eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
459 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
13.5هزار ویدیو
132 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر اصلی @Asmahasani12 ادمین رمان @Loiaa009979
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚سبط ختم الانبیا سالار جنتدور حسن 🤍مرتضانون اوغلودی کان شجاعتدور حسن 💚کیم قالا مشکلده سسلر یا کریم اهل بیت 🤍اهل عالم چون بیلور کنز کرامتدور حسن 💚گر اونی وئرسون قسم مظلوم حسینون جانینه 🤍دردیوه درمان ائدر چون باب حاجتدور حسن 💚مرتضی چوخ جنگیده صاحب لوا ایلوب اونی 🤍سوئلیوب شیر اوغلیدی دریای قدرتدور حسن 💚حضرت زهرانون اول اوغلیدور هم حیدرین 🤍قدسیان نازنین چکللر با فضیلتدور حسن 💚هفتم میلادی قربانلیق کسوب ختم نبی 🤍نور عینیمدور دئدی فخررسالتدور حسن 💚امتین جاهللیگی صلح ائتمگه مجبور ائدوب 🤍سازش ائتمز کفریلن چون باشهامتدور حسن 💚هم حسینین هم ابوالفضلین بویوک قارداشیدور 🤍ظالمه اگمز باشین دریای غیرتدور حسن 💚دوشنبه تون متبرک به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام •┈••✾🍂🥀🍂✾••┈• ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهم من است از همه دنیا، فراقِ تو من سهم خود، به عالم و آدم نمی‌دهم... ♥️ 𓂃𓈒𓂃𓈒𓂃𓈒🕌🍁🕌𓈒𓂃𓈒𓂃𓈒𓂃 𓂃𓈒𓂃𓈒𓂃𓈒🍁𓈒𓂃𓈒𓂃𓈒𓂃 ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤توصیه "امام زمان" برای تعجیل در "ظهور" ✍کوچک‌ترین کاری که می‌توان برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) انجام داد! 🎙"حجت‌الاسلام استاد راجی" ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ⛥ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◖🖤🥀◗ چه آمد بر سر این خانه بعد رفتنت بانو صدای در که می‌آید تمام خانه می‌لرزد..💔 •┈••✾🍂🥀🍂✾••┈• ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای‌چاه‌دیدی آخر‌کشتن‌زهرامو غسلش‌دادم با‌اشکای‌چشمامو وقت‌دفنش گم‌کردم‌دستو‌پامو •┈••✾🍂🥀🍂✾••┈• ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
و این... مادر توست که... پُشتِ دَرِ نیم‌سوخته... تو را می‌خواند! ای اجابت دعای مادر؛ العجل! ┅═✾🍃 ⃟ ⃟🖤 ⃟ ⃟🍃✾═┅ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ⛥ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
حق غمت ؛ ادا شدنی نيست در زمین مادر نوشتم و کمرِ آسمان شکست ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من قرصه دلم به دعای حضرت زهرا ... •┈••✾🍂🥀🍂✾••┈• ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
◖♥🍃◗ بـانو! مزارِتودرسینه‌عاشقانِ‌توست پس‌ازتوتمام‌یاس‌های‌زمین‌کبـودمی‌رویند..
-حضرت‌علی‌علیه‌السلام: امانت بازگردانده شد..زهرایم را ربودند! اندوهم بی پایان است و شب هایم به بی‌خوابی می‌گذرد..💔 -مقتل‌مادر-
چه آمد بر سر این خانه بعد رفتنت بانو صدای در که می‌آید؛ تمام خانه می‌لرزد..💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود •┈••✾🍂🥀🍂✾••┈• ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
نماهنگ شعله های حسادت.mp3
5.19M
⁽﷽⁾ °•|🌱『🎼🎶』🌱|•° ◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ وسط شعله کینه حسودا بین تاریکی ناتموم دودا صورت مادرم کبود شد کبودا ... 🎙 امیر_کرمانشاهی 🖤 ⃟ ⃟🏴¦↭ 🏴 ⃟ ⃟🖤¦↭ ❉ ╤╤╤╤ ✿ ╤╤╤╤ ❉ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌. ‹💔 ⃟یا زهرا ❉ ╧╧╧╧ ✿ ╧╧╧╧ ❉ ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🖤🥀 ‏فاطمہ‌یا‌ام‌الشھدا دوسٺ‌دارم‌مادر‌بہ‌خدا ‌محتاجم محتاج یه دعا یا زهرا....💔 🥀 🌱 🖤 •┈••✾🍂🥀🍂✾••┈• ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌« شیرین ترین روزای زندگیمو ازم گرفتن خدا شریک خوب بندگیمو ازم گرفتن.. » حاج مهدی رسولی •┈••✾🍂🥀🍂✾••┈• ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به لبم نوای کربلا به سرم هوای کربلا همه آرزوی قلب من شب جمعه‌های کربلا 💚 •┈••✾🍂🥀🍂✾••┈• ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
این روزها همه به فکر زمین خوردن مادرند😭 اما کسی به فکر زمین خوردن «حرف» مادر نیست 😔 « و مقابل نامحرم» حرف مادرم زهراسلام الله علیها ست♥️ پشت درآتش گرفت اما چادرش راحفظ کرد ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل طفلی که زمین خورده دویدم سویت آمدم گریه کنم میدانم حوصله ام را داری ✨حضرت‌مادر✨ ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
میگفت تا وقتی مادرم فاطمه(س)گمنامه مارو چه به نام و نشون ... ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بزرگترین درس حضرت زهرا سلام الله علیها ایستادن پای امام‌زمان را از حضرت زهرا سلام الله علیها یاد بگیریم... ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
کربلای معلی_۲۰۲۳_۰۶_۲۶_۰۷_۳۵_۲۷_۸۸۲.mp3
1.72M
⁽﷽⁾ °•|🌱『🎼🎶』🌱|•° ◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ حرم حسین چجوری دلت میاد نرم حرم حسین💔 🎙محمدرضا نوشه ور 🚩السَّلام‌علےالحسین(ع) 🚩وعلےعلےبن‌الحسیـن(ع) 🚩وعـــــلےاولادالحسیـن(ع) 🚩وعلےاصحاب‌الحسیـن(ع) ─━━━⊱✨✿✨⊰━━━─ ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت-چهلم0⃣4⃣ بعددیدن خوابم به محمدرضاپیام دادم وگ
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 چهل و یکم1⃣4⃣ وقتی که کامل حرفهای محمدرضاراشنیدم متوجه شدم که به خاطراون عشق وبه قول خودمحمدرضا شکست عشقی محمدرضاناجورضربه خورده که کارش به ترک تحصیل کشیده وکارهای احمقانه دیگه من شرایط زندگی خودم رابراش گفتم که محمدرضاتاقبل اون روزخبرنداشت،وبعدبه محمدرضاگفتم من کلامیخواستم بلاکش کنم ولی قسمت بودکه این اتفاق نیفته وشهیدمحمدرضا سفارش کرده فعلامدتی توزندگیت باشم ومن به همین دلیل بایداول باخانواده ات هم صحبت کنم واگراون هاهم راضی بودن ومشکلی نداشتند مخصوصابایدبامادرت صحبت کنم،که محمدرضاگفت بابام هم فعلانیست واسه کارشون تهران هستن ومادرشون هستن وبعدگفت آبجی حالانمیشه این کارراانجام ندین وصحبت نکنیند گفتم اصلانمیشه وبایدخانوادتون بدونند من هستم توزندگیتون وچراهستم، تابعدهاسوءتفاهم نشه درجوابم گفت باشه پس من به مادرم میگم که یک نفرمیخوادباشماصحبت کنه بعدخبرمیدم یه روزی همدیگه راببینید،گفتم باشه وبه خاطراینکه میخواستم ازنزدیک وضع زندگی محمدرضارا ببینم گفتم اگرمادرت مشکلی نداشت ودوست داشتند من میتونم بیام منزلتون وهموببینیم وصحبت کنیم گفت حتمابهش میگم وبعدهم خداحافظی کردیم بعدیکی دوروزمحمدرضاپیام دادوگفت آبجی به مادرم گفتم ومادر گفتند هرروزکه شماوقت داشتین بیایین منزلمون بعدچندروزی من رفتم به شهرشون ورفتم منزل محمدرضا وقتی مادرمحمدرضاراهم دیدم بعداحوال پرسی وتعارف نشستم واقعاباورم نمیشداصلاحس غریبی نداشتم اونجا وهمینطورکه گفته بودم به محمدرضایک حس فامیلی یاآشنا پیداکرده بودم حسم به مادرش هم همینطوربود خلاصه ازخودم گفتم واززندگی خودم که وقتی ازخودم گفتم مادرمحمدرضااصلا درموردشهرو فامیلی من هیچ سوالی نپرسید وگرنه شایدتوهمون اولین دیدارصددرصد مادر محمدرضا منومیشناختند یاپدرومادرم را مادرمحمدرضاهم درموردقضیه ی عشق وعاشقی محمدرضاگفت که محمدرضاعاشق شده و بااین سن کمش که خودشون هم اول باورنداشتن وبعدهاباحال واحوالهای محمدرضاوحرفهاش متوجه میشن قضیه جدی هست واین عشق وعاشقی نزدیک یک سالی طول میکشه تااینکه... ❤️ ... 🌷
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_ چهل و یکم1⃣4⃣ وقتی که کامل حرفهای محمدرضارا
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 ودوم 2⃣4⃣ واین قضیه عشق وعاشقی یک سالی طول میکشه تااینکه این دخترخانم که عشق محمدرضابود خدابهترمیدونن به چه دلایلی یهویی از ازدواج بامحمدرضا منصرف میشه وجواب ردبهش میده محمدرضامدتی باجدیت کامل پیگیرمیشه ومشهدرفت وآمدمیکنه تابتونه عشقش راراضی کنه پاش بمونه تاباهم ازدواج کنن ولی متاسفانه یاخوشبختانه ایشون راضی نمیشه وکلابامحمدرضا قطع رابطه میکنه بعداین جریان محمدرضابه قول امروزی ها شکست عشقی میخوره وناجوربهم میریزه وحالش بدمیشه طوریکه حتی ترک تحصیل میکنه وسه ماه تمام توخونه خودشوحبس میکنه واگرجایی هم میرفت بااجبارمیفرستادنش وبعدسه ماه با زور و اصرار دوستاش مخصوصایک دوست صمیمی اش کم کم روبه راه میشه،البته روبه راه که نه،فقط ازمحیط بسته منزل وخونه نشینی میکشنش بیرون ومحمدرضابعداین اتفاقهاکلایه جورایی خودشومیزنه به بی خیالی ازهمه لحاظ ودیگه حرف هیچ کس براش سندنبود وباورهایی هم که قبلابه چیزایی داشت کلابی خیال اونهاهم میشه وهرکسی درموردش صحبت میکردمسخره بازی درمیاوردومیگفت تواین دنیاهمه چی دروغه وچرت وتواین روزهای سختش میره سمت چیزهایی که نبایدمیرفت مدتی میگذره محمدرضابرای اینکه ترک تحصیل کرده بودوسرکارهم نمی رفت وهنوز روبه راه نشده بود وبرای وقت گذرانی خودش میره حلال احمرکه قبلااونجاعضوبوده تااگردوباره پذیرفتنش اونجامشغول به کاربشه،اون روزمنزل محمدرضا بعدصحبت هامون بامادرش ایشون هم خوشحال وراضی شدن که من اگرکاری ازدستم برمیادبرای محمدرضاانجام بدم تابرگرده به روزهای اول وادامه تحصیل بده ودرآخرصحبت هاش بهم گفتن که تابه حال کسی نتونسته محمدرضاراتحمل کنه به خاطررفتارهاش که خودشو زده به اون راه وبی خیال باوریات وهمه چی شده والان چشمم آب نمیخوره که شماهم بتونین تحملش کنین وبعدهم بامحمدرضاکمی صحبت کردم وگفتم بعداین بایدخودت هم تلاش کنی واسه بهترشدن زندگیت وحال خوبت،وگرنه مدتی بگذره ببینم تلاش وهمتی ازطرف خودت نیست من دیگه کاری باشماندارم ودرکل بهش گفتم من به شرطی به جای خواهرت هستم توزندگیت تا مدتی که چیزهایی راکه میگم راانجام بدی وبراشون تلاش کنی وگرنه واقعانیستم وخودت هم میدونی که صحبت بانامحرم حتی به نیت خواهروبرادری هم گناه داره والانم شمابیشتربه جای پسرمن هستی تابرادر چون من دوسال هم ازمادرمحمدرضابزرگتربودم واولین شرطهایی که بامحمدرضاگذاشتم این بود اول ادامه تحصیل وبعدهم دانشگاه وخدمت سربازی... ❤️ ...
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_چهل ودوم 2⃣4⃣ واین قضیه عشق وعاشقی یک سالی طو
🌸بسم رب الشهداءوالصدیقین🌸 ✍داستان:حقایق پنهان📖 -چهل وسوم3⃣4⃣ به جزشرط هایی که درقسمت قبلی گفته بودم درکناراون شرطهاهم به محمدرضاگفتم بایددرخودسازی خودش تلاش کنه حتی طرزصحبت کردنهاش راهم عوض کنه وبه مادرمحمدرضا وخودمحمدرضاهم گفتم که درمورداین قضیه باپدرش هم صحبت ومشورت کنند ومیتونند که شماره تماس من را بهشون بدن تااگرسوالی یاحرفی داشتند ازطرف محمدرضابامن تماس بگیرند ،،بعدملاقات اون روزبامادرمحمدرضا تقریبایک هفته ای گذشته بود کارگاه بودم که اصلانمیدونم چرایهویی یک فکری به ذهنم اومدکه واقعانمیدونستم تواون لحظه وساعت چرا اون فکروانجام اون کاربه ذهنم رسیدکه خودم هم تعجب کردم ویک جورایی استرس گرفتم واون فکروکاراین بودکه عکس پدرم راپروفایل تلگرام بزارم اونم منی که هیچ وقت عکسهای خانوادگی حتی پدرو برادرهام راهم مجازی نذاشته بودم وحالایهویی عجیب انجام این کارناخداگاه به ذهنم رسیده بود زمان نمازظهررسیدکه ماهمیشه برای نماز وخوردن ناهارمیرفتیم منزل من وقتی رسیدم مثل همیشه که عادتم شده بودعکس پدرم به دیواربودوگردگیری میکردم بدون نگاه به سمت دیوارگوشی رابرداشتم ورفتم سمتش تاعکس بگیرم ازروقاب پدرم ولی تاچشمم به دیوار افتاد دیدم قاب عکس سرجاش نیست باتعجب ازمادرم پرسیدم که قاب عکس باباکجاست خندیدوگفت مگه تقریبادوهفته پیش خودت نذاشتی داخل کمد تازه یادم افتادکه آره خودم گذاشته بودم داخل کمدمیزتلویزیون ولی چرایادم نبودخدامیدونه بعدمادرم خندیدگفت حالاهمین الان عکس گرفتن ازقاب عکس بابات گل کرده که زمان کم داری بایدبری نمازبخونی ناهاربخوری وبری کارگاه اونم درست ازهمون عکس دوران جوانی هاش خب اون یکی دیگه به دیواره ازاون عکس بگیر،واقعا بازهم خودم نمیدونستم چرافکروذهنم رفته بودسمت عکس دوران جوانی پدرم خلاصه دیدم کمی از وقتم گذشت وشایدبه وقت نرسم کارگاه کلا بی خیال عکس شدم ورفتم وضوگرفتم ورفتم اتاق تانمازبخونم ایستادم به نمازهنوزقامت نبسته یک حس عجیبی بازمنوکشیدسمت کمدنمازم روشروع نکردم ورفتم سمت کمد قاب عکس رابیرون آوردم عکس گرفتم ازرو عکس باباوبعدعکس راسرجاش گذاشتم مادرم باتعجب عجیبی منونگاه میکرد گفت نه انگارامروز یه چیزیت شده گفتم آره ولی خودمم به خدا نمیدونم چم شده اینطورفکروذهنم وحتی وجودم کلادرگیراین کارشده امروز که نتونستم نمازم راهم شروع کنم بخونم واول اومدم سراغ عکس بعدهم بلافاصله عکس راگذاشتم روپروفایل تلگرام وبعدهم اینترنت گوشی راخاموش کردم ورفتم سراغ نمازبعدنمازهم ناهارخوردم ورفتم کارگاه وعصربرگشتم شب بعدازشام پدرومادرم رفتن منزل یکی ازآشناکه مریض بودن برای عیادت ومن هم رفتم سراغ گوشی وتلگرام که.... الشهداءنوشت دارد...