eitaa logo
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
12 دنبال‌کننده
3هزار عکس
965 ویدیو
335 فایل
﷽ بـ♡ـدوݩ سِمَـ♡ـت یعݩـے:)✨🎈 یھ ݩوجواݩ دغدغـه مݩـد اݩقـدࢪ عـاشق ایـݩ اݩقـلاب هست ڪه بدوݩ سمـت و پسـت میاد و یھ گوشـہ از ڪاࢪاے این اݩقلاب و تـو دسـت میگیرھ😍 مـدیࢪ؛🍓 🆔️ @Asma_H مسئول انجمݩ اسلامـے؛🌿 🆔️ @Mobina_R
مشاهده در ایتا
دانلود
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_66 د
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 با نیم ساعت تاخیر در راهروی طبقهٔ دوم دیدمش. تا سلام و علیک کردیم، بدون هیچ مقدمه ای گفتم: _ خب. حالا بگو چه خبره که دستور دادی ما چادر چاقچور کنیم؟ مریم خندید: _ حالا نه که خیلی هم رعایت کردی!؟ بعد دستش را که هنوز در دست من بود، چرخاند و نگاه به ساعتش کرد. انگار عجله ای نداشت: _ اول شما بفرمایین احوال یوسف جانِ آباجیِ ما چطوره؟ مدتی است بی خبریم ازش بانو! می دانستم که منظورش مسعود نیست. قرارمان این است که در این باره اصلا حرفی با هم نزنیم که اختلاف نظر داریم از نوع اساسی. پس حتما اشاره به حرف همیشگی من دارد که سر به سر مذهبی های متعصب می گذارم و مستحب و مکروه بازی هایشان را به مسخره می گیرم. یعنی چی که بچه ها را محدود کنیم تا نگاه به نامحرم نکنند؟ یعنی چی که ماجرای یوسف و زلیخا را برای دختر ها نگوییم؟ که چه؟ که یاد نگیرند؟ که پشت پردهٔ جنسیت شان را نفهمند و تحریک نشوند؟ دست بردارید بابا! اصلاً من یوسف را دوست دارم و زندگی با او در زندان تاریک مصر را بر زندگی توی تاریکی چادر مشکی در دوران تمدن ترجیح می دهم. با بی تفاوتی دستم را از توی دستش در آوردم: _ فعلا که زلیخای یوسف در دست شما اسیره آباجی. _ اون یوسف مصری را که نمی گم ... یوسفی رو می گم که قراره برگرده و شادت کنه. دوباره خندید و از برق نگاه بدجنسانه اش فهمیدم که اشاره به جای دیگری دارد. خیابان شریعتی، جلوی سینما ایران، هوای غروب اواسط پاییز بیداد می کند و به قول اخوان ثالث، بس ناجوانمردانه سرد است. من و مریم هر ماه یکی دوتا فیلم می بینیم، اما ماه رمضان امسال سینما نرفتیم و هیچ فیلمی ندیدیم. حالا دو هفته ای از ماه رمضان می گذرد و قرار گذاشته ایم به سینما برویم. ابتدا قرار بود با هم بیاییم. خیای وقت ها با هم از خانه هامان که نزدیک هم است، بیرون می رویم. خانهٔ آنها برِ خیابان یوسفیان است که از شمال به شهید مطهری می خورد و از جنوب به خیابان ملک. و خانهٔ ما در فرعی بنفشه، بین یوسفیان و وزوایی. چهل یا پنجاه متر بیشتر با هم فاصله نداریم. امروز او از یک ختم انعام فامیلی می آید و من از خانه. حالا من زودتر رسیده ام و بلیط خریده ام و منتظر مریم ایستاده ام. 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸