🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_هشتم
_ برای کسی که خودش قانون رو از بره؟ من کسی هستم که دیگران رو قضاوت میکنم و براشون حکم تعیین میکنم، آقای مسعود رضازاده، وکیل پایه یک دادگستری!
من با رنگ پریده و وکیل با چشمان گشاد شده، خیره خیره به او نگاه میکردیم.
نمیدانم وکیل چه چیزی شنیده بود که یکدفعه رنگش پرید. با تتهپته و هول زده جملهای ناشناخته گفت:
_ مگ...مگه...ش...شما...
یکدفعه حرفش را خورد و جمله دیگری به زبان آورد که با فهمیدن فقط یک کلمهاش، که تنها آن را از لغات فارسی میدانستم و زیاد به گوشم خورده بود، کپ کردم.
_ من رو ببخشید، آقای قاضی! من عذرخواهم... من...
مرد با صدای دو رگهای وسط حرفش پرید و به فارسی چیزی را زمزمه کرد که باز هم متوجه نشدم.
_ اگه من بازپرس هم بودم، تو باید انقدر حق به جانب صحبت میکردی؟
چهرهی وکیل شرمسار شد، سرش را به زیر انداخت و با صدای زمزمهوار گفت:
_ اشتباه از من بوده؛ من رو ببخشید!
خدای من بهتر از این ممکن نبود؛ قاضی پرونده جلوت ایستاده باشه و اون وقت تو آمادگی حرف زدن با بازپرس رو داشتی نه قاضی!
مرد به سمت من برگشت و با چشمان ریزبین شده، خطاب به وکیل دوباره شروع به فارسی صحبت کردن کرد:
_ فکر کنم آقای ویلیامز به اندازهی کافی معطل بحث بیسر و ته شما شده باشن؛ بهتر نیست از وقتی که باقی مونده برای کاری که داشتن استفاده کنن؟
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM