eitaa logo
•چیریک‌مدیا.🇵🇸
116 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
24 فایل
"بَسّمِ رَبِ شُهَدٰاوَ رَهْبَرٌ• _بسیج‌‌مدرسه‌عشق‌ومکتب‌شاهدان‌وشهیدان گمنام‌است‌که‌پیرانش‌برگلدسته‌های‌رفیع‌آن اذان‌شهادت‌ورشادت‌سرداداند. شروعمون: ۱۴٠۲/۳/۱۹ راه‌ارتباطی📞 پایانمون:شهادت🥲 ۲٠٠.... 🚀.... ۳٠٠
مشاهده در ایتا
دانلود
•چیریک‌مدیا.🇵🇸
_
شهادت ؛ حکایتِ‌عاشقانه‌یِ‌آنانی‌است‌که‌دانستند‌ دنیا‌جایِ‌ماندن‌نیست؛باید‌پرواز‌کرد . . !
-🙂💔
آرزو میکنم نزدیک اربیعین پروفایل هیچ کدوم مون نباشه این عکسـا...:)!
میگفٺ : ڪࢪبلامون از امام ࢪضا میگیریم امام ࢪضا مونو از ڪۍ بخوایـم:)!😭 ִֶ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چه‌ساده‌وبی‌آلایش نه‌طبلی‌نه‌چلچراغی ؛ نه‌ناظری‌که‌انگیزه‌خودنمایی‌باشد خالص‌وخود‌خواسته‌حلقه‌ی‌همسنگران که‌هم‌دین‌دارند‌و‌هم‌آزاده‌اند...🖤!'
جهت زیبا سازی کانال...!🤍
ازعکاسےپرسیدند ؛ بدترین‌لحظہ‌عکس‌گرفتنٺ‌کِۍبود؟ گفت:«خواستم‌ازکودکےعکس‌بگیرم؛ فڪرکردکہ‌دوربین‌اسلحہ‌منہ‌ ! ودستانش‌رابالابرد-! واقعااگرمدافعان‌حرم‌نبودن،چہ‌میشد-!؟ شایدجاے این‌کودڪ‌ . . من‌و‌شما هرروز تن‌وجان‌مان ازصداےخمپارھ‌هاےشهرمےلرزید
••خاطره🌿♥️•• همیشه سخنرانی های حضرت آقا را گوش می کرد ‌و ‌برای عمل به آنها فکر میکرد. وقتی نوجوان بود در جریان انتخابات سال ۹۶ حقانیت و مظلومیت رهبری را درک کرد و کم کم سیر خودش را شروع کرد. همیشه یک عکس از رهبری و حاج قاسم داخل اتاقش داشت. زیاد به مزار شهدا میرفت؛ آقای معصومی همکلاسی شهید می گوید: حدود یک ماه قبل از شهادت آرمان، یک آخر هفته کلاس ها که تمام شد، آرمان وسایلش را جمع کرد و گفت: قبل از اینکه بریم خونه، بیا بریم بهشت زهرا، مزار شهدا. گفتم: باشه! وقتی رفتیم، بعد از زیارت چند شهید، رفتیم کنار مزار شهید سجاد زبرجدی.. آرمان کنار قبر شهید دراز کشید و با لبخند گفت: چقدر خوب میشه منم کنار این شهید همینجا دفن کنند! دقیقا همان جایی که امروز خوابیده است.. *در مکتب فاطمه تو ممتاز شدی با روضه، تو آمادهٔ پرواز شدی رفتی و نبود،رفتنت پایانت خون تو که ریخت تازه آغاز شدی* شعر ✍️🏻 محمدباقر حیدرزاده آرمان‌عزیز⚘️🕊 "شهید‌آرمان‌علی‌وردی"
ناگفته‌هایی از شهادت طلبه بسیجی آرمان علی‌وردی روز گذشته یکی از دوستان شهید آرمان علی‌وردی ناگفته‌هایی از شهادت وی را بیان کرد؛ ناگفته‌هایی دردناک که نشان از اوج مظلومیت این شهید دارد. در ادامه این روایت آمده است. روایت ماجرا از زبان دوست شهید علی‌وردی: حالا که داریم به روز عاشورا نزدیک می‌شویم یک سری از ناگفته‌های شهادت آرمان را بهتان میگویم. آرمان را دو مرتبه و دو گروه مختلف زدند. اولین گروهی که آرمان را گیر آوردن تا سرحد مرگ با هرچی که دستشان آمد آرمان را زدند. همان فیلمهایی که از شهادت آرمان منتشر شد یک بخش زیادی مربوط میشود به گروه اول. اما آخرش یک دختر که او هم داشت آرمان را میزد رو به جمعیت میگوید که بس است دیگر کشتینش! بسشه...آنها هم آرمان را رها میکنند. آرمان از جایش بلند میشود و خونین سمت خیابون اصلی میرود‌. صدای بسیجی‌ها را می‌شنود که داشتند حیدر حیدر میگفتند. میرود سمت صدا، اما وقتی می‌پیچد داخل کوچه می‌بیند که سر کوچه یک گروهی دختر و پسر ایستادند و دارند شعار مینویسند. آنها تا وضعیت آرمان را میبینند میفهمند بسیجی بوده و کتکش زدند. میروند سمت آرمان. آرمان که دیگر رمقی برایش نمانده خیلی راحت می‌افتد دست این جماعت. اینها شروع میکنند به قصد کشت آرمان را زدن. گویا چندتاشون حالت عادی هم نداشتند و مواد مصرف کرده بودند. یک دختر بینشان که اسپری دستش بوده با همان میکوبد به صورت آرمان. یکی‌شان یک میلگرد داشته که نوکش را تیز کرده بوده و به عنوان سلاح از آن استفاده میکرده‌. با همان میلگرد میکوبد روی جمجمه سر آرمان. وقتی آرمان را رساندن بیمارستان جمجمه‌اش شکسته بود. اما یکی دیگه‌شان که واقعاً امیدوارم قیافش را یک روز ببینم میشیند جلوی آرمان و به بقیه میگوید دست نگه‌دارین. رو به آرمان میکند و همزمان که داشته فیلم میگرفته به آرمان میگوید به امام اولت فحش بده ببينم سریع...به علی فحش بده...به حسین فحش بده، به خامنه‌ای فحش بده... آرمان چیزی نمیگوید. با ناخونگیر پوست بدنشو آروم آروم میکند و از او میخواهد فحشاشو تکرار کند. اما آرمان هیچی نمیگوید. انقدر آرمان را میزنند تا بیهوش میشود. وقتی آرمان بیهوش میشود شروع میکنند به رقصیدن و لگد زدن به بدن شهید و از اینکارشان فیلم هم میگیرند. وقتی میروند یک کارگر افغانستانی که گویا نگهبان یکی از ساختمان‌های اطراف بوده می‌آید و زیر سر آرمان بالش می‌گزارد و روی بدنش پتو می‌اندازد اما زنگ نمیزند به آمبولانس. البته اگر زنگ هم میزد فرقی نمیکرد توی آن شلوغی آمبولانس به آرمان نمیرسید. وقتی رساندنش بیمارستان، هوشیاری آرمان سه بوده. یکی از رفقا میگفت وقتی رسیدم بیمارستان دستایش را به تخت بسته بودن، شاید برای اینکه اگر به هوش آمد تشنج نکند و همه صورتش ورم کرده بود. نصف روز توی حالت کما می‌ماند و آخر به شهادت میرسد. تمام این وقایع توسط خود قاتلها فیلم‌برداری شده ولی وقتی از بازپرس پرونده پرسیدیم چرا این فیلمها را قطره چکانی منتشر کردید و فیلم‌های اصلی را منتشر نمیکنید گفت که من توی عمر کاری خودم همچین جنایتی تو ایران ندیده بودم. برای مراعات حال خانواده و شایدم متشنج نشدن بيشتر فضا فیلم‌های اصلی هنوز هم منتشر نشده. البته شاید بعد دادگاه آرمان منتشر بشوند.
‹ روایتی‌ازشھید‌بابک‌نوری‌هریس؛ › وقتی‌میخواست‌بره‌سوریه‌به‌همه‌گفته‌بود‌: یه‌مدتی‌دارم‌میرم‌خارج‌از‌کشور، همه‌فکرکردن‌بالاخره‌تلاش‌های‌باباش‌جواب‌ داده‌ودارہ‌میرہ‌آلمان‌وقتی‌پیکرش‌برگشت‌... تازه‌خیلی‌ها‌فهمیدن‌بابک‌کجابود:)!
اینکه‌ماطرفدارصلحیم،دلیل‌نمیشه‌جنگیدن بلدنباشیم..!'