56436ام-البنین-چه-پسری-آوردی.mp3
5.55M
ام البنین چه پسری آوردی🥺💕
#ولادت_حضرت_عباس
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_هشتم
_ برای کسی که خودش قانون رو از بره؟ من کسی هستم که دیگران رو قضاوت میکنم و براشون حکم تعیین میکنم، آقای مسعود رضازاده، وکیل پایه یک دادگستری!
من با رنگ پریده و وکیل با چشمان گشاد شده، خیره خیره به او نگاه میکردیم.
نمیدانم وکیل چه چیزی شنیده بود که یکدفعه رنگش پرید. با تتهپته و هول زده جملهای ناشناخته گفت:
_ مگ...مگه...ش...شما...
یکدفعه حرفش را خورد و جمله دیگری به زبان آورد که با فهمیدن فقط یک کلمهاش، که تنها آن را از لغات فارسی میدانستم و زیاد به گوشم خورده بود، کپ کردم.
_ من رو ببخشید، آقای قاضی! من عذرخواهم... من...
مرد با صدای دو رگهای وسط حرفش پرید و به فارسی چیزی را زمزمه کرد که باز هم متوجه نشدم.
_ اگه من بازپرس هم بودم، تو باید انقدر حق به جانب صحبت میکردی؟
چهرهی وکیل شرمسار شد، سرش را به زیر انداخت و با صدای زمزمهوار گفت:
_ اشتباه از من بوده؛ من رو ببخشید!
خدای من بهتر از این ممکن نبود؛ قاضی پرونده جلوت ایستاده باشه و اون وقت تو آمادگی حرف زدن با بازپرس رو داشتی نه قاضی!
مرد به سمت من برگشت و با چشمان ریزبین شده، خطاب به وکیل دوباره شروع به فارسی صحبت کردن کرد:
_ فکر کنم آقای ویلیامز به اندازهی کافی معطل بحث بیسر و ته شما شده باشن؛ بهتر نیست از وقتی که باقی مونده برای کاری که داشتن استفاده کنن؟
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_نهم
نمیفهمیدم چی میگن و این موضوع بدجور روی اعصابم میرفت.
(همونجا بود که تصمیم گرفتم زبان فارسی رو یاد بگیرم و به اون مسلط بشم!)
وکیل با حالتی که مظلومیت و التماس در آن موج میزد، لب زد:
_ جناب قاضی، ایشون آمادگی جواب دادن به سوالات شما رو ندارن و اگر ناگهانی شروع کنید، ممکنه در عمل انجام شده قرار بگیرن...
مرد که دیگه اعصابی برایش باقی نمانده بود، با تحکم توپید:
_ ببینم، تو طرف کی هستی؟ کشور خودت یا اون؟
وکیل سکوت کرده و خیره به چشمان مرد نگاه میکرد.
مرد ادامه داد:
_ مثل اینکه پوندهای انگلیسی خوب زیر زبونت مزه کرده، آقای وکیل مدافع! اگه بخاطر اون همه پولی که ازش گرفتی، داری ازش دفاع میکنی، باید بگم که...
یکدفعه شروع کرد به کف زدن که چشمهای من گشاد شد. همزمان ادامه داد:
_ احسنت! خوب دینت رو ادا کردی، آفرین!
طوری که فقط خودشون بشنوند، کنار گوش وکیل خم شد و زمزمه کرد:
_ فکر نکن نمیدونم حداکثر حقوق یک وکیل در طول ماه چقدره و پولهایی که به حسابت واریز میشه و از اون برداشت میکنی چقدره!
وکیل سرخ شد و دم نزد...
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
بہرسمادبیہسلآمبدیمبہامامزمانمون:)💚🌤
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان :)
#اِمام_زَمان💚🌤
#قَراࢪعـاشِقانِه💚🌤
اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج...
مادَرتـــ شُد عَروس زَهراءُ
اِفتخارَش
نَصيب ايـــران شـُد...😍♥️
تولدت مبارک دلبر حسین یاسیدالساجدین💚
#میلاد_امام_سجاد؏
چادرانه های پاک:)🌿
مادَرتـــ شُد عَروس زَهراءُ اِفتخارَش نَصيب ايـــران شـُد...😍♥️ تولدت مبارک دلبر حسین یاسیدالساجدین
من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم
عالم شده سجاده وافتاده به پایت...♥️
- یازینالعابدین💚
قسمبهاونسجادهُ-محمدحسینحدادیان.mp3
4.63M
- خواهرقرآنخداست ؛ صحیفهیسجادیه 💜 '
#امامسجاد #محمدحسینحدادیان
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_شصت
قاضی این بار بلندتر گفت: "تا دیدی یه غریب گیر ما افتاده و دستش زیر منگنه ما هستش، گفتی بذار منم یه چیزی گیرم بیاد! حالا که طرف پولش از پارو بالا میره و هیچی هم از قانونای ما سر درنمیاره، حداقل یه چیزی ازش بکنم، به جایی هم برنمیخوره! نه؟"
سرباز کنارم نگاهش رنگ تاسف گرفت و من هاج و واج فقط وکیل رو نگاه میکردم، نمیفهمیدم بینشون چی رد و بدل شد که یهو اینقدر تغییر کرد.
انگار یه وزنه به سرش بسته بودن، زورش نمیرسید بلندش کنه. جرأت نداشت تو چشمای مرد پرابهتی که روبهروش ایستاده بود نگاه کنه.
قاضی که حسابی کلافه شده بود، دوباره گفت: "نکن برادر من، نکن! این پولا آخر و عاقبت نداره."
بعد بیحوصله به سرباز اشاره کرد و گفت: "برید بیرون!"
سرباز احترام نظامی گذاشت و با دست به وکیل اشاره کرد که راه بیفته.
چشمام گرد شد!
کجا میبردنش؟ مگه قرار نبود کنارم بمونه؟
وکیل بالاخره سرشو بلند کرد، صداش انگار از ته چاه در میاومد: "اجازه بدید بمونم، ایشون....
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_شصت_و_یکم
قاضی با صدای نسبتاً کنترلشدهای فریاد زد:
"بیرون، آقای محترم!"
نفسم در سینه حبس شد!
دیگر آتش از آن دو تیلهی مشکی زبانه میکشید.
وکیل عصبی و کلافه دو قدم به سمت در برداشت؛ گویی که چیزی یادش بیفتد، یکدفعه برگشت و با لبهایی که از امید میلرزید گفت:
"فارسی بلد نیستن! من باید حرفای شما رو برای ایشون ترجمه کنم و قطعاً..."
ناگهان قاضی با لحنی محکم و کوبنده به انگلیسی شروع به حرف زدن کرد: "No need for translation, get out!"
("نیازی به ترجمه نیست؛ بیرون!")
من از حیرت دهانم باز مانده بود.
او... اون... انگلیسی بلد بود؟
پس چرا تا حالا به زبان من صحبت نکرده بود؟
وکیل، خسته از این همه اصرار، دیگر حرفی نزد.
از کنارم که میگذشت، طوری که انگار تصادفی در معرض افتادن باشد، یکدفعه سرش را تا کنار گوشم خم کرد و به انگلیسی طوری که کسی غیر از خودمان نشنود، زمزمه کرد:"Whatever they ask, you don’t know anything. Whatever you say will be used against your sister.
("هر سوالی کردن، تو از هیچی خبر نداری؛ هرچی بگی به ضرر خواهرت استفاده میشه!")
سریع صاف ایستاد، کتش را تکاند و بعد از صاف کردن گلویش، بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، با سرباز به بیرون از اتاق رفت.
از پوزخندی که روی لبهای قاضی نقش بسته بود، مشخص بود که حرفش را شنیده!
چقدر این مرد تیز بود...
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
32.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️قسمت اول¹
📜«بهمننامه»
👈توی این ۴۰ ساله چیکار کردید⁉️
_جمهوری اسلامی اصلا به خانمها بها نداده😒❌
_هر کی بهت گفت توی این چهلساله چیکار کردید، کتاب «صعود چهلساله» رو بهش نشون بده🇮🇷
#بهمن_نامه
#امیرعلی_کیائی_نژاد
🆔https://eitaa.com/joinchat/3485729723C476207f416