#کلامِبزرگان 🌱
رفقـا چقدر به یادِ امامزمـانعج هستیم؟
حضرت چقدر در زندگے ما سایه انداخته است؟
حیفه ڪه جاذبه هایِ دنیـا ما را مشغول کرده
و ما عجیب خود را به بازۍ گرفتـه ایم!
#آیتاللهفروغی
@Bedoonsemmat✨•❁•✨
چیزهای بد، بدترین چیزی نیستند که ممکن است برای ما اتفاق بیفتد. “هیچ چیز” بدترین چیزی است که می تواند برای ما رخ دهد!🍃💫
#ریچاردباخ
@Bedoonsemmat✨•❁•✨
زهرایِ من
بعد از تو دنیا قشنگ نیست ..
گریه می کنم ..
از این می ترسم ..
که بی تو ..💔
زیاد، زنده بمانم ..!
✋😔🖤
از عاشقانه های امیرالمؤمنین علی علیه السلام بر مزار هستی اش فاطمه زهرا (س) 🍃
🔸بحارالانوار_ج۱۳_ص۲۱۳
°•● @Bedoonsemmat ●•°
🌿
نگذارید نام و یادِ امام خدای ناڪرده
حتی اندڪی به حاشیه رانده شود نام
و یادِ امام همواره در متن باقی بماند
این، اساس ڪار است که خداوند هم
به شما توفیق خواهد داد ؛ آدمی می تواند به روشنی بفهمد ڪه این کار ها
منظورِ نظرِ حضرت بقیة الله ارواحنا
فداه است !
#مقاممعظمرهبریودلبری!
@Bedoonsemmat
17.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ
👤 استاد #رائفی_پور
⭕️ مکالمه خدا و ابلیس!
🔻خدای وهابیت چگونه است ؟!
🔻وهابیت احمق معتقده خدا نعوذ بالله نمیفهمه
🔻آیا میشود هم نماز خوان بود،هم معاد را قبول داشت و هم کافر بود؟
🔻آیا توسل به خلیفه خدا شرک است؟
❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀
@Bedoonsemmat
❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ٵݕۅݦہכێٵݪݦہنכس♤
#حٵڄڨٵسݦ♧
|∞تنها رفتے و....💔🖤بے ٺو....
•💌• ↷ #ʝøɪɴ
🍃✨❀┅🌼┅❀🍃
@Bedoonsemmat
🍃✨❀┅🌼┅❀🍃
|صل الله علیک یا فاطمه الزهرا|❤️
#مظلوم_ترین_مادر💔
#پروفایل_مشترک🌱✨
#انجمن_اسلامی_دانش_آموزان
#دبیرستان_علوم_معارف_اسلامی_شهید_مطهری_یزد
¡!..
انسانها را در زيستن بشناس،
نه در گفتن.
در گفتار همه آراسته اند...(:👌🏻🙂
@Bedoonsemmat
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_112 ت
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_113
می گفت و معلوم بود که می سوزد و اشک می ریزد. با هم دست کمی نداشتند در اشک ریختن و پا به پای او سوختن. نمیدانم مریم! نمی دانم. راستش هنوز حس خاصی پیدا نکرده ام و این حرفها را نمیفهمم .نمی دانم این بچهها مشکل دارم یا من. اینها که اشکشان دم مشکشان است و با دیدن در و دیوار و ستون گریه می کنند،مشکل دارند یا من که وقتی که گریه آنها نگاه می کنم،هم تعجب می کنم و هم به حالشان حسرت میخورم. دلم گرفته از این تردیدها. دلم میخواهد من هم گریه کنم و سبک شوم. دلم میخواهد رها شوم از این همه شک و شبهه؛یا این طرفی این یا آن طرفی.
امروز جلوی بقیع،روحانی به یکی از بچه ها گفت که این جاها شیطان بیشتر سراغ آدم می آید و وسوسه هایش را بیشتر می کند.وقتی شما دارید از اردوگاه شیطان دور می شوید و به خدا نزدیک،شیطان با تمام قوا می آید که نگذارد این اتفاق بیفتد...
نغمه. ساعت ۵ بعد از ظهر. مسجد النبی
بعد از نماز جماعت مغرب در مسجد النبی،مغازه اش آیا مرا فُرادی می خوانم و از مسجد بیرون می آیم. هر چه چشم می گردانم هدی و کژال را پیدا نمی کنم. نیم ساعتی معطل می شوم و بالاخره تنها به سمت هتل می روم. آرام و دلگیر. دلگیر از وضعیت خودم. از این همه حسی که باید داشته باشم و ندارم. یاد گریه های مادرم میافتم و خوش به حالت گفتن ها و التماس دعاهایش. چه خوش به حالی ای؟یاد مریم می افتم که دلش را با من فرستاده است. به چه امیدی؟من که خودم دل ندارم،چطور میتوانم دلی را میزبانی کنم که پر از عشق است و پاکی؟یاد پدرم میافتم که آرزوی زیارت مدینه و مکه داشت. آن سال هم که میخواستند از طرف اداره بفرستندش،ترکش های لعنتی کمرشو ریه های شیمیایی اش اجازه ندادند.
روز اول است و هنوز به محیط خو نگرفتم ام. تابلو ها و ساختمان ها نگاه می کنم تا هتل جوهره العصامه را پیدا کنم. هتل ای که در اجاره سازمان حج است و ویژه دانشجویان دختر. در شمال غربی مسجد النبی قرار دارد با فاصله حدود دویست متر تا صحن مسجد.
از جلوی مغازه پارچه فروشی نبش خیابان که رد می شوم،یک پسر بچه عرب را هم راهم می بندد:
_بیفرما حاجی خانم! شادر داری... ملافه داری... مجلسی داری... قماش جابونی داری... همه جور بارشه داری...بیفرما.
لبخندی زورکی میزنم. راهم را کج می کنم تا از دستش نجات پیدا کنم. بعدا که با فارسی حرف زدن این جماعت مغازهدار آشنا می شوم،منظورش را میفهمم که یعنی چادر و پارچهٔ ژاپنی داریم.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸