🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_شصت_و_چهارم
چقدر سریع رفت سر اصل مطلب!
بدون هیچگونه مقدمه یا چک و چونهای…
به پشتی صندلیاش تکیه داد و دست به سینه شد.
در همان حالت، لب زد: "Well, Mr. Williams... what did you bring that made you come to the bargaining table?"
("خب آقای ویلیامز... چی آوردی که اومدی پای میز معامله نشستی؟")
دهنم از حیرت باز مانده بود!
این مرد چقدر ترسناک و مبهم بود.
حرفهایی که من به زور میخواستم به زبان بیاورم، او به راحتی و با تسلط تمام بیان کرده بود. نه، امکان نداشت که همهچیز به این راحتی پیش برود.
چطور ممکن بود که او صاف جلوی من بنشیند و از معامله بر سر اطلاعات کشورش حرف بزند؟
با چشمان ریز شده، لب زدم: "How did you know I came here for a deal?"
("از کجا فهمیدی برای معامله اومدم اینجا؟")
نیشخندی روی لبش نشست و گفت:"It's quite obvious... you requested a meeting with the case investigator; someone whose hands are free for anything!
You were definitely planning to buy the other party, weren't you, Mr. Williams?"
("خیلی واضحه... درخواست ملاقات با بازپرس پرونده رو دادی؛ کسی که دستش برای هر کاری بازه!
قطعا نیت خریدن طرف رو داشتی، غیر از این بوده آقای ویلیامز؟")
از شدت استرس دستانم یخ کرده بود.
سکوت کردم و چشمانم را از آن دو تیلهی مشکی ترسناک به میز دوختم.
صدایش مانند زنگ در گوشم پیچید: "Why did you remain silent, Mr. Williams? You didn’t say what you...
("چرا سکوت کردی آقای ویلیامز؟ نگفتی برای معامله...")
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM