14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥❕❗️
#STORI
🎙 کربلایی #حسین_طاهری
▪️در معرکه سنگین،بگویید به صحیون...👊🏻
▪️رجز#انتقام_سخت #ترور🖤
#پیشنهاد_دانلود
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_52 اع
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_53
برگشتم سراغ کامپیوتر و برای جست و جوی یک مطلب با اینترنت وصل شدم.پیمان در زد و همین که بلند شدم و در را برایش باز کردم، صدای مسنجر از کامپیوتر بلند شد. سراغ کامپیوتر رفتم و تا نگاهی به صفحه مانیتور کردم، روی صندلی جیغ جیغوی میز کامپیوتر افتادم و میخ کوب شدم.
پیمان شام را آماده کرد و هر چه داد و فریاد راه انداخت که شام از دهان می افتد، نشنیدم. یعنی نخواستم که بشنوم. تند تند بر کلیدهای کیبورد میکوبیدم. چند دقیقه که گذشت، هر چه منتظر شدم که از آن سوی این دنیای دیجیتال، پیامی برسد، فایده ای نداشت. به ناچار بلند شدم و برای خوردن شام، پیش پیمان رفتم؛ اما مهمانی دیگر تمام ذهنم را اشغال کرده بود که با پیمان بودم و نبودم. پیمان فهمید که خیلی با او نیستم و هی متلک می پراند. با اینکه بهترین دوستم در تبریز بود، یک جورهایی هم دلم می خواست زودتر تحقیق را بردارد و برود.
ساعت11 شب در را پشت سرِ پیمان بستم و سراغ کامپیوترم رفتم. سراغ کامپیوتر که نه، سراغ او. آن شب اگر هم کامپیوتر را خیلی دوست داشتم، به خاطر این بود که او را در آن دیده بودم و مانیتور هم بوی او را می داد. آن شب صفحه مانیتور، خرمایی شده بود و نخلستان را تداعی می کرد با یاد موهای خرمایی اش. حیف که تا آمدم چیزی بنویسم، چراغ مسنجرش خاموش شده بود.
یک بار دیگر او را مرور کردم:
Naghmeh : salam sorry shoma aghaye roubic sarkisian hastin?
Roubic : سلام.بله.شما؟
Naghmeh : Naghmeh hastam naghmeh ye meshkin
Roubic : اوه.انتظار دیدنتون رو اینجا نداشتم. خوشحالم از دیدنتون
Naghmeh : haletoon khoobe?
Roubic : خوبم. شما چطورین؟ شما هم فینگلیش مینویسین؟
Naghmeh : man keyboarde farsi ro khoob balad nistam.
Roubic : راحت باشین
Naghmeh : bebakhshid mozahem misham.
yadetooneh oon shab dar morede NESHANEH goftin?
Roubic : کدوم شب؟ شب سمنی؟
Naghmeh : ☺☺
Naghmeh :jaleb bood baram.nemitoonam begam kamelan vali engar adam khoob hes mikone ye NESHANEH haei ro ...
kheyli be delam neshast.
Roubic :خواهش میکنم. اتفاقا همون دل مهمه نه عقل
Naghmeh : pas naghshe aghl ke islam inghadr behesh ahammiat dade ... chi mishe? Man fekr mikonam dar morede aghl darim kam lotfi mikonim
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_53 بر
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_54
چند بار با دقت خواندمش و همان شب اولین ایمیلم را برایش فرستادم و در آن با استفاده از جزوه دکتر رمضانی نوشتم که با عقل، تنها می شود خدا را شناخت، اما سخت است که بتوان خدا را لمس کرد. خدایی که جایش فقط در عقل باشد، زود هم از دست می رود؛ اما خدای دل، هرگز ... زیرا تنها با دل است که می توان خدا را دید و حتی لمس کرد و لذت حضورش را چشید. این نشانه ها هم برای آن است که وقتی عقل آدمی، اذیت می کند و هی در ذهنش، توفانِ تردید راه می اندازد، به دادش برسند.
فکر نغمه شده بود کار روز و شب من. هر چند در نوشته هایش نشانی از احساس و عشق نبود، اما من بوی عشق را احساس می کردم و به واژه واژه اش دل می دادم. در پایان یکی از نامه ها به سیم اخر زدم و حرف دلم را در چند یطر برایش نوشتم:
دیر زمانی است که نرد عشق را واگذار کرده ام
خیلی وقت است که قمار محبت را باخته ام
گفته بودم که مهره های شطرنج ما نیاز به حرکت ندارند
اراده کنی ... کیش می شوم
حرکت کنی ... مات می شوم
من همان مهره همیشه آچمزم ...
که نمی توانم چشم از چشمت بردارم
نه به خاطر آنکه تو بازی را نبری
بلکه برای آنکه خودم بازی را ببازم ...
نغمه هم یک متن ادبی برایم نوشت و همچنان به تردید هایش ادامه داد. قانع نمی شد و اصرار داشت که در تشخیص رفتار درست از نادرست و عمل به تکالیف دینی باید به عقل رجوع کرد و نمی توان به آن بی اعتنا بود. من هم برایش توضیح می دادم که کسی با عقل مشکل ندارد، اما کاربرد عقل تنها در اصول است نه در فروع. عقل می تواند مسایل اصلی خلقت را درک کند و به وجود خالقی توانا پی ببرد، اما نمیتواند تشخیص دهد که چگونه باید به تکلیف دینی عمل کرد و اصلا چه چیزی تکلیف است و چه چیزی نه. این فروع را همان خالق توانا باید مشخص کند و به وسیله پیامبران به ما اعلام کند. بحث عقل و دل را بهانه کردم و در یکی از نامه ها با صراحت برایش نوشتم که راستی به نظر شما، نغمه در عقل من نشسته است یا در دلم؟
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
#قرارمعنوی
#شب_نهم🌙
سلام رفقاااا🙋♀ قراره از امشب عهد کنیم☺️
حالا چه عهدی🤔؟عهد معنوی😇
بیا با هم این دعارو هرشب🌙بخونیم
برای سلامتی امام زمانمون و خودمون🙂 ونابودی ویروس منحوس😷
رفقاااا یادتون نره ها
حتما قبل از خواب بخونین😴
اگه هم خواستین دعای عهد رو همراهش بخونید☺️
🔴 فراموش نکنید😌
یاعلی👋😊
شبتون اروم🌙😴🙃
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
از امروز استفاده کن و شخصی باش که تا به حال نبوده ای ... 🎈💙✨
#روزتونسرشارازموفقیت💫
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
#تلنگر
1181چیست؟ 🧐
+هیچی ↯
فقط سن یه آقایی هست که منتظر
[313 ^^🍃] نفره❗️
من و شما به کارمون برسیم... 🙂👊
#آقاجآن✨
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
#حال_خوب •|💛|•
چه زیباست😌
امید وار بودن🤞🙂
وبا امید زندگی کردن🚌🌿
نه به امید خود👊
که غرور است...
نه به امید دیگران که حماقت است👀👣
به امید خدا❣
که منبع آرامش هاست💫💛
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
Ali Fani-Doaye 7 Sahife Sajadiye-[www.MahdiMouood.ir].mp3
4.15M
سلام رفقا قرار یادتون نره ☺️♥️