eitaa logo
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
12 دنبال‌کننده
3هزار عکس
965 ویدیو
335 فایل
﷽ بـ♡ـدوݩ سِمَـ♡ـت یعݩـے:)✨🎈 یھ ݩوجواݩ دغدغـه مݩـد اݩقـدࢪ عـاشق ایـݩ اݩقـلاب هست ڪه بدوݩ سمـت و پسـت میاد و یھ گوشـہ از ڪاࢪاے این اݩقلاب و تـو دسـت میگیرھ😍 مـدیࢪ؛🍓 🆔️ @Asma_H مسئول انجمݩ اسلامـے؛🌿 🆔️ @Mobina_R
مشاهده در ایتا
دانلود
•͜•❥⃟ دختــــــرانہ🦋 ُدُختـَـر... سیـبـ🍎ـی‌اَسـت‌کہ‌بایــداَزدرخــتِ ســربـلنـدی‌چیــده‌شــَود، نــہ در پــای عَلـَـ🌿ــف‌هــایِ‌هـَـرز… •♡•♡•♡•♡• •♡•♡•♡•♡• ❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀ @Bedoonsemmat ❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫💫💫💫💫💫💫 ↻🧡📙↯ 🌱 اونجاکہ‌خدامیگہ:📖 ﴿ قــالَ‌لا‌تَخافاً،إنَّنِي‌🌱 مَعَكُما‌أسمَـعُ‌وأري ﴾🌙 «نترسید؛خودم‌هواتونو‌دارم..!» 🍭 –چقدردل‌آدم‌قرص‌میشه!!! :)♥️ 🍭 •┈┈••✾🍃🌹🍃✾••┈┈• @Bedoonsemmat •┈┈••✾🍃🌹🍃✾••┈┈•
•• میگفت: اگه‌میخوای‌بدونی‌ارزشت‌چقدره... نگاکن‌ببین‌دلت‌به‌چی‌بندِ...؟!!🌱 •• +دلمون‌بند‌ِبه‌چی...؟!🤚🏻✨ @bedoonsemmat 🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_یاران شتاب کنید.. +گویند قافله ای در راه هست.. ❣ بشنویم از اسد مرتضی آوینی @bedoonsemmat 🌱✨
❌ شبهه ❌ 📝سوالات دختر دانش آموز از معلم دینی (قسمت اول) اخیرا شبهه مفصلی تحت عنوان: «سوالات دختر دانش آموز از معلم دینی» در فضای مجازی مطرح شده. به برخی از شبهات می‌پردازیم👀 ✍ حجت‌الاسلام دکتر قربانی مقدم 1. خدا چگونه بوجود آمده؟ ✅ پاسخ 🔹این سوال اساساً اشتباه است، «چگونه بوجود آمده» در مورد موجوداتی سوال می‌شود که زمانی نبوده و سپس بوجود آمده باشند مانند همه‌ی مخلوقات، اما درباره موجودی که همواره موجود بوده، این سوال معنا ندارد چون وجود از آن انفکاک ندارد.👌🏻😯 ⭕️👇🏿 🔹برای پرهیز از توضیحات پیچیده فلسفی به این مثال توجه کنید: پرسش درباره اینکه مثلاً فلان لباس چگونه خیس شد، سوال معنادار و قابل توضیحی است و در پاسخ می‌توان گفت لیوان آب روی آن افتاد و لباس خیس شد، اما اگر کسی بپرسد آب چگونه خیس شده است، سوال بی معنایی پرسیده است.🙂 ... 🚩 @Bedoonsemmat 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمـــــن اسلامـے دانش آموزان دبیرستان علـــــوم و معـــــارف اسلامی شهید مطـــــهری "ره" یــــزد تقدیم می ڪند. مژده مژده‼😍 ✅مسابقه دلنوشته نویسی انجمن اسلامی در چنـد رشته جدید تمدید شد ✅ ‼مسابقه با محوریت وصیت نامه سردار سلیمانی هست‼ علاقه منـدان قالب اثر خود را انتخاب و اثر نهایی خود را تا ۹۹/۱۱/۳ ارسال ڪنید. قالب رشته های مدرسه عالی⇦ _ طراحـے پوستر _اینفوگرافـے _موشن گرافـے _ڪلیپ صوتـے تصویرے آیدی جهـت ارسال آثـار نقاشی و طراحی، صنایع دستی و هنری @Asma_H آیدی جهـت ارسال آثـار دلنوشته و شعر، عڪس و فیلم @Mobina_4 جوایـز مسابقـــــه⇦ 1_ جـایزه ویژه سفر زیارتـی سوریـه برای سه اثر برتـر بین آثار مدرسـه عالـی شهید مطهـری تهران 2_اهدای چهار قطعه فرش متبرڪ آستان قدس رضوی به چهار اثر برتر دبیرستان علوم و معارف اسلامی شهید مطهری یزد 🆔@d_maaref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_122 آ
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 حاج آقا چراغی خوشحال است.سمیرا از دور پیدایش می شود. دارد تسبیح چوبی هایی که از دست فروش ها خرید،ورانداز می کند. تا نزدیک می شود،آقای چراغی می‌خندد و تحسینش می کند: _گل کاشتی سمیرا خانوم!گل کاشتی... که از پخش کردن آبمیوه ها برگشته و دارد گوش می‌کند. قاه قاه می خندد: _می خواستین بگین ما که بدون مَحرم نیومدیم... ماه مَحرم داریم. بچه ها با تعجب به او خیره می‌شوند. نگاهشان پر از سوال است و انگار دنبال مَحرم می گردند. آقای حمیدی توضیح می‌دهد: _برابر مقررات عربستان،بزن های زیر ۴۵ سال،بدون همراهیِ محرم ویزا نمی دن... پس شما چطور اومدین؟ سکوت بچه ها را که می بیند،خودش جواب می دهد: _آهاااان!!! توی لیستی که به سفارت عربستان در تهران داده شده،اسم هر ۴۰ های شما به عنوان محرم یکی از ما سه نفر رد شده است... یعنی حاج آقا و آقای معتمد و بنده حقیر سراپا تقصیر.... در لحظه اول بچه ها شوکه می شوند و ناباورانه به یکدیگر نگاه می‌کنند. چند ثانیه که می‌گذرد،دوزاریشان می افتاد و می‌فهمند که چه کلاهی سر عرب ها رفته است.ناگهان طوری می خندند که روحانی و مدیر کاروان مجبور می‌شوند آنان را به سکوت دعوت کنند. حالا دیگر سوژه خنده بچه ها به راه است. تا تکان می خوری می گویند تو محرم کی هستی؟بعضی وقت ها هم با هم کل کل میکنند و ادای حسادت در می آورند. □ آخرین جلسه کاروان در مدینه است. بچه ها با شور و شوق عجیبی به وسیله کارتون های آب معدنی و پارچه ای مشکی،یک ماکت کعبه می‌سازند تا روحانی نحوه اعمال عمره را به طور عملی شرح دهد. حجر اسماعیل را با چند تا شیشه آب معدنی درست کرده‌اند و مقام ابراهیم را با یک گلدان گل مصنوعی. آقای چراغی در مورد مسجد الحرام حرف می‌زند. می گوید هر چند این موضوع استناد روایی ندارد،اما معروف است که خداوند به حرمت میهمانانش که برای اولین بار نگاهشان به کعبه می افتد،سه حاجتشان را برآورده می کند. آن گاه از بچه ها می خواهد که یکی از حاجت هاشان،درخواست همسری مناسب و خوب باشد. بچه ها هورا می کشند.چند نفری هم از گوشه و کنار جلسه اَه اَه می کنند: _مگر قحطی حاجته که بریم اونجا شوهر بخواهیم؟ آقای چراغی ادامه می دهد: _اَه اَه می‌کنین؟خدا که از دلتون خبر داره... بعضی ها با پا پس می زنند و با دست پیش می کشن... راست می‌گوید. در مورد همه قضاوت نمیکنم ولی خیلی از بچه ها اگر شخص معینی را هم در نظر نداشته باشند،منتظر یکی هستند که روزی سوار بر اسبی سفید،درِ خانه شان را بزند و به خواستگاریشان بیاید و آنها را با خود به قصر رویاها ببرد. درست است که بچه‌ها شلوغش می کنند، ولی من یک دخترم و حس های دخترانه را خوب می فهمم. وقتی به چهره این جمع نگاه می کنم،میبینم که چشم خیلی هاشان برق می زند. همهمه بچه ها که آرام می شود حاجی برایشان توضیح می دهد: _از شوخی که بگذریم همسر خوب،یک اصل مهمه توی زندگی. برای همینم میتونه اولین حاجت شما باشه... شما در زندگی چی میخواین؟رفاه و آرامش؟آبرو و اعتبار؟دین و زندگی سالم؟خوب اگه شریک زندگی تون آدم نابابی باشه،هیچکدوم از اینها به دست نمی‌آد... اما اگه شوهر خوب داشته باشین همه چیز دارین. شوهر اگه عاشق وفادار شما باشه،چشمش جای دیگه نمیلرزه و این یعنی آرامش شما... شوهر خسیس نباشه،هیچ وقت حسرت زندگی دیگران روی دلتون نمیمونه... شوهر اگه اهل خدا پیغمبر باشه به همسرش زور نمیگه و ظلم نمی کنه،به نامحرم نگاه ناجور نمی‌کنه،سراغ مواد مخدر و مشروبات الکلی نمیره... شوهر اگه رعایت حلال و حرام بکنه، نه حق مردم رو میخوره نه حق شماها رو... خلاصه دین و زندگی و آرامش و رفاه،همه و همه در گرو داشتن شریک زندگی خوبه... ولی اگر شوهرتون آدم بی بند و بار و بیخودی باشه،همه زندگیتون تلخ و ناگوار میشه. 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_123 ح
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 او می گوید و من از چهرهٔ بچه ها و نوع نگاه هاشان می فهمم که دارند به عنوان حاجت اولشان، برای وقتی که کعبه را میبینند، روی همسر آینده فکر می‌کنند. البته روحانی مدام تکرار می کند که باید با اراده و اعتقاد قلبی خواسته‌هامان را بخواهیم و گرنه اگر دعا بکنیم و باور نداشته باشیم، بدون شک هیچ اثری نخواهد داشت. سپس ماجرای واقعی ای به نقل از یک افغانی به نام امیر نقل می کند که تا وقتی در افغانستان زندگی میکرده، بسیار بی بضاعت و نیازمند بوده است. به سفارش مادرش به مشهد می آید و قرار است اولین باری که چشمش به ضریح می‌افتد، سه حاجت از امام رضا بخواهد. اتفاقاً در اولین زیارت، دختری را می‌بیند و زیبایی او باعث می‌شود که حاجت هایش از یادش بروند و تنها او را از امام بخواهد. بچه ها می خندند و بعضی ها متلکی می پرانند. آقای چراغی نیز می‌خندد و ادامه می‌دهد: _همان روز، پدر دختر که از سرمایه داران خراسان بوده است، خوابی می بیند و می فهمد که باید دخترش را به ازدواج او درآورد. بعد از مراسم عقد هم به میمنت اینکه امام رضا دامادش را فرستاده و دخترش را از او خواستگاری کرده است، خانه و حجرهٔ تهران و نیمی از سرمایه اش را به او می بخشد و تصمیم می گیرد که دوران بازنشستگی اش را در مشهد و زیر سایهٔ آقا زندگی کند. آقای چراغی با شوخی و جدی در این باره حرف می زند. یاد روزهای سختی می افتم که به زیارت امام رضا رفته بودیم، درست در ایامی که روبیک گذاشته و رفته بود. در اوج دلتنگی بودم و استیصال. نه کسی از احساسم نسبت به روبیک خبر داشت و نه کسی می دانست در دلم چه می گذرد. خواستگاری متین هم قوز بالای قوز شده بود. پدر و مادرم نیز با توجه به شناختی که از خانواده دشتی و خود متین داشتند، منتظر جواب مثبت من بودند، اما دل من به این وصلت رضایت نمی داد. از طرفی هم از مریم خجالت می کشیدم که به برادرش جواب رد بدهم و به خاطر همین، مدتی او را سردوانده بودم و قرار گذاشته بودیم که بعد از سفر مشهد، تکلیف را روشن کنم و جواب بدهم. در تمام این مدت، هم نگران روبیک بودم و هم دلم نمی خواست مریم از دستم برنجد. خدایی، متین هیچ مشکلی نداشت، اما با تمام خوبی هایش من هیچ حسی به او نداشتم. راستش تمام حس و حالم متوجه روبیک بود. البته خودم هم نمی خواستم این طور باشد، اما دست خودم نبود. شرایط بدی داشتم و درمانده شوده بودم. مریم را چه می کردم که برادرش به خواستگاری ام آمده بود؟ روبیک را چه می کردم که هم ارمنی بود و هم دیگر وجود خارجی نداشت و به قول خودش هجرت کرده بود؟ وقتی به ضریح امام نگاه کردم، دلم تکان خورد. سرم را پایین آوردم و به سنگ های کف حرم دوختم. اندکی بعد، دوباره نگاهی به ضریح انداختم، اما باز به سرعت نگاهم را دزدیدم. انگار خجالت می کشیدم از نگاه امام رضا. فکر می کردم امام دارد ملامتم می کند که تو متینِ بچه مسلمان را گذاشته ای و به انتظار روبیکِ ارمنی نشسته ای؟ برای بار سوم به ضریح چشم دوختم و دلم را نیز سوار بر امواج نگاهم، روانهٔ ضریح کردم. نه روبیک را خواستم و نه متین را نخواستم. فقط نجات از دو دلی و تردید را خواستم: _ آقا جان ! من نمی دونم چی درسته و چی غلط ... همه چی رو به خودتون واگذار می کنم. 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
در سڪوت شب نقـش رویاهـایت را به تصویـر بڪش ایمان‌ داشتـہ باش به خــ♡ـــدایـے ڪه ناامیـد نمےڪند و رحتـمش بـےپایان اسـت ... ✨🌱 『✨@Bedoonsemmat✨』