مشاهده در ایتا
دانلود
من دیروز قسمت جدیدی رو نتونستم تموم کنم الان تموم کردم (و چون رمان او این هفته پارت گذاری نداره) من امروز میدم
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 #ققنوس #قسمت‌صد‌و‌بیست‌و‌ششم صدای
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 * آرام وارد خانه شد. پله ها را گذراند و نگاهی به اطراف کرد. کفش های آقا قاسم و حاج خانم کنار کفش های عطیه و عزیز جفت شده است. آرام خود را به طبقه بالا رساند. در را گشود و داخل شد. با ورود محمد، آقا قاسم از جای خود برخواست و بی هیچ مقدمه ای گفت: کجا رفتی یک دفعه؟... از حرف های کامران ترسیدی؟... محمد: سلام آقا قاسم... _: خب علیکم... جوابم رو بده... میگم جا زدی؟... عزیز: آقا قاسم این چه حرفیه میزنید؟... آقاقاسم: نه جالب شد... عزیز خانم احترام شما روی تخم چشمای من... اما من دختر دادم دست این آقا... اسباب بازی نیستش که... حاج خانم: آقا قاسم... درست نیست اینطوری میگی... حالا محمد که کاری نکرده... آقا قاسم: آره اصلا کاری نکرده... ولش کنیم من و خاندانم رو به رگبار هم میبنده... من باید از خودم دفاع کنم... سرش به معنای واقعی کلمه در حال منفجر شدن است. فکر حامد بدجور ذهنش را بهم ریخته. از طرفی هم آقا قاسم دست از دعوا نمی کشد. محمد: آقا قاسم... باور کنید کامران اطلاعات اشتباه بهتون داده... بزارید من توضیح میدم... آقا قاسم: چی رو توضیح میدی هان؟... بی دست و پاییت رو؟... قاتل بودنت رو؟... محمد: اشتباه میکنید آقا قاسم... کامران مامور نیست... _: آهان پس بیا این مدرکی که بهت میدم رو تکذیب کن... غیر از اینه که توی سیستم وزارت اطلاعات اسمش هست... _: آره هست... اما اسمش رو یه جاسوس وارد سیستم کرده... خنده مضحکانه ای کرد و پاسخ داد: باور کردم... اخمانش را در هم فرو کرد و ادامه داد: من رو باش دخترم رو دست کی سپردم... با خودم گفتم پسر حسینی... با غیرتی... مردی... مرد محمد... فکر میکردم مثل حسین پای هم چیزت هستی... از زن و زندگیت تا وطنت... اما حالا یاد یه چیزی افتادم... میدونی چی؟... محمد... حسین سال هاست که مرده... مرده محمد... حاج خانم میان حرفش پرید و گفت: چی میگی قاسم... آقا قاسم: من فکر میکردم تو مثل حسینی اما نه... من این رو حساب نکرده بودم که حسین مرده و تو پیش اون تربیت نشدی... تو پسر حسین نیستی... تو فقط و فقط یک بچه یتیمی... همین... حاج خانم: بس کن قاسم... زشته... آقا قاسم: منم نمیزارم دخترم زیر دست یه یتیم، بدبخت و له بشه... بسه... بریم حاج خانم... راستی شنبه میرم وقت محضر میگیرم... نمیزارم دخترم پیشت بمونه... خداحافظ... همه مات و مبهوت به آقا قاسم نگاه میکردند. حاج خانم: چی میگی قاسم؟... بس کن این حرف ها چیه میزنی؟... اشک در چشمان عزیز حلقه زده است. نفسش گویا بند میامد. قلبش تند میزد. دلش میخواست پاسخ بدهد اما حرمت و احترام مهمان نمی گذاشت. آقا قاسم: حاج خانم... مگه من با شما نیستم... بلند شید دیگه... به اجبار از جای خود برخاست. آقا قاسم: من میرم توی ماشین تو هم بیا... محمد شنبه منتظرتم... حاج خانم قبل از خروج رو به عزیز و محمد گفت: شرمنده ام به خدا... ببخشید... سرش را پایین انداخت و به سمت بیرون به راه افتاد. محمد شوکه و بی هیچ حرفی به درب خروجی می نگریست. عزیز که نه توان شنیدن این حرف ها را داشت و نه توان دیدن این حال مبهوت و بهم ریخته ی محمد را آرام آرام به سمت آشپزخانه رفت. ❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 #ققنوس #قسمت‌صد‌و‌بیست‌و‌هفتم *
پ.ن: یکم دیگه دعوا... پ.ن: یکم هم تخریب ۱۰۰ از ۱۰۰:) پ.ن: تو فقط یک بچه یتیمی... پ.ن: من این رو حساب نکرده بودم که حسین مرده و تو پیش اون تربیت نشدی... جهت نظر دادن دو تا راه وجود دارد👇 https://harfeto.timefriend.net/17099104517084 شخصی👇 @m_v_88
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن: یکم دیگه دعوا... پ.ن: یکم هم تخریب ۱۰۰ از ۱۰۰:) پ.ن: تو فقط یک بچه یتیمی... پ.ن: من این رو حساب
۱_ چی بگم😔 ۲_ 💔دیگه توی اون لحظه مغز آدم کار نمیکنه... بعدش هم اگه اینکار رو میکرد آقا قاسم خوب میدونست چطوری جواب بده محمد بدبخت تر از این میشد... در هر صورت خدا رحم کنه بهش:) ۳_ دل یتیم رو به معنای واقعی کلمه شکوند:)💔❤️‍🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن: یکم دیگه دعوا... پ.ن: یکم هم تخریب ۱۰۰ از ۱۰۰:) پ.ن: تو فقط یک بچه یتیمی... پ.ن: من این رو حساب
۱_ همین قدر راحت؟... خواهر من باید کشتش کشت...⚔ ۲_ هی زندگی💔:) ۳_ https://eitaa.com/Bashghah_khebasat/6672  به چه زبانی بگویم آخر من... آی اهل عالم مزه میده مزهههههه😃😍
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن: یکم دیگه دعوا... پ.ن: یکم هم تخریب ۱۰۰ از ۱۰۰:) پ.ن: تو فقط یک بچه یتیمی... پ.ن: من این رو حساب
من قسمت جدید رو نوشتم اما کوتاه میتونید صبر کنید بلندش کنم میتونید هم بگید همین قدری بدم اما من خودم دوست دارم بلند تر بشه دیگه هرچی شما بگید...✨
بریم سراغ قسمت جدید🔪