[ #بیو]
•La vie dont vous plaignez c'est u
rêve pour beaucoup💛🙃
•زندگیای که ازش گله مندید برای خیلیها یک رویاست🍓🔗
❀••••❈✿🍁✿❈••••❀
@Bedoonsemmat
❀••••❈✿🍁✿❈••••❀
۔
فڪر نڪنید هرڪسی ڪه از راھ رسید
هرڪسی ڪه باشما خندید
هرڪسی ڪه چند صباحی گیر داد و پیگیر شد
میتونھ رفیق شما باشد...
رفاقت جریانیست توی خون آدم ڪه یڪباره میجوشد.
وقت هایی ڪه بداند بودنش لازم است؛همین به موقع بودن،چگونه بودن
اصالتِ یک رفاقــ♡ـــت است ..!☁️✨
۔
♡
♡
═══════ ∞ ══════
『🌈@Bedoonsemmat🌈』
═══════ ∞ ══════
#بیو
➖⃟🕊•• ᴏᴜʀ ʙɪɢᴇsᴛ ʀᴇɢʀᴇᴛs ᴀʀᴇ ᴛʜᴇ ᴄʜᴀɴᴄᴇs ᴡᴇ ᴅɪᴅɴ'ᴛ ᴛᴀᴋᴇ.
بزرگترين حسرت ما آدمها ، فرصت هاى از دست رفتمونه :)
💜💙❤️
@Bedoonsemmat
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
『 🌿 』
اونجا ڪه..
حضرٺ آقا میفرمان:
من شب و روز به شهید سلیمانۍ فڪر میڪنم :))
همونجا گیر ڪردم!🙃💔
#حاج_قاسم!
@Bedoonsemmat
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_104 ب
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_105
اول خیابان ملک هستیم و قدم زنان به سمت خانه میرویم. یکهو یادش میآید که برای گرفتن جواب آزمایش مادرش، باید به بیمارستان خانواده برود. مادرش صبح زود دچار دل درد شده بود و به بیمارستان مراجعه کرده بود. من هم دوست دارم با او بروم و با هم برگردیم، اما حالم از همیشه بهتر است و دلم میخواهد زودتر به خانه برسم.
به خانه که میرسم دوش میگیرم و نماز می خوانم. مدتی است که حتی به قرآن دست هم نزده ام. عربی اش را که نمی توانم روان بخوانم و چیزی بفهمم. فارسی هم که آن بنده خدا در مشهد ممنوع مان کرده بود. قرآن هدیهٔ ستاد عمره را برمیدارم و باز می کنم. یک راست به صفحه چپ که ترجمهٔ آیات را به فارسی نوشته شده است، نگاه میکنم:
و اوست خدایی که هم در آسمان هاست و هم در زمین. کار های پیدا و پنهان شما را میداند ... هیچ نشانهای از نشانههای پروردگارشان بر ایشان نیامد مگر آنکه از آن روی گرداندند. آنان حق را آنگاه که بر ایشان عرضه شد دروغ پنداشتند. پس به زودی خبرهایی از آنچه به سُخره اش می گرفتند، درخواهند یافت.
خیلی آشناست این آیات برایم. دقت می کنم. خدای من ! این همان آیاتی است که آن شب که خوابم نمی برد، از تلویزیون شنیدم و ترجمه اش را در زیر نویس خواندم.
بهتم زده است نمی دانم خدا چه میخواهد بگوید قرآن را می بندند اما فکرم مشغول است سعی می کنم فراموش کنم گوشی ام را برمیدارند به مریم اس ام اس میدهم:
_دعام کن مریمی!این خدای خوشگلت بدجوری داره با ما بازی می کنه.
احساس گرسنگی می کنم.این چند روز هیچ میلی به غذا نداشتم.یا چیزی نمی خوردم یا با کیک وچایی و قدری چیبس ،خودم را سیر می کردم؛آن هم برای اینکه به قول مادرم،ضعف نکنم و نمیرم.امشب اما گرسنه ام. زنگ می زنم به رستوران دی،سِرترگمنستان. شام را مهمان خودم می شوم یک پیتزا به تنهایی می خورم. بعد از شام وسایل سفرم را آماده می کنم. لباس های احرام را برانداز می کنم و یکبار میپوشمشان. در آینه به خودم نگاه می کنم و میخندم از این قیافه جدید.
تلویزیون را روشن میکنم، چیزی ندارد که مشغولم کند. خاموشش می کنم. کتاب صبح های حج را برمی دارم. چند صفحه ایی میخوانم و آن را کنار میگذارم. پر از تردید م و سوال بسیاری دارم، اما احساس می کنم حالم خوب است. سبک و راحت روی تخت دراز می کشم. سیاوش قمیشی به کمکم می آید تا بدون قرص،خوابم ببرد:
از عذاب جاده خسته... نرسیده و رسیده
آهی از سر رسیدن... نکشیده و کشیده
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_105 ا
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_106
انگار بالای قله قاف هستم. قله قاف را که ندیده ام. اما اینجا خیلی بلند است. درست مثل تصوری که از قله قاف داشته ام. زیر پایم را که نگاه میکنم، سرم گیج می رود. تیغه کشیده کوه و سنگ های صیقلی زیر پایم بد جوری می ترساندم. ناگهان بی اختیار میپرم پایین. صدای فریادم در کوه می پیچد و پژواکش آنقدر زیاد است که با فریادهای جدیدم قاطی میشود. به زمین نرسیده، طنابی که به کمرم بسته شده است، نگهم میدارد. به زمین برخورد نمیکنم. گویا این طناب از جنس کش شده است و این بار مرا به طرف بالا می کشد. بالا می روم.بالاتر. حتی از قله کوه هم بالاتر می روم ولی نه به اختیار خودم.به اوج که می رسم سراعتم کم می شود. آنقدر کم که دوباره به سمت پایین می افتم. دارم سقوط آزاد می کنم. یک موجود بی اراده شده ام که بی اختیار بین آسمان و زمین رفت و آمد می کند. انگار یکی با من یویو بازی می کند. اما کی؟ مگر غیر از خدا موجودی به این بزرگی هم هست که بتواند با من در این فضای بزرگ یویو بازی کند؟ خدا جان ! داشتیم ؟ حالا ما شدیم اسباب بازی تو ؟ اینجا بر خلاف قاعدهٔ دنیاست. هرچه به سمت زمین می آیم سردتر است و هر چه به سمت آسمان میروم گرم تر میشود. نفسم محکوم شده است.
از خواب می پرم. هم می لرزم و هم عرق کرده ام. خوشحال میشوم که خواب می دیده ام. حال آن کوهنوردی را دارم که در سرمای زمستان و در تاریکی مطلق شب از کوه پرت شده بود. نه چشمش جایی را می دید و نه دستش به جایی می رسید. داد زد و از خداوند کمک خواست. ناگهان طنابی که به کمرش بسته بود، میان زمین و آسمان نگهش داشت. سپس ندایی در دل کوه پیچید:
_ من خدای تو هستم ... همان که کمکت کرد تا به زمین برخورد نکنی ... چقدر به من اطمینان داری؟
_ خیلی ... خیلی خدای مهربان !
_ اگر به من اطمینان داری و فکر می کنی که تنها من می توانم تو را نجات دهم،طنابت را پاره کن ...
کوهنورد بیچاره بر خود لرزید. نمی دانست که باید اعتماد کند یا نه. باید طناب کمرش که رشتهٰ زندگی اش بود را پاره کند یا نه.
چند روز بعد روزنامه ها نوشتند که جسد یخ زدهٔ کوهنوردی در فاصله نیم متری زمین، درحالی که به طنابش آویزان مانده بود، کشف شد.
خدایا ! من را با این حرف ها امتحان نکنی. من باورت دارم، ولی جرات این ریسک ها را ندارم. بین آسمان و زمین یخ می زنم ها ...
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
مےنشینم در جوار پنجرھ 🌿
ماه آمدھ اما
هنـوز ...
آبی آسمان را،خورشید مےفروزد
این قرص ٺنها
به دیدار چه ڪسی
زودٺر از شـب✨
مے آیـے؟
✍🏻•یسنـا محمدے•
#شب_بخیـر🕊
『🌿@Bedoonsemmat🌿』
°•هذا مِن فضل ربی📿🎀
-یه فنجان چایی☕️یه دل آروم☘
کانالِ رنگی رنگیم🌈دلبره...
🌕- نامٺ قلبمرا ࢪوشݩمۍکند خدای خوبم (: !🌊
^هیچی ازش نمیگم تا بیاین و شگفت زده بشین🍉...
کانال وقف حضرت مادر است❤️
باشماماااا🧡...
بیا دیگه😍🤲🏾
@sfsfsfsma💝
#کپی🚫