eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
66.4هزار عکس
51.3هزار ویدیو
445 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 #خاطرات_شهدا #خون_تازه_از_پیکر_شهید_بعد_از_یک_هفته 🌷پس از عملیات تعدادی از افراد تمامی خطرها را به جان خریدند تا جسم مطهر این سردار دلاور در منطقه دشمن باقی نماند و یک هفته پس از عملیات در زیر آتش شدید دشمن پیکر مطهر غلامعلی به عقب منتقل گردید. 💕در این مدت بر اساس محاسبات طبیعی هر جسدی فاسد خواهد شد ولی هنگام خاکسپاری شهید، جنازه ایشان تازه بود و خون از گلویش روان و تراوش می‌کرد و عطر و بوی خوشی از این پیکر پاک به مشام می‌رسید🌷😢. #شهید_غلامعلی_پیچک 🌹 https://eitaa.com/Bayynat 🍃🌸
برگی از #خاطرات_شهدا ▫️بسیار حيا داشت، حتی با اقوام نزديک كه نامحرم بودند رابطه نداشت، ▫️هميشه می گفت: #حيا_و_تقوا مثل طناب است! و اگر #طنابِ_حيا پاره بشود، #تقوا هم از بين می‌رود... #شهیدمحمد_مهدوی🥀 https://eitaa.com/Bayynat
🥀 💠در جزیره خالی از سکنه مینو گشت می‌زدیم، اهالی خانه‌هایشان را رها کرده و به جاهای امنی پناه برده بودند. 💠 درِ نیمه باز خانه‌ای توجه ما را جلب کرد. داخل خانه شدیم. در گوشه‌ای از حیاط مرغی را دیدیم که روی تخم هایش نشسته و با دیدن ما وحشت زده شد و شروع به سر و صدا کرد. 💠 جلوتر رفتیم، تعداد زیادی تخم مرغ دیدیم. به محمد‌علی گفتم: «بیا این‌ها را با خودمان ببریم، بچه‌ها خوشحال می‌شوند». 💠 محمد‌علی با ناراحتی گفت: « هرگز این کار را نمی‌کنیم. اینها که مال ما نیست، حرام است!» به هرحال قرار شد دست به چیزی نزنیم تا پس فردا از امام جمعه بپرسیم. 💠 روز جمعه، بعد از نماز جمعه پرسیدیم: حاج آقا ما می‌توانیم این مدتی که اینجا هستیم، از چیزهایی که توی خانه‌ها رها شده استفاده کنیم؟ حاج آقا فرمود: بله، چون میوه و خوراکی‌هایی که رها شده‌اند، خیلی زود فاسد می‌شوند و معلوم نیست که صاحبشان کی بر می‌گردد، اشکالی ندارد، استفاده کنید‌ 💠 با کنایه به محمد‌علی گفتیم: «حاج آقا می‌بینیم که نظرتان درست بود! راست گفتی، نباید استفاده می‌کردیم !» 💠 گفت: از همان اول می‌دانستم که ایرادی ندارد. ولی دلم نمی‌آمد دست بزنم و هرگز هم از هیچ یک از اموال این مردم استفاده نمی کنم ؛ اما با تو می‌آیم، هر چه خواستی برای خودت و بچه‌ها بردار. محمد علی تا لحظه شهادتش هرگز به میوه‌ها و خوراکی‌های آن‌جا لب نزد! ✍به روایت همرزم 🥀 ولادت: ۱۳۲۸/۹/۲۰ دلفان، لرستان شهادت: ۱۳۶۰/۳/۲۵ جزیرهٔ مینو https://eitaa.com/Bayynat
🔞دیدن فیلم مستهجن توے اسارت، عراقے ها برای تضعیف روحیه ے ما فیلم‌هاے زننده پخش مے ڪردند ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ... ﺑﺮﺍی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ! ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله! فقط سرش پیدابود! ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ! ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ، ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ! ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ! ﻣﯽ‌ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷ‌ﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﻣﻮﺷ‌ﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ، ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩند، ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ‌ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ! ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ، ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.😔 این‌طورے شهید دادیم و حالا بعضیا راحت پاے ڪانال‌هاے ماهواره نشستند ونمے دونند یه روز همان شهید رو مے آورند تا در مقابل او توضیح دهند ڪه به چه قیمتے چشم خود را به گناه آلوده ڪردند! 😭 اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bayynat
غروب ماه رمضان بود، ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت. بعد داخل کله پزي رفت، به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟ گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست، يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت، وقتي بيرون آمد، ايرج با موتور رسيد، ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي کرد، با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري مي‌خورند، از اين‌که به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم، فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد؟ گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم، چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلي تشکر کردند، ابراهيم را کامل مي‌شناختند، آنها خانواده‌اي بسيار مستحق بودند، بعد هم ابراهيم را رساندم خانه‌شان. ‌ 📚سلام بر ابراهیم. https://eitaa.com/Bayynat
💌 شهید مدافع‌ حرم حسن قاسمی دانا ▫️توی حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. ▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! ▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». ▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید! راوے: شهید مصطفی صدرزاده https://eitaa.com/Bayynat
کتاب نخبه شهید در آیینه خاطرات اثر: دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📝متن یادداشت: باسمه تعالی الحمدلله که کتابی درباره شهید نخبه و دانشمند شهید رضایی‌نژاد خواندم چند وقتی بود که کتاب را خریدم اما تا امروز توفیق مطالعه پیدا نکرده بودم. این شهید نماد شعار "ما می‌توانیم" است او در درجه عالی تواضع شجاعت و مبتکر بودن قرار داشت. همسر شجاع و قهرمان او و فرزند مقاوم او راهش را چه خوب ادامه دادند. سلام بر او و درخواست شهادت از او و درود بر خانواده بزرگوارش 📆تاریخ یادداشت: ۱۴۰۰/۴/۸ یادداشت‌های در ابتدای کتب 🌷 ۱ مرداد سالروز https://eitaa.com/Bayynat