پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادرانه های پاک:)🌿
در حرم امام رضا جانممم به یادتون هستیم عزیزان:))💚
زنده باشی عزیزدل❤️🫂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب شب شهادت شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی است،پس همه به نیت این شهید عزیز در راهپیمایی شرکت میکنیم.
#همهباهممیاییم
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه پیمایی ۲۲بهمن منتها به حرم امام رضا «ع»
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_شصت_و_چهارم
چقدر سریع رفت سر اصل مطلب!
بدون هیچگونه مقدمه یا چک و چونهای…
به پشتی صندلیاش تکیه داد و دست به سینه شد.
در همان حالت، لب زد: "Well, Mr. Williams... what did you bring that made you come to the bargaining table?"
("خب آقای ویلیامز... چی آوردی که اومدی پای میز معامله نشستی؟")
دهنم از حیرت باز مانده بود!
این مرد چقدر ترسناک و مبهم بود.
حرفهایی که من به زور میخواستم به زبان بیاورم، او به راحتی و با تسلط تمام بیان کرده بود. نه، امکان نداشت که همهچیز به این راحتی پیش برود.
چطور ممکن بود که او صاف جلوی من بنشیند و از معامله بر سر اطلاعات کشورش حرف بزند؟
با چشمان ریز شده، لب زدم: "How did you know I came here for a deal?"
("از کجا فهمیدی برای معامله اومدم اینجا؟")
نیشخندی روی لبش نشست و گفت:"It's quite obvious... you requested a meeting with the case investigator; someone whose hands are free for anything!
You were definitely planning to buy the other party, weren't you, Mr. Williams?"
("خیلی واضحه... درخواست ملاقات با بازپرس پرونده رو دادی؛ کسی که دستش برای هر کاری بازه!
قطعا نیت خریدن طرف رو داشتی، غیر از این بوده آقای ویلیامز؟")
از شدت استرس دستانم یخ کرده بود.
سکوت کردم و چشمانم را از آن دو تیلهی مشکی ترسناک به میز دوختم.
صدایش مانند زنگ در گوشم پیچید: "Why did you remain silent, Mr. Williams? You didn’t say what you...
("چرا سکوت کردی آقای ویلیامز؟ نگفتی برای معامله...")
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_شصت_و_پنجم
"What did you bring for the deal with yourself?"
(برای معامله چی با خودت آوردی؟)
واقعا مغزم قفل کرده بود و ذهنم دنبال جوابی میگشت که اوضاع رو از این که هست خرابتر نکنه!
اما بدجور گیر کرده بودم و زبانم حتی برای گفتن یک کلمه هم نمیچرخید!
با حالت خاصی گفت:
"Then you didn’t bring anything..."
(پس چیزی نیاوردی...)
کنترلم رو از دست دادم و یک دفعه وسط حرفش پریدم و هولزده گفتم:
"How much... how much..."
(چقدر... چقدر...)
رنگ نگاهش عوض شد؛ احساس کردم چیزی در نگاهش فرو ریخت.
نگاهی به اطراف انداخت و آرام زمزمه کرد:
"How much should my price be?"
(بهم میخوره قیمتم چقدر باشه؟)
با توجه به این هیبت، مبلغ کمی جوابگو نبود!
بنابراین باید مبلغ گزافی رو به عنوان طعمه وسط میانداختم که وسوسهانگیز باشه و حداقل مرد مقابلم رو به فکر وادار کنه!
برای ایلین حاضر بودم جانم رو هم بدم، چه برسه به حراج کردن مال و منالم...
هیچ وقت بیفکر حرفی نمیزدم.
آهسته و شمرده شمرده گفتم:
"Two million dollars... What do you think?"
(دو میلیون دلار... نظرت چیه؟)
ادامه دارد...
به قلم: قاتل ماه...🌚✨FM
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_شصت_و_ششم
قطعا الان باید کمی در فکر فرو میرفت؛ دو میلیون دلار کم پیشنهادی نبود!
اما برخلاف تصورم ابرویی بالا انداخت و شیطنتآمیز لب زد:
"Come on, don't push us, rich kid... You sure spend a lot!"
(بابا نکوشیمون بچه مایهدار... خیلی ولخرجی میکنیها!)
ضربانم بالا رفت و بدنم داغ شد.
روی صندلیاش تکانی خورد و دستانش را روی میز گذاشت و کمی خم شد.
نگاهم به عقیق سرخی که در انگشتش جای حلقه انداخته بود افتاد.
با تمسخر لب زد:
"I thought I was worth more than this. At least with this stature, I should be worth more, Mr. Williams!"
(فکر میکردم بیشتر از اینا ارزش داشته باشم، حداقل به این ابهت قیمت بیشتری میخورد، جناب ویلیامز!)
نگاهم رو از انگشترش گرفتم و لب زدم:
"Is two million dollars not a lot of money for you?"
(دو میلیون دلار پول کمی برای شماست؟)
یک دفعه کنترلم رو از دست دادم و حرفی زدم که ای کاش نمیزدم:
"Do you even know how many zeros are in your money?"
(اصلا میدونی به پول شما چقدر صفر داره؟)
نگاهش قفل چشمام شد؛ با نگاه کردن به چشمانش احساس میکردم در یک گودال سیاه در حال غرق شدن هستم!
با لحنی که کمی خشم چاشنی اش بود، لب زد:
"Two million dollars isn't a small amount, but in exchange for selling my country, yeah, it's a small amount!"
(دو میلیون دلار پول کمی نیست، اما در قبال فروختن کشورم؛ آره، پول کمی هستش!)
کمی فکر کردم و گفتم:
"Whatever you want... Whatever you desire, I'll make it happen for you! Just..."
(هر چقدر خودت بخوای...هر چی اراده کنی برات فراهم میکنم! فقط...)
زبانم قفل کرد و سکوت کردم.
ادامه دارد...
به قلم: قاتل ماه...FM🌚🌙