eitaa logo
بصیرت 1404
232 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.5هزار ویدیو
498 فایل
✅این کانال مکمل کانال @hal_khosh است و به یاری خدا وند مهربان تلاشی است درجهت آگاهی بخشی وبصیرت افزایی با ❎گزیده بروزترین اخبار و تحلیلهای سیاسی ولطفا ببینید. 🆔 @Imam_zamani 🆔 @hzrt_mahdi 🆔 @menbar_kotah انتقادات و . . . تبادل👇 @abasalialmasi
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 مجید رضا رهنورد نماز میخواند و هیئتی بود اما چه شد؟ 🟡 فضای مجازی مسموم چه بر سر فرزندانمان اورده که مجبور شدیم برای جوانی که از ابتدا نمازخوان و هیئتی بوده الان هشتک ‎ بزنیم. 🟢 امروز صبح که خبر اعدام مجید رهنورد را همراه عکسش دیدم یک حس عجیبی بهم دست دادخوشحال نشدم به چهره اش که نگاه کردم افسوس خردم که چرا عاقبت این جوان باید این جوری بشه تا این که بعدازظهر به جلسه ای دعوت شدم، سخنرانش فردی بودکه از زندگی او مستندی تهیه کرده بود و در جریان باز جویی وی بود این رسته توییت از زبان ایشان است. ⚪ مادرش به عشق امام رضا نامش مجید رضا گذاشت از کودکی مسجدی و هیئتی بود همیشه تلاش میکرد صف اول نماز جماعت خودش را جاکند حتی برای ثواب بیستر نماز عبا بر شانه می انداخت ولی از 15سالگی که وارد فضای مجازی شد کم کم تحت تاثیر قرار گرفت انچنان شست و شوی مغزی شد که نماز را ترک میکند و اعتقادات مذهبی حسین ع و حضرت فاطمه س را کنار گذاشته و حتی مسخره میکند. 🔴 خودش میگوید ۸ سال رسانه مغز من را تبدیل کرد به یک اتاق گاز که هر لحظه ممکن بود با یک جرقه منفجر شود، روز حادثه با دیدن آن گروه صد نفره اغتشاش در خیابان آن جرقه زده شد اول در خانه وصیت نامه اش را مینویسد که برای من گریه نکنید سر قبرم قرآن نخوانید، هرچاقویی که زده به خاطر کینه ای بوده که از حزب اللهی ها داشته، او میگوید با خودش فکر میکرده بعد از قتل اگر اورا بگیرن حتما زجر کش و تکه تکه اش میکنن برای همین موقع دستگیری میگوید مرا زود اعدام کنید اما بعد از چند روز که رفتار ماموران اطلاعاتی را میبیند که با رفتار دینی با او تعامل میکنند تمام معادلات ذهنی اش به هم میریزد بچه های اطلاعاتی به جای این که اورا برنند وشکنجه ا‌ش بدهند، با او صحبت میکنند از زندگیش می پرسند برای اینکه متوجه شود اعتقاداتش اشتباه است به او کتاب میدهند بخواند و خلاصه مجرم و بازجو باهم گریه میکنند 🔵 اخر تازه فهمیده که این ۸ سال چه قدر فضای مجازی مغزش را شتشو داده تا دست به این جنایت برند، به مادرش میگوید، با مادران شهدا صحبت کن، طلب عفو نکن فقط طلب حلالین کن من مثل یک حیوان برادرم را کشتم، مجید رضا میگوید چند حسرت به دلم مانده، یک بار دیگر دست مادرم را ببوسم به مادرم کادو بدهم. 🟠 بعد از ۸ سال دوباره پایم به حرم امام رضا برسد(این حرف را با گریه و زجه میزند و باز جو هم همراهش گریه و زجه میزند) او بسیار پشیمان و شکسته شده بود. در حقیقت میشود گفت دشمن دوتا جوان مارا شهید نکرد بلکه دوتا جوان را شهید کرد ویک جوان را کشت، دشمن یک جوان را که میتوانست سرباز امام زمان باشد را تبدیل به یک قاتل کرد. (۱۱) !؟ ۱ _ در جریان فتنه ۸۸ نتانیاهو، نخست وزیر رژیم صهیونیستی با صراحت اعلام کرد که بعضی از «اصلاح طلبان بزرگترین سرمایه اسرائیل در ایران هستند» جوان آنلاین، سه شنبه/۷/آذر/۱۳۹۱ ۲ _ سعید حجاریان: «حرفمان را از زبان سلبریتی ها بزنیم» چهارشنبه/۱۳/تیر۹۷ ۳ _ عدم مرزبندی بعضی از افسادطلبان، ساکت طلبان، سلبریتی ها، مسئولین نمایندگان ۴_ سکوت خواص در فتنه اخیر که بزرگترین عملیات رسانه ای، روانی، ترکیبی و پیچیده از شروع انقلاب اسلامی می باشد ۵ _ نتیجه👈 عملیات رسانه ای ، عملیات روانی و جنگ ترکیبی دشمن با استفاده از تمام ظرفیت داخلی و خارجی(بالاتر از سرمایه گذاری در جنگ تحمیلی و بوجودآوردن داعش) که یکی از نتیجه اش میشود، قاتل دو بسیجی در مشهد به نام که به اینچنین پیام داده است 👇 آخه تو انسان هستی یا نه؟ این فیلم رو خودم گفتم گرفتن که بعدا چند نفر مثل منو بدبخت نکنی اما شیطان(علی کریمی) میگه؛ من فقط تو رو دعوت کردم... تو خودت خواستی قبول کنی.. وای بر من که فریب تون خوردم😔 👈 برای خاموش کردن آتش این فتنه در سال ۱۴۰۱ باید با عوامل اصلی این اغتشاشات چه در بعد خارجی و چه در بعد داخلی مقابله و عوامل اصلی بوجود آمدن این فتنه را، به میز محاکمه بکشانید و انتقام خون شهدا و ضرر و زبان وارده به مردم چه از لحاظ معنوی و چه از لحاظ اقتصادی از بی شرف های وطن فروش و نوکر اجنبی بگیرید .... ارادتمند
☀️نحوه شهادت هفت تن از اعضای خانواده‌ حجه الاسلام مرحوم 👇 ☀️در زمان جنگ پدرم برای فراهم کردن شرایط سکونت راهی قم شده بود. در این مدت مادرم وسایل خانه را بسته بندی می‌کرد. به جهت اینکه من تازه ازدواج کرده بودم و همچنین در آزمون استخدامی آموزش و پرورش قبول شده بودم، بنابراین تصمیم گرفتم در اسلام آباد بمانم. مادرم در آن زمان 39 ساله بود و در تمام شرایط سخت و دشوار پدرم را همراهی می‌کرد. با وجود اینکه پزشکان به مادرم توصیه کرده بودند در یک منطقه آب و هوای خشک زندگی کند تا رماتیسمش بهبود یابد، مادرم می‌گفت هر چه امام راحل و پدرت بگویند من قبول دارم. اگر امام (ره) به پدرت ابلاغ کند که در اسلام آباد بماند، من نیز می‌پذیرم. در آن دوران پدرم کمک‌های خیرین را جمع آوری کرده و بین خانواده‌های نیازمند اسلام آباد تقسیم می‌کرد. به جهت اینکه به ایام مهر ماه نزدیک می‌شدیم، 30 شهریور ماه با پدرم تماس گرفتم و کسب اجازه کردم تا کمک‌ها را میان خیرین تقسیم کنم. با موافقت پدرم روز بعد به همراه خادم مسجد شروع به بسته‌بندی کمک‌های مردمی کردم. بسته بندی کالا تا پیش از ظهر به اتمام نرسید. آن روز منزل خانواده همسرم دعوت بودم. پیش از حرکت به منزل آن‌ها به خانه مادرم رفتم. آن‌ها منتظر آمدن مادربزرگم از بروجرد بودند. ☀️پیش از وقوع آن حادثه، سه مرتبه خبری مبنی بر این حادثه بر سر زبان‌ها آمد ولی هیچ یک از ما متوجه نشدیم. ابتدا استخاره‌ پدرم بود که در آن شهادت آمده بود. دوم سخن مادرم و سوم بصیرت برادرم در خصوص شهادت. سه عاملی بود که می‌خواست به ما بفهماند که حادثه‌ای رخ خواهد داد. دقایقی بعد از خوردن ناهار به دفتر برگشتم. رادیو در دفتر مسجد روشن بود. پیامی مبنی بر تجاوزات عراق و پاسخ قطعی ما در خصوص بمباران‌های عراق اعلام شد. یکی از اهالی محل در همین حین وارد مسجد شد و از من خواست تا از طریق بلندگو به مردم اعلام کنم که عراق حمله کرده است و آماده باشند. از انجام این عمل سر باز زدم و گفتم که این امر باعث رعب و وحشت میان مردم می‌شود. آن فرد با شنیدن پاسخ من از مسجد خارج شد. ☀️دقایقی بعد با شنیدن صدای هواپیما از دفتر مسجد خارج شدم. هواپیماها به قدری به زمین نزدیک شده بودند که برگ‌های درخت توت بر روی زمین ریخت و شیشه‌ها شکست. در آن لحظه گمان کردم که هواپیماهای ایرانی هستند که به سمت عراق می‌روند اما وقتی که چترهایی از هواپیما به سمت زمین پرتاب شد، یقین یافتم که این هواپیماهای عراقی است. در همین حین موج یک انفجار من را پرتاب کرد. از زمین که بلند شدم، صورتم پر از خون بود. صورتم را داخل حوض آب کردم. آب رنگ خون گرفت. می‌خواستم به خانه پدرم که به فاصله 10 متری از مسجد بود برای پانسمان بروم که ناگهان دیدم خانه پدرم فرو ریخته است. به سمت آنجا دویدم. خواهرم با آوار به پایین می‌آمد که دست او را گرفتم و به بیرون کشیدم. وسط خیابان هر کسی که در حال عبور بود، ترکش خورده بود. یک نفر دست و سرش قطع شده و در حال سوختن تکان می‌خورد. همچون تنه درخت، سوخته و سیاه شده بود. هفت نفر از اعضای خانواده‌ام اعم از مادرم، داماد، نوه، سه برادر و مادرم بزرگم در زیر آوار مانده بودند. از یک تیرآهن گرفتم و خودم را به بالای ساختمان کشیدم. آجرچین‌های اتاق باقی مانده بود. پایم را که روی اولین آجر گذاشتم، ساختمان فرو ریخت و من حدود فاصله ۹ متر به زمین سقوط کردم. بر اثر پرتاب، از حال رفتم. وقتی چشم باز کردم، روی میز در داروخانه بودم. فکرم را که متمرکز کردم، متوجه شدم چه حادثه‌ای رخ داده است. ☀️بعدها برایم روایت کردند که بعد از سقوطم از ساختمان، من را همراه با شهدا به بیمارستان منتقل کردند. مسئول داروخانه بیمارستان که یکی از دوستان مسجدی‌ام بود، متوجه می‌شود که من نفس دارم. من را به داروخانه برد و سرم می‌زند. سرم را از دستم باز کردم و به سمت خانه‌مان رفتم. با لودر آوارها را برداشتیم و پیکرها را پیدا کردیم. مادرم را در حالی پیدا کردیم که سه برادرم را در آغوش گرفته و تیرآهن از پهلوی سمت راستش وارد شده و از سمت دیگر خارج شده بود. اهالی محل شب حادثه طی تماس تلفنی با دفتر آیت الله گلپایگانی می‌گویند که نارنجکی به منزل ما پرتاب شده است. پدرم آن زمان در قم مسئول مسجد امام المهدی (عج) شده‌ بود. وی زمانی به منزل رسید که ما پیکرها را از ساختمان خارج کرده بودیم. پدرم در آن لحظه با دیدن منزل و پیکر هفت تن از اعضای خانواده‌اش رو به قبله ایستاد و گفت: 👈 «هو المالک و نحن المملوک». ☀️پیکرها را برای تشییع و خاکسپاری به بروجرد منتقل کردیم. در این حادثه بیشترین ضربه را خواهرم خورد زیرا علاوه بر اعضای خانواده‌اش، فرزند و همسرش نیز شهید شدند. راوی: پسر خانواده