#رؤیای_واقعی
#پارت_۱۱
خدا جونم شکرت برای همه چیز هنوز که هنوزه باورم نمیشه که الان کنار همسرم نشستم و داریم باهم به ماه عسل میریم.
_چی شده خانومم تو فکره؟
_میدونی علی داشتم به این فکر میکردم که چقدر زود گذشت و من با همون پسر خودشیرین شرکت به ماه عسل میرم.
_جانم؟خود شیرین؟
با خنده صورتم رو بهش چرخوندم. و گفتم:علی حقیقتش رو بگم بار اولی که باهات رو به رو شدم یه جوری پیش رئیس شرکت حرف زدی با خودم گفتم چه پسره پیش رئیس خودشیرینی میکنه. ولی بعدش که چند بار دیگه باهات معاشرت داشتم فهمیدم نه اینجوریام که فکر میکردم نیست.بچه خوبی هستی.
_خب خداروشکر که نظرت عوض شد وگرنه الان جای تو یکی دیگه نشسته بود.
یه جیغ تقریبا بلند کشیدم:علی خیلی نامردی
علی یه نگاه کلافه ای بهم کرد:تو هم که اینجوری!
_چجوری؟
_جیغ جیغویی!
یه نگاه عصبی بهش کردم که به خنده ادامه داد:فاطمه هم وقتی از دستم عصبانی میشه یه جیغ در گوشم میکشه حالا خوبه شما فاصله رو رعایت میکنی. همین آخرین باری که جیغ کشید بحث سر شما بود!
علی قیافش جدی شد و ادامه داد:هانیه چون من و فاطمه بچه های کوچکتر هستیم فاطمه به من نسبت به رضا و نرگس نزدیکتره و وابستگی بیشتری داره ممکنه یه ذره حساسیت نشون بده لطفا اگر رفتاری کرد ناراحت نشو.
_کاملا درکش میکنم موقعی که هادی ازدواج کرد منم همچین حالی رو داشتم حق داره.
و با حالت شوخی ادامه دادم:بعد از عقد کنون که اومدین خونمون از نگاه هاش متوجه شدم چیز خوبی در انتظارم نیست.
علی هم با خنده گفت:خدایا عاقبت خواهرم و همسرم را ختم بخیر بگردان.
منم با خنده و صدای بلند گفتم:الهی آمین
#رؤیای_واقعی
#پارت_۱۲
کنار جاده نگه داشتیم هم برای استراحت هم خوردن عصرونه
تقریبا دو ساعت مونده بود تا به مشهد برسیم
داشتم چایی میریختم و کیک که خودم پخته بودم برش می دادم که متوجه سنگینی نگاه علی شدم با حالت سوالی بهش نگاه کردم
_هانیه چرا نخواستی عروسی بگیریم میتونستیم بعد از عروسی هم بیایم پابوس امام رضا؟
_فکر کنم سیزده سالم بود رفتیم عروسی یکی از آشناهای مادرم بعد از اینکه عروسی تموم شد با خودم گفتم خب الان که چی دقیقا چی شد غیر از اینکه خرج اضافی داره علی من با چشمای خودم گناه رو میدیدم کسایی که یا شعار یه شب هزار شب که نمیشه عروسی رو گذروندن برای همین اون شب به این نتیجه رسیدم که عروسی نگیرم تازشم مگه من روز عروسی به خودت نگفتم که از اهل البیت الگو بگیریم ؟
_خیلی خوشحالم از اینکه با کسی ازدواج کردم که همچین تفکری داره
_علی وقتی اون پول عروسی رو به جاش شام دادیم به افراد نیازمند و یه جهیزیه برای اون دختر یتیم گرفتیم هنوز که هنوزهم بهش فکر میکنم حالم خوب میشه یادته دختره چجوری گریه میکرد
_خداروشکر هم از گناه تو شب عروسی جلوگیری کردیم هم باعث شاد شدن دل چند نفر شدیم. خب خانوم از کیک که از وقتی نشسته بودیم بهم چشمک میزد بهم میدی
_بله حتما.علی خیلی خوشحالم
علی همون طور که دهنش پر بود گفت:برای چی بانو؟
قیافش مانند بچه ها شده بود خندم گرفت
با ذوق گفتم:برای اینکه تو هم مثه من عاشق شکلاتی!
هردومون از این حرفم خندیدیم.
_هانیه بچه که بودیم وقتی از این بستنی ها که لایه شکلاتی داشتن میخریدیم من بستنی فاطمه رو میگرفتم لایه شکلاتیش رو میخوردم
با خنده گفتم:اگه جای فاطمه بودم گریه میکردم
_فاطمه بچگی خیلی آرومی داشت اما بعدش یه اتفاقاتی افتاد که دیگه اون دختر همیشگی نشد.
_آخی عزیزم
ترجیح دادم به همین قدر اکتفا کنم دلم نمی خواست علی فکر کند آدم فضولی هستم.
علی هم در فکر رفته بود دلم نمی خواست اینگونه باشه.
_خب علی آقا بگو ببینم شما تجربه بیشتر در حیطه شکلات دارید مزه کیک رو میپسندید یا نه
_مزه کیک خوب نیست
با تعجب نگاهی به کیک کردم و نگاهی به علی منتظر بودم یک کلمه دیگری ادامه بدهد تا کیک را بکوبونم در صورتش!
علی همون طور که تیکه ای کیک به چنگال زده بود چنگال را جلوی صورتش گرفت رو به من گفت:کیکه خوب نیست عالیه!
یه نگاه شیطانی بهش کردم و گفتم:منتظر بودم یک کلمه دیگه بگی بشقاب کیک رو بکوبونم تو صورتت .
علی با خنده گفت:خانومم این همه خشم بهت نمیاد.ولی شانس آوردم ها.
_نه تروخدا بیا بگو بد مزه شده.
علی دیگه از کارهایم خنده روی لبش پاک نمی شد.
خداروشکر کردم که علی مانند قبل دیگه تو فکر نیست.
#رؤیای_واقعی
#پارت_۱۳
به مشهد که رسیدیم اول رفتیم حرم یه سلام بدیم بعد بریم هتل استراحت کنیم.
دست در دست همدیگر وارد صحن شدیم. چشمم به گنبد که افتاد اشک از چشمانم سرازیر شد .
السلام علیک یا علی بن موس الرضا
آقاجان امسال با همسرم اومدم به زیارتت آقاجان برامون دعا کن که خودم و همسرم سرباز امام زمان باشیم نه سربارش
به علی نگاه کردم چهرش خیلی خاص شده بود انگار که اینجا نبود به حالش غبطه خوردم اشک هاش یکی پس از دیگری روی گونه هایش مینشستند بدون در نظر گرفتن غرور مردانش!
بعد از اینکه دو ساعت در صحن انقلاب نشستیم به سمت هتل حرکت کردیم. که استراحت کنیم و شب به حرم بیایم .
تا به هتل رسیدیم علی مستقیم به سمت تخت رفت و دراز کشید.
_علی جان بلند شو اول لباست رو عوض کن بعد بخواب
آنقدر خستش بود که تو همین چند دقیقه خوابش رفت. من توی ماشین خوابیده بودم خستم نبود.
کنارش نشستم به چهرش نگاه کردم علی شخصیت عجیبی برام داشت کتاب هایی که درباره شهدا میخوندم و شخصیت شهدا رو کنار رفتار های علی قرار میدادم دلم میلرزید حس میکردم کنار یه شهید دارم زندگی میکنم.
این رفتار هاش باعث شده وابستگیم بهش بیشتر بشه.
توی این شش ماهی که باهم عقد بودیم وقتی می رفتیم خرید نگاهش از زمین کنده نمی شد. حتی وقتی دختر خاله هاش برای تبریک به خونه بابای علی اومده بودن علی یکبارم بهشون نگاه کرد منم روی نگاه به نامحرم حساس بودم ولی علی یه پله از من بالاتر بود.
همش ترسم از این است که آنقدر به او وابسته بشم که روزی اگر نیاز شد من نتوانم ازش دل بکنم.
از نرگس شنیده بودم که چند بار برای سوریه اقدام کرده بود ولی هربار دست رد به سینش میزدن. حتی یکبار ساکش را هم بسته بود اما مادرش تصادف می کند و اون فرصت هم از دست می رود.
اونقدر غرق فکر بودم که نفهمیدم کی گذشت. و اون دوتا تیله مشکی از پشت پلک ها خودشون رو نشون دادن.
_خانوم نمیگی دو ساعت بهم زل بزنی توی خواب معذب میشم.
_آره معلومه چقدر هم معذب شدی.حالا بلند شو دست و صورتتو بشور برای نماز مغرب به حرم بریم.
دستش رو روی چشمش گذاشت:به روی چشم
_چشمت روشن
#رؤیای_واقعی
#پارت_۱۴
داشتم آماده میشدم که دیدم علی نگاهی به لباسایش می کند و نگاهی به من قیافش خنده دار شده بود
_چیه علی جان
_میخوام ببینم کدوم لباسم به روسری تو میاد که بپوشم.
خندم گرفته بود یه طوری جدی شده بود انگار که میخوام بمب خنثی کنه
_الان من میخوام روسری طوسی سرم کنم تو هم یه پیراهن این رنگی اگر داری بپوش
بعد از کلی مکافات آماده شدیم بریم حرم امروز من تازه متوجه شدم علی توی لباس پوشیدن وسواسه!
توی ماشین که نشستیم به خودش هم گفتم
_علی جان حس نمیکنی یه ذره وسواسی هستی برای آماده شدن؟
_یه شهیدی میگفت آدم هم باید به ظاهرش رسیدگی کنه هم به باطنش
تا برسیم به حرم در فکر حرفای علی بودم هر روز علی یه درسی به من می داد.
دیر وقت به هتل برگشتیم
خواب بودم که صدای گریه کسی را شنیدم از روی تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم با صحنه ای که دیدم دلم لرزید علی در حالت قنوت بود از بیرون یه نور توی صورتش میخورد که نورانی اش میکرد صدای اللهم الرزقنا شهادت رو که شنیدم پاهایم دیگه توانایی وایسادن نداشت همانجا نشستم تا نمازش تموم شد.
نمی خواستم بفهمد که بیدارم دیوار را گرفتم و بلند شدم روی تخت دوباره خوابیدم دستی به صورتم کشیدم کی گریه کرده بودم که خودم متوجه نشده بودم؟
دوباره خوابیدم و این بار هم با صدای علی بیدار شدم
_هانیه جان خانومم بلند شو اذان گفتن
چشم هام رو باز کردم چشمانش کمی به سرخی میزد
نماز صبحم رو به علی اقتدا کردم داشتم تسبیحات حضرت زهرا (س) را می گفتم که علی سمت من برگشت
_هانیه از روزی که اومدم خواستگاریت ذهنم رو مشغول کرد چرا رضایت دادی بیام خواستگاریت
_بعد از چندبار معاشرت باهات یه حسی میومد سراغم که حس میکردم دارم گناه میکنم تا اینکه یه خوابی دیدم و فهمیدم این حسم علاقه نسبت به توعه و یه احساس زود گذر نیست .
علی با چشمامش منتظر ادامه حرفم بود.
خوابم رو تعریف کردم و دیدن آن انگشتر عقیق دستش را گفتم
وقتی بهش نگاه کردم صورتش خیس از اشک شده بود .
_علی جان چی شده
_هانیه ازدواج ما از قبل برنامه ریزی شده بودم حنیف دوستم شهید مدافع حرمه آخرین بار که دیدمش این انگشتر عقیق رو توی حرم حضرت زینب (س) تبرک کرده بود وقتی بهم دادش گفت این انگشتر سبب یه امر خیر اون موقع گیج شده بودم از حرفش تا اینکه تو تعریف کردی.
الان دیگه دوتایی باهم گریه میکردیم.
#رؤیای_واقعی
#پارت_۱۵
یک هفته ای میشد که از مشهد برگشته بودیم امشب شام خونه خانواده علی دعوت بودیم
در این یک هفته کلا درگیر کارهای خانه بودیم که نشد زودتر خانه شان برویم
از برخورد با خانواده علی کمی استرس گرفته بودم چون این اولین باری بود که به طور رسمی به عنوان عروس خانواده وارد این خانه میشدم
همین طور در فکر بودم که علی صدایم زد
_چی شده خانومم تو فکری؟
_یه ذره استرس دارم میترسم نتونم اونطوری که باید برخورد کنم.
_ای این بابت نگران نباش من فقط دلم فکر اینه که فاطمه چیزی بگه ناراحت بشی
_سعی میکنم بتونم بهش ثابت کنم داداشش رو ازش نگرفتم
علی خنده ای کرد که چال روی گونش نمایان شد و گفت
_خدا بخیر بگذرونه امشبو فقط گیس گیس کشی نشه
یه جیغ کشیدم
_علییی تو منو اینجوری شناختی من با کسی که شش هفت سال ازم کوچک تره دعوا کنم مگه بچم؟
_چهارسال
_چی چهارسال؟
_فاطمه چهارسال ازت کوچیکتره
_اینجوری که میشه بیست سالش ولی اون الان داره کنکور میده
_فاطمه دو سال پشت کنکور مونده
_ولی من یادمه تو که گفتی فاطمه از هممون درسخون تره
_آره درسخون بود این دوسال هم اصلا کنکور نداده بود بخاطر اون آدمه..
خواست ادامه حرفش را بزند که به خودش مسلط شد و ذکر استغفرالله را زیر لب گفت
فرمان ماشین را با دو دستش سفت گرفته بود معلوم بود خیلی عصبانی است سکوت سنگینی فضای کوچک ماشین را گرفت
همین حین بود که رسیدیم دلم میخواست بدانم آن آدم چه کسی بوده است و چه کار کرده است که فاطمه ی درسخوان بخاطر او دوسال را کنکور نداده بود
ولی الان سکوت جایز بود از ماشین پیاده شدیم علی هنوز در حال خودش بود دستش را گرفتم که به خودش مسلط بشود به من نگاه کرد با لبخندی به او دلگرمی دادم
استرس به کل یادم رفته بود نفس عمیقی کشیدم و علی زنگ آیفون را زد
_کیه؟
_فاطمه جان ماییم
_بفرمایید
از بفرماییدی که فاطمه گفت فهمیدم چیز خوبی در انتظارم نیست
مثل همیشه صلوات نذر کردم که امشب ختم بخیر شود
‹بِٮـــمِاللّٰھالرَّحمٰـنِْالرَّحیـٓم›
#اَلسَـلآمُعَلَیڪَیـٰآحُـسیٖنبنعَـلۍ🖐🏻!
#سلام_امام_زمانم 💚✋
ما شب زدگان در پی نوریـم آقا
از هجـر تو در حالِ عبوریـم آقا
روشنشدهآسمانوپایانشباست
ما منتظـــــرِ صبحِ ظهوریـم آقا
🔸شاعر: علی ساعدی
السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
❣لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
#العجلمولایغریبم
🍃🌱
-میگفت:
گاهی اوقات با خدا خلوت کنید
نگویید که ما قابل نیستیم..
هر چه ناقابل تر باشیم خدا بیشتر اهمیت
میدهد.
خدا کسی نیست که فقط خوبها را
انتخاب کند
#حاجاسماعیلدولابی ( معلم شهید ابراهیم هادی)
🍃🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ #دعای_فرج
🦋بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم 🦋
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
🦋الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🦋اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
🦋السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
🦋الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
🦋یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ
🦋مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
❄️ #دعای_غریق
« یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک َ»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای سلامتی امام زمان(عج)
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
"دعای حضرت حجت علیه السلام"
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
اللّٰهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِيقَ الطّاعَةِ، وَبُعْدَ الْمَعْصِيَةِ، وَصِدْقَ النِّيَّةِ، وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ، وَأَكْرِمْنا بِالْهُدىٰ وَالاسْتِقامَةِ، وَسَدِّدْ أَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ وَالْحِكْمَةِ، وَامْلَأْ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ، وَطَهِّرْ بُطُونَنا مِنَ الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ، وَاكْفُفْ أَيْدِيَنا عَنِ الظُّلْمِ وَالسَّرِقَةِ، وَاغْضُضْ أَبْصارَنا عَنِ الْفُجُورِ وَالْخِيانَةِ، وَاسْدُدْ أَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ وَالْغِيبَةِ،
وَتَفَضَّلْ عَلىٰ عُلَمائِنا بِالزُّهْدِ وَالنَّصِيحَةِ، وَعَلَى الْمُتَعَلِّمِينَ بِالْجُهْدِ وَالرَّغْبَةِ، وَعَلَى الْمُسْتَمِعِينَ بِالاتِّباعِ وَالْمَوْعِظَةِ، وَعَلىٰ مَرْضَى الْمُسْلِمِينَ بِالشِّفاءِ وَالرَّاحَةِ، وَعَلىٰ مَوْتاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ؛ وَعَلىٰ مَشايِخِنا بِالْوَقارِ وَالسَّكِينَةِ، وَعَلَى الشَّبابِ بِالْإِنابَةِ وَالتَّوْبَةِ، وَعَلَى النِّساءِ بِالْحَياءِ وَالْعِفَّةِ،
وَعَلَى الْأَغْنِياءِ بِالتَّواضُعِ وَالسَّعَةِ، وَعَلَى الْفُقَراءِ بِالصَّبْرِ وَالْقَناعَةِ، وَعَلَى الْغُزاةِ بِالنَّصْرِ وَالْغَلَبَةِ، وَعَلَى الْأُسَرَاءِ بِالْخَلاصِ وَالرَّاحَةِ، وَعَلَى الْأُمَراءِ بِالْعَدْلِ وَالشَّفَقَةِ، وَعَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصافِ وَحُسْنِ السِّيرَةِ،
وَبارِكْ لِلْحُجَّاجِ وَالزُّوَّارِ فِى الزَّادِ وَالنَّفَقَةِ، وَاقْضِ ما أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ، بِفَضْلِكَ وَرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🌷 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🌷اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🌷اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن
🌷اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوفیقَ الطّاعَةَ بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ ارْزُقنا حَجَّ بَیتِکَ الْحَرامَ بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ تَقَبَّل صَلاتَنا بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُصَلّینِ بِالْقُرآن
🌷اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُتَّقینِ بِالْقُرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫ریشه افسردگی
نکات فوق العاده زیبا در قالب
طنز 👌
(حتما ببینید )
دکتر سعید عزیزی🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا برای یکبار هم که شده از خود بپرسیم:❤️🩹
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🤲🏼🩷
خودت را بساز تا آدم امنی شوی
برای روزهایی که نمیتوانی به کسی پناه ببری...🌹
این ما هستیم که باید ظهور کنیم نه امام زمان! ظهور ما وقتی است که تَزکیه بشویم؛ جانمان را از آلایشها و آلودگیها پاک کنیم
[شهیدمحرابآیتاللهدستغیب]
#امام_زمان
#شهادت_سردار
۷ قانون طلایی ماه رجب.mp3
7.94M
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
۷ قانون طلایی ماه رجب
۱. #خواندن_دعا
۲. #استغفار روزانه
۳. #روزه_گرفتن (اگه نشد صدقه)
۴. #خواندن_نماز
۵. #تلاوت سوره توحید
۶. #گفتن_ذکر (لا اله الا الله)
۷. #زیارت رجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🖤ای زینب دوم محمّد
🥀زهرای دگر به بیت احمد
🖤چون خواهر خویش هست زهرا
🥀قرآن علی به دست زهرا
🖤مظلومه و دختر دو مظلوم
🥀مشهور به نام امِّ کُلثوم
🖤ریحانهء مادر ولایت
🥀هم سنگر خواهر ولایت
🖤توحید زمنطق تو پیروز
🥀هفتادو دو داغ دیده یک روز
🖤عصمت زتو اعتبار دارد
🥀زینب به تو افتخار دارد
🖤در دُرج حیا دُرِّ حسینی
🥀حقّا که تفاخُر حسینی
🖤مثل زینب وقار بابا بود
🕊کوه صبر و بلا و غمها بود
🖤در رشادت شبیه زهرا بود
🕊خطبه اش ذوالفقار مولا بود
🖤شهادت جانسوز حضرت ام کلثوم سلام الله علیها تسلیت باد🖤
📿ختم ۱۴ هزار مرتبه صلوات
🌷هدیه به چهارده معصوم علیهم السلام
🌷 سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان (عج)
🌷شادی روح شهدا ، جمیع اموات و حاجتروایی جمع
🌷 و هدیه به روح مرحومان علی اکبر و جهان عباسی
https://eitaabot.ir/counter/9ga
تعداد مدنظر خود را ثبت بفرمایید👆🏻
سفارش ختم صلوات برای اموات👇🏻
@Kh_h_zahra
اینم ایدی بنده 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلاب و انقلابی گری، خط قرمز قطعی او بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷⃟🕊
چشممان به برگشت توست
با صاحب پرچم ان شاءالله...
16.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویژگیهای شخصیتی شهید والامقام حاج قاسم سلیمانی(رض)