🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
در غیر این صورت من نمیزارم بیای اینجا... اول برو از دل اون دربیار تو حق نداشتی با پسر من اینطوری صحب
با اجازه مرد جلویی مرد دوم گفتند: حضرت علی (ع) به فرموده حضرت رسول (ص) که فرمودند من و تو یا علی از پدران این امت هستیم و بنا بر این پدر معنوی همه مسلمانان به خصوص شیعیان حضرت علی (ع) و حضرت رسول (ص) هستند... کاملا گیج شده بودم... یک دفعه از خواب پریدم... تازه متوجه شدم چرا سه بار داشتم تصادف میکردم... امام علی(ع) نمیخواستند من قبل از این که از دل تو دربیارم به مقصد برسم... محمد... مرد جلویی امام علی علیه السلام و مرد عقب تر امام... امام زمان عجل الله بودند... محمد غلط کردم....
از خواب پرید.
با تعجب به اطراف خود نگریست.
تازه متوجه شد که چرا سه بار مرگ را به چشم دیده است و نمیتوانست به جمکران برسد.
﴿حال﴾
شروع کرد به گریه کردند.
آرام سرش را به فرمون ماشین چسباند و به پهنای صورت اشک میریخت.
محمد مات و مبهوت به ایوان طلا نگریست و ناخودآگاه قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد.
گوشی را به سمت پایین آورد.
تماس قطع شد و ناگهان صدایی کنترل بغضش را دست او خارج کرد: شنیدی آخرش صدامو... دلت سوخت دیدی گریه هامو...
از شدت گریه به نفس نفس افتاد.
چشمش به مهر رو به رویش کرد.
سجده ای کرد و گفت: خدایا... ممنونم... ممنونم که به من بابا علی رودادی... خیلی ممنون...
دوباره تلفنش به صدا در آمد.
پاسخ داد.
حسین: سلام آقا... کجایید؟...
محمد سرفه ای کرد و پاسخ داد: سلام... حرم...
حسین: آقا کامران... عبدالشعیب با کامران قرار گذاشته...
محمد: کجا؟...
حسین: نمیدونیم هنوز...
محمد: میام الان...
#سرمایهگذارباشگاهخباثت
❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
با اجازه مرد جلویی مرد دوم گفتند: حضرت علی (ع) به فرموده حضرت رسول (ص) که فرمودند من و تو یا علی از
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥
#ققنوس
#قسمتصدوسیودوم
محمد: میام الان...
تماس را قطع کرد. گویا همه مشکلاتش پشت سر هم در حال حل شدن است.
به سمت بارگاه قدمی برداشت.
همچنان اشک میریخت.
به ضریح مطهر رسید و دستانش را به او حلقه زد.
آرام و زیر لب زمزمه کرد: بابایی... ممنونم... ممنون که شنیدی صدام رو... ممنون که حواست بهم هست... ممنونم بابایی...
بوسه ای به مرقد بابا علی زد.
آرام و عقب عقب به سمت درب خروجی حرکت کرد.
هنوز از بارگاه دور نشده که تلفنش دوباره زنگ خود.
حسن: سلام آقا...
محمد: سلام چیزی شده؟...
حسن: آقا محل قرار عبدالشعیب و کامران تا حدودی مشخص شد.
محمد: کجاست؟...
حسن: ایران... اگه اشتباه نکنیم میشه نزدیکیای ده مولا...
جاده ای که حامد تصادف کرده بود همان اطراف و به قولی میتواند نشانی از حامد باشد.
دستش آرام به سمت پایین آمد.
نگاهی به ضریح کرد و گفت: همه چیز داره حل میشه بابا... ممنونم... خیلی مردی بابا... ممنون...
سرش را پایین انداخت و دوباره شروع به اشک ریختن کرد.
یک و نیم دقیقه گذشت.
نتوانست جلوی خود را بگیرد.
سرش را بالا آورد و به سمت بارگاه رفت.
مرقد را بوسید و تشکر دوباره ای کرد.
آرام آرام از حرم خارج شد.
*
#سرمایهگذارباشگاهخباثت
❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
پ.ن: قسمت صد سی و دوم رو دوباره نوشتم احساس کردم قشنگ تر شد...
پ.ن: قسمت جدیدم رو هم دادم...
جهت نظر دادن سه تا راه وجود دارد👇
https://daigo.ir/secret/3428408728
https://harfeto.timefriend.net/17099104517084
شخصی👇
@m_v_88
#سرمایهگذار
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: جیغ زینب؟🤓 پ.ن²: شبح لعنتی😂 پ.ن³: زنگ تفریح به سبک علی سایبری😁❤️ پ.ن⁴: آقای عبدی عصبی🚶♂ پ.ن⁵:
1_ سلام عزیزم ممنون از لطفت... دیگه شرمنده شدنی نیست🥲
2_ من واقعا شرمنده ام اصلا قصد نداشته و ندارم که شما رو به یاد مادرتون بندازم و ناراحتتون کنم
ببخشید اگه این پارت ها برات یادآورد چیزای بدیه قشنگم🚶♂💔
3_ عی جان
4_ من هنوزم با عزیز کاری ندارم🚶♂
#مدیرعامل
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: جیغ زینب؟🤓 پ.ن²: شبح لعنتی😂 پ.ن³: زنگ تفریح به سبک علی سایبری😁❤️ پ.ن⁴: آقای عبدی عصبی🚶♂ پ.ن⁵:
1_ اوهوم
2_ از کجا معلوم؟ شاید اصلا مرگ عزیز یه سکته ی معمولی بوده باشه
3_ و این بنر ها و کلمه ی تسلیت داغ بزرگیه به دل عزادار:)))
4_ بعدا خواهی دانست...
5_ دلش پر از درده🙃
#مدیرعامل
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: جیغ زینب؟🤓 پ.ن²: شبح لعنتی😂 پ.ن³: زنگ تفریح به سبک علی سایبری😁❤️ پ.ن⁴: آقای عبدی عصبی🚶♂ پ.ن⁵:
1_ کمر بچه ام خم شد🥲
2_ دیگه کنار محمدش نیست:)
3_ نگاهته❤️🩹
4_ ماذا فازا چازا هازا لازا بازا؟
#مدیرعامل
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: جیغ زینب؟🤓 پ.ن²: شبح لعنتی😂 پ.ن³: زنگ تفریح به سبک علی سایبری😁❤️ پ.ن⁴: آقای عبدی عصبی🚶♂ پ.ن⁵:
1_ با محمد بد تا کرد...
2_ ممنونم واقعا
3_ عزیز اسطوره ی محمد بود🥲💔
#مدیرعامل