#رفیق_چادری❤️💙💛
🌱
حکمت 480
وقتی مومن برادرش را به خشم اورد به یقین از او جدا خواهد شد 😔
@Bedoonsemmat🍃✨
فکر کن سوار بنز شدی،
چجور حواست به نیسان آبیها هست که نزنن بهت؟!
یا تو نزنی بهشون؛
همونجور مواظب دلت باش👌🏼♥️
#مواظب_باشیم😉
@Bedoonsemmat🍃✨
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_78 چن
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_79
خیلی سر به سرش گذاشتم تا لب به سخن باز کرد:
_احساس می کنم به بن بست رسیده م ... انگار همه ش توی زندانم ...
تا اسم زندان را آورد ، برای اینکه روحیه اش عوض شود ، حالت یک سخنران به خود گرفتم :
_زلیخا یوسف را به زندان تبعید کرد ... یوسف گفت : حسبی الله .
_ای بابا ! تو باز رفتی منبر ؟ این یوسف کیه که همه ش همراه منه ؟
درحالی که بلند می شدم تا برایش چایی یا میوه ای بیاورم ، با دو دست ، لپ هایش را گرفتم و دو طرف صورتش را بوسیدم :
_نغمهٔ بانوی عزیزُم ! منظور من ، زندان بود ، نه زلیخا ... و حسبی الله بود ، نه یوسف ...
با بی حوصلگی نگاهم کرد و آه کشید :
_مریم جان ! از شوخی بگذریم ... من از همین حسبی الله می ترسم ... بعضی وقت ها توهـُمِ حسبی الله دارم . به نظرم همین توکل ها و همین حسبی الله ها تنبلی می آره ... وقتی می گیم خدایا ! خودم رو به تو سپردم، یعنی تمام فرصت ها و موقعیت ها رو از دست می دیم.
دوباره ساکت شد و به نقطه نامعلومی خیره ماند. انگشتانش را در هم گره کرده بود و هی تابشان می داد. تا آمدم برایش حرف بزنم و از امید بگویم ، حرفم را قطع کرد :
_اینها رو من هم بلدم ... مسعود خیلی از این چیزها برام گفته . اما اینها توجیهه ... همین حرف ها گاهی باعث کابوس من میشه .
_به نظر می آد توی زندگیت یه چیزی مبهمه ... انگار پازل زندگیت به هم ریخته و نمیتونی بچینیش ... یا یه قطعه از پازلت کم شده که اینجوری توی چیندنش موندی ...
_آره ... یه چیزی رو گم کردم که نمی تونم پیداش کنم ... آرامشم رو ازم گرفته و نبودش اذیتم میکنه ... همه ش احساس می کنم که دارم از یه ساختمون چهل طبقه سقوط می کنم . شاید اگه خدا ...
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_78 چن
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_80
امروز قرار کلک چال را با هم زدیم ؛ چون ساعت ۵ بعد از ظهر باید به خانه مژده در خیابان دیباجی می رفتیم . با تعدادی از بچه ها که می شود گفت باعث آشنایی شان من بوده ام ، هر دو هفته یک بار می رویم کلک چال ، اما تا حالا نتوانسته ام مریم را به این جمع بیاورم . از این رفت و آمد ها خوشش نمی آید .
مژده برای جشن تولدش دعوتمان کرده است . او و سیما هم دانشکده ای ما هستند و مریم هم می شناسدشان . قرار است من به همراه آیدا که دوست دوران راهنمایی من و مریم است ، بروم . هستی که پارسال در سفر کیش با او آشنا شدم ، با دوست پسرش می آید و راحله هم که دوره کارشناسی ، یک سال پایین تر از من بود ، با برادرش . البته تنها من می دانستم که این خواهر و برادر چه در سر دارند . برایم جالب است راحله که از یک خانواده سنتی است ، چطور آیدای پست مدرن را انتخاب کرده است برای برادرش .
طبق قرار ،ساعت ۴ آیدا را در تقاطع اتوبان صدر-شریعتی دیدم . چه تیپی زده بود خانم . یک پالتو کرم رنگ کوتاه پوشیده بود با شلوار جینی چسبان و چکمه قهوه ای سوخته ای که بلندی اش تا زیر زانو میرسید .
شال سفیدی روی سر انداخته بود که موهای مشکی اش در آن جلوه بیشتری داشت . همدیگر را بوسیدیم و اول اتوبان صدر منتظر ماشین شدیم .
یک مزدا۳ با شیشه دودی که دسته گل های ظریفی به دستگیره هایش آویزان شده بود جلوی پایمان ایستاد . تا شیشه ماشین پایین نیامده بود ، نفهمیدیم که فقط دو پسر جوان سرنشین آن هستند شیشه را که پایین کشیدند بوی ادوکلن همراه با بوی ملایم سیگار به مشاممان رسید . راننده صدای پخش را کم کرد . معین بود که ترانه بندریِ الهی من فدات را می خواند . راننده که عینک دودی به چشم داشت ، تا جایی که می توانست سرش را جلو آورد ؛ آن قدر که کم مانده بود سرش از پنجرهٔ طرف ما بیرون بیاید :
_ ببینید خانم ها ! هم ماشین عروس آماده س هم دوتا دوماد ... فقط دوتا عروس کمه که اگه شما افتخار بدین، همه چی تکمیل میشه.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
#صبـح_بخیـر 🍁
روشنـے را بچشیـم
صبـح ها
وقتے خورشیـد در مـےآید...🌅
متولـد بشویـم...
در بھـ روے بشـر و نور و گیـاہ و حشرہ،
باز ڪنیم هیجان ها را پرواز دهیم ...🦋
✍🏻•سهرابسپهری
•| 🌱@Bedoonsemmat 🌱|•
سلام رفقا 🙋♀ حال و احوالتوون چطوره ؟
راستی با این ویروس منحوس چه میکنید؟ 😖
ان شاءالله ک همگی در صحت و سلامت باشید 🤲🙃
قراره که به امید خدا از امروز یه قراری باهم بذاریم و انجام بدیم 😍♥️
یه لحظه صبر کن ☺️
میدونم ک همیگی از دست این کرونا خسته شدیم 🙆♀🚶♂و آرزومونه به زودی زود تموم شه
میدونید راه کارش چیه ؟؟🤔🧐
✨ فقط و فقط توکل به خدا ✨
ان شاالله از امروز باهم دیگه پیمان میبندیم دعای هفت صحیفه سجادیه که آقا 💕 گفتند رو حتما حتما بخوانیم تا ان شاالله بزودی این ویروس تموم بشه ✌️🤲
#با_یاری_خدا_کرونا_را_شکست_میدهیم
خب منتطر چی هستی بریم سر قرارموون 🤭👇
@Bedoonsemmat
دستِ خودم نیست !
صبح که می شود ؛
بی اختیار دنبالِ اتفاقاتِ خوب می گردم
دنبالِ آدم هایِ خوبی
که حالِ خوبم را
با لبخند هایشان
به روزگارم سنجاق کنم ...
یک روزِ خوب ، اتفاق نمی افتد ،
ساخته می شود !!!...
متن نرگس صرافیان
@Bedoonsemmat🍃✨
•.
فروغ فرخزاد چھ قشنـگ میگھ:
اما تو تغییر نڪن؛
تو باش و نشـان بدھ آدمیت هنوز نفـس میڪشد!..🦋
『🍃@Bedoonsemmat🍃』