#مطالعه
♦️من دردی را نمیشناسم که یک ساعت خواندن آن را آرام نکرده باشد📚
#چارلزاسکوندات_متفکرفرانسوی
@Bedoonsemmat✨•❁•✨
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_108 ص
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_109
بنده های خدا تقصیری ندارند اگر برای کنترل چادرهاشان یا برای جلوگیری از سُر خوردن چادر و روسری و حفظ وسایلشان را نیاز به بیشتر از دو دست داشته باشند.
چند نفری هم هی بدجنسی می کنند و از پشت سر، پا می گذارند روی لبهٔ چادر دوستانشان و جیغشان را در می آورند. اما در مجموع، حس همکاری شیرینی بین بچه ها وجود دارد. آنها که فوت و فن جو چادر سر کردن را بهتر بلدند، به دیگران کمک میکنند. یکی سنجاق می آورد و دیگری راه و رسم جمع و جور کردن چادر و طرز نگه داشتنش را یاد می دهد ...
آدم لذت می برند از این همه رفاقتی که ظرف دو سه ساعت ایجاد شده است. چادر اصلی ها به راحتی هم چادرشان را نگه می دارند و هم وسایلشان را جابجا میکنند و هم به دیگران کمک می کنند. تشخیص اینها با روسریهای رنگی و گیره های ظریف و چادر مشکی ای که انگار بخشی از وجودشان شده است، کار سختی نیست.
نوبتم که میشود و به گیت میرسم گذرنامه را میدهم دست افسر پلیس تا مهر ورودی بزند. گذرنامه را ورق میزند و نگاه می کند و می خندد:
_ نغمَه ؟
سری به علامت تأیید تکان میدهم. خنده ام میگیرد از اینکه میم را با حرکت فتحه ادا میکند. اولین باری است که اسمم را اینطوری می شنوم. خنده ام را کنترل میکنم، اما دوباره میخندد و به عربی چیزهایی می گوید که من نمی فهمم. از او می خواهم که انگلیسی حرف بزند. می گوید:
_What is the meaning of your name?
میخواهد معنای اسمم را بداند. تا می آیم معنی نغمه را به انگلیسی در ذهنم مرور کنم، مدیر کاروان که متوجه معطلی من شده، سر میرسد. افسر پلیس که مدیر را می بیند،فوری پاسپورتم را مهر می کند و همراه با خندهٔ زشتی تحویلم می دهد.
هنوز چیزی نشده، حرف حاج خانوم تقوی را باور می کنم و می فهمم که اینجا باید حجابم را بیشتر رعایت کنم. لااقل برای حفظ خودم از این نگاه های هیز و خنده های موذیانه، باید بیشتر مراقب خودم باشم.
آقای حمیدی مثل پلنگی که بچه اش را از دست شکارچی می رهاند، از جلوی باجه دورم می کند. بعد بلندبلند حرف می زند و از همه بچه ها می خواهد که با آنها صحبت نکنند؛ نه عربی و نه انگلیسی. اگر گیر دادند و معطلشان کردند او را خبر کنند.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_109 ب
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_110
ساعت 12:30شب است. تازه رسیده ایم به هتل جوهرة العاصمه و هنوز در اتاق هامان مستقر نشده ایم. عده ای از بچه ها به روحانی اصرار می کنند که همین شبانه به حرم پیامبر بروند، اما آقای چراغی زیر بار نمی رود:
_ در زیارتِ اول، باید همهٔ بچه ها باشن و الان بسیاری از بچه ها خسته ن و آمادگی ندارن ... بنابراین برین خوب استراحت کنین تا فردا بعد از نماز صبح، همگی باهم بریم ...
مدیر کاروان به همه اعلام میکند که اگر کلید اتاقتان در پذیرش هتل نیست، معنایش این است که هم اتاقی هایتان آن را گرفته اند و رفته اند توی اتاق. بروید بالا باهم آشنا می شوید.
به کارت نگاه میکنم شماره اتاقم 613است و هم اتاقی هایی که هنوز نمی شناسمشان، کلید اتاق را گرفته اند. بالا میروم و اتاقم را پیدا میکنم. در میزنم و با حس یک غریبه خجالتی، می ایستم تا اجازهٔ ورود بدهند. دونفری به استقبالم میآیند و کمک میکنند تا ساکم را داخل اتاق ببرم و گوشه ای بگذارم:
_خوش اومدی نغمه خانم ! من هدی هستم. اینم ...
تا میخواهد هم اتاقی دیگرمان را معرفی کند او خودش پیشدستی میکند:
_ هدی جان ! اول بزرگترها رو معرفی میکنن بعد خودشون رو ...
بعد رو به من می کند:
_ من هم کژال هستم... خوشوقتم نغمه خانوم !
تا میخواهم بپرسم از کجا اسمم را می داند، کژال به دادم می رسد:
_ خانم نغمه مشکین ... کارشناسی ادبیات فارسی و کارشناسی ارشد حقوق.
یادم میافتد که در اولین جلسهٔ تهران و کل کل های آن روز حسابی شناخته شده ام. البته شمارهٔ اتاق ها و اسم هم اتاقی ها هم قبل از سفر اعلام شده بود. بیشتر بچهها در فرودگاه همدیگر را پیدا کرده و آشنا شده بودند. اما من توی این باغ ها نبودم و تا آخرین لحظه تردید داشتم که می آیم یا نه.
هدی دختری است مودب و لهجهٔ شیرین آذری. از آن چادر اصلی هاست. مدیریت بازرگانی می خواند و پدرش در بازار کفاش های تبریز مغازه دارد. با اینکه هنوز چندان آشنا نشده ایم خیلی یاد مریم میاندازندم و از اینکه با او هم اتاق شده ام، خوشحالم. کژال که اصالت کردی دارد و اهل کرمانشاه است، در تبریز به دنیا آمده و همان جا بزرگ شده است. ادبیات عرب می خواند و با هدی آشنایی قبلی دارد. یک ماه از هدی بزرگتر است و همین باعث می شود به هر بهانه ای بزرگ تری خودش را به رخ هدی بکشد. البته تنها به منظور شوخی و خنده.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
𝓢𝓽𝓪𝔂 𝓱𝓸𝓹𝓮𝓯𝓾𝓵. 𝓨𝓸𝓾 𝓷𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓴𝓷𝓸𝔀 𝔀𝓱𝓪𝓽 𝓽𝓸𝓶𝓶𝓸𝓻𝓸𝔀 𝓫𝓻𝓲𝓷𝓰𝓼.
اميدوار باش هرگز نميدونى فردا
چى با خودش برات مياره...🌿
#شب_بخیـر ✨
♡
♡ ∩_∩
(„• ֊ •„) ♡
<><>━━━∪∪━━━<><>
『🐾@Bedoonsemmat🐾』
#صبح_بخیر🌿
غبـاࢪ غم بࢪود و حـال خوش شـود ^-^
『🌿@Bedoonsemmat🌿』
❌ شایعه
سید حسن نصرالله
حاج قاسم هزینه بازسازی ۲۰۰ هزار خانه تخریب شده در جنگ ۳۳ روزه را برعهده گرفت!
✅ واقعیت
این نقل قول، دروغ محض است، آنچه سید حسن نصرالله در مصاحبه چند روز پیش گفت این بود که حاج قاسم مدیریت بازسازی مناطق تخریب شده را برعهده گرفت
🆔 @Bedoonsemmat
16.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📝 «سنت استدراج»
🔹 پاسخ به سوال مهمی درباره اینکه چرا کفار و دشمنان ما بعضا در نعمت ها و امکانات فراوانی زیست میکنند.
📥 لینک دانلود با کیفیتهای متفاوت👇
https://masaf.ir/RaefipourClips/post/60671
❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀
@Bedoonsemmat
❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری🤞🏻
ظهور زمانی شکل خواهد گرفت که...
#استاد_رائفی_پور
❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀
@Bedoonsemmat
❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀