✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_96 حد
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_97
دوباره به من نگاه می کند:
_ شما رشته تون چیه ؟
_کارشناسی ادبیات فارسی دارم و ارشد حقوق می خونم.
_ ماشاالله. درود بر شما ... حالا برای اینکه از همین جا کمکم، همسفرها با هم آشنا بشن، اسمتون رو هم بفرماین.
_ مشکین ... نغمهٔ مشکین.
_ شما خانم مشکین ! اگر بخواین یک تحقیقی روی موضوعی مرتبط با رشتهٔ خودتون بکنین ... آیا برای یک اصل مسلم و قاعدهٔ اثبات شدهٔ حقوقی و یا حتی ادبی خودتون از اول می رین و تمام مقدمات رو میگذرونین تا به آن اصل برسین؟ یا به تحقیقات اساتید برجسته که زحمت این کار رو قبلاً کشیدن رجوع می کنین ... کدام؟
چند تا بچه ها همهمه کردند:
_معلومه ... رجوع می کنیم .
_آفرین ... خب آیا درسته یکی بیاد به شما بگه شما دارین تقلید میکنین؟ و تقلید از قلاده می آد و این یعنی پیروی کورکورانه ؟ از این مهم تر، کسی که هیچ سر رشته ای در حقوق نداره، میتونه بگه چون پیروی کورکورانه س قبولش نمی کنم؟
سکوت می کنم. حاج آقا چراغی به سخنانش ادامه میدهد. اولین آبشارم را به خوبی دفع میکند و با پاسی که بچهها به او داده اند، توپ را محکم در زمین حریف یعنی من می خواباند؛ اما خب شب دراز است و قلندر بیدار. حالا که قرار است پانزده روز با هم باشیم چیزهای زیادی برایش دارم که وادارش کنم دست هایش را بالا ببرد. ما گرگ باران دیدهٔ دانشگاههای تهران هستیم
آن قدر استادها بوده اند که گیج و منگ شان کرده ایم و چون کم آوردهاند، کوتاه آمده اند یا تهدیدمان کرده اند که نمرهٔ امتحانمان را نمی دهند.
گوشی ام چند بار در دستانم می لرزد. حتماً بچه هایی که برای شان جک فرستاده ام جواب داده اند؛ اما جرات نمی کنم بازش کنم. حواس آقای چراغی به من هست من و هر چند ثانیه نگاهم میکند. انگار گیر سه پیچ داده است و حسابی می پاییدم. دستی دستی خودمان را کردیم گاو پیشانی سفیدِ کاروان و مجال شیطنت و سرِکار گذاشتن ها را از خودمان گرفتیم. ولی نه، اگر منم که بلدم چطوری ساربان را فراری بدهم و شترش را هر جا که دلم خواست بخوابانم.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_97 دو
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_98
حاجی چراغی از قرائت نماز می گوید و اینکه باید حمد و سوره هامان را تصحیح کنیم تا اعمال عمره مان دچار اشکال نشود. چون آنجا دو تا نماز واجب داریم که اگر با عربیِ صحیح نخوانیم دچار مشکلاتی می شویم که قرار است بعداً برایمان بگوید. میگوید اگر حروف را از مخارج اصلی اش ادا نکنیم، معنای کلمه عوض می شود. سپس تفاوت تلفظ بعضی از حروف مشابه به یکدیگر را بیان می کند. مثلاً تفاوت بین حاء و ها ... تفاوت بین صاد و سین و ثا و ...
کمی این پا آن پا می کنم. می خواهم به سفارش مریم رفتار کنم چیزی نگویم، اما طاقت نمی آورم: _حالا چرا عربی بخونیم که بخوایم انقدر زجر بکشیم؟ خب فارسی بخونیم ... اصلاً هرجور دوست داریم بخونیم.
همهمهٔ بعضی از بچه ها به اعتراض بلند می شود و عده ای نوچ نوچ می کنند. حاجی چراغی به اعتراضِ بچهها اعتراض میکند:
_ اتفاقاً این سفر فرصت خوبی که ما دغدغه هامون رو مطرح کنیم و به جواب برسیم ... من از خانم مشکین تشکر میکنم که این بحثها رو مطرح میکنن تا شک و شبهه ها حل بشه توی راهی که داریم میریم، آگاهانه گام برداریم ... شماها هم اعتراض نکنین لطفاً.
عجب گرفتار شدیم. طرف ما را شناخت و اسممان را هم یاد گرفت. این یعنی که دیگر کل کل بی کل کل. به من نگاه می کند:
_ ما برای چی عبادت می کنیم ؟
سکوت می کنم. خودش جواب می دهد:
برای اینکه رضایت خدا رو به دست بیاریم. درسته؟
سر تکان می دهم. آفرینی می گوید عینکش را جابجا میکند:
حالا بگید آیا درسته که بخواهیم رضایت کسی رو جلب کنیم، اما طبق نظر او عمل نکنیم؟ بهش بگیم لازم نیست تو بگی چه چیزی راضیت میکنه چه چیزی نه ... چون ما خودمون عقلمون میرسه. این درسته؟
باز هم ساکتم. یعنی راستش را بخواهی جوابی ندارم. چند تا از بچه ها کارم را راحت میکنند:
_ نه.
یکی از دخترها دنبال نه ها را می گیرد:
نه درست نیست ... مثل اینه که یه کارمند، به مقررات اداره اش عمل نکنه و وظایفش رو انجام نده ... بعد بگی من وظیفه ام را خودم تشخیص می دم و هر کاری که به نظر خودم درسته انجام می دم. کاری هم به مقررات اداره ندارم.
حاجی چراغی از او تشکری میکند، اما ساکت است. دستش را مشت کرده است و زیر چانه اش گذاشته و به من نگاه میکند. انگار میخواهد نظر من را بداند. من هم با اینکه حرفش را قبول دارم، اما نمیخواهم تسلیم شوم. اما او هم وِل کن نیست. به ناچار نه ای میگویم و او ادامه میدهد:
_ خب خدا از ما خواسته که طبق دستور خودش عمل کنیم تا از ما راضی باشه که دوستمون داشته باشه ... نگفته که شما به اختیار خودتون باشین و هر جور دوست دارین عمل کنین.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
شـب همیشـه به تمامے شب نیست
چرا ڪه من مےگویم
چرا ڪه من مےدانم
ڪه همیشه در اوج غـم
یڪ پنجره باز اسـت
پنجرهای روشـن
و همیشه هسـت
رویاهایـے ڪه پاسبانے مےدهند
آرزویـے ڪه جان مےگیرد ... 🌱
#شب_بخـــــیر✨
✍🏻 پل الوار
『🌿@Bedoonsemmat🌿』
#حرفقشنگ🌸✨
براۍ خُـدا باشیم تا↶
نازمان را فقط⇇او بڪشد
ناز ڪشیدنِ خُدا...
معنیش
شَهادت است...♥️✨
#شهیدبودنختممیشهبهشهیدشدن
#رزق_شبانه
@Bedoonsemmat🍃✨
◦✿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم ِ✿◦
•........••✾•🌸•✾••........•
دوبارهقسمتمنشدمسافرت
باشم
در این زیارت مخصوصه زائرت باشم
کنار پنجره فولاد ، حاجتم این است:
نظر کنی که حبیب مظاهرت باشم
اگر چه غرق گناهم ولی مدد کن تا
همیشه نوکر تحت اوامرت باشم
ورق ورق ، دو سه تا بیت ناقص الوزن و...
سیاه مشق نوشتم که شاعرت باشم
❄️| السلام علیک یا علی بن موسی الرضا |❄️
اگه دلت هوای امام رضا کرده ؛
یه سر به کانال ما بزن :)🌱
منتظرتیم !..
•........••✾•🌸•✾••........•
https://eitaa.com/joinchat/1191772212C9a716d1fb2
•........••✾•🌸•✾••........•
خـادمـ♡گمـنامـ♡:
* امام زمانمــ غریب است و لحظه به لحظه غریبـــــــ♡ تر میشود ♡😥
صاحب مهربانمــــ تنها و بی یاور است ♡🥀
و کسی برایش کاری نمیکند♡🥀
کمتر از او میگویند...... کمتر از او میخواهند..... ♡🥀
دلم گفتـــــــ..... بنویس و نوشتم: ☺️
بیایید با هم همصدا شویم و امید آخر را بخواهیمــــ♡🤗
با آمدن در این کانالــــ.......♡.....دل امام زمانه خود را شاد کنیم.....♡🤗
https://eitaa.com/joinchat/2769289291C445bc506b8
سلام رفقا
تابحال فک کردین یه چیزی داخل جهان کمه 😥
یا اصلا مابه جز اب و هوا و غذا و..... نیاز به امام زمان هم داریم 🌿
بنظرتون باید چیکار کنیم که امام زمان مون ظهور کنه 🤔
با وارد شدن در این لینک میتونیم یاد بگیریم چطوری به ظهور امام زمان مون کمک کنیم 🌤🌈
https://eitaa.com/joinchat/2769289291C445bc506b8