🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_پنجم5⃣ ولی هنوزبه این نرسیده ای که ظهورش چقد
🌸بسم رب الشهدا والصدیقین🌸
داستان : حقایق پنهان 📖
#قسمتششم6⃣
محمدرضابهم ارزش ظهور رایاد دادو فهموندکه بایدچطورشروع کنم...
واول ازهمه شروع کنم به خودسازی چون اگربه این خودسازی درونی نمی رسیدم وخودم رااول نمی ساختم هیچ وقت نمی تونستم راه اصلی یعنی امام زمانی شدنم راپیداکنم
پس اول باید خودم رامیساختم تا بعدهابتوانم بقیه رابسازم حتی شده یک یادونفررا.
راه خیلی سخت ودشواری راانتخاب کرده بودم راهی که واقعاهرکسی جرات انتخاب آن رانداشت.
چون اول عهدبستم باخودمحمدرضا وبعدهم باکمک محمدرضارسیدن به ارزش ظهورودرک آن که باعث شدبعداین شناخت باخود آقاهم عهدهایی ببندم وتامیتونم پاش بمونم
1⃣اول ازهمه ازواجبات شروع کردم
اینکه نمازم اول وقت وبه موقع باشه.
2⃣وبعدهم هرزمانی که وقتم آزادبودازفرصت استفاده کنم ونمازوروزه های که ازقبل قضاداشتم راجبران کنم وبجاآورم.
3⃣بعدمواظب حجابم باشم مثل قبل که ازسن بلوغ خداراشکررعایت کردم .
درروزهای سخت میخواستم چادرم راکنار بزارم اماحالا دیگر نه تنهااین کاررانکنم بلکه بقیه راهم تشویق به حجاب کنم.
4⃣وبازهم سعی کنم مثل قبل احترام پدرومادربرام مهم باشه.وهمین طوراحترام به بقیه حتی دربدترین وسختترین شرایط.که متاسفانه بخاطرمشکلات سخت زندگیم هرازگاهی تواین زمینه کم میاوردم ولی خب تلاشمومیکردم.
وگاهی حتی بعدهر بار تندی کردنم جرات معذرت خواهی داشتم حتی اگردربرابراون شخص ازنظراون کوچیک بشم ویاخوردبشم.ولی دیگه رضایت وخشنودی خدابرایم مهم بود واینکه که امام زمان هم اعمال مرا میدید وهمین ها برایم مهم بودن وبس
خداراشکراول باکمک خودخدا و امام زمان (عجل الله تعالی)وبعدهم خودمحمدرضاروزبه روزخوب وبهترپیش میرفتم
وواقعاحالم بهتروبهترمیشددر اون روزهای سختی که برام پیش اومده بودازطرف زندگی شخصی خودم.
وخداراشکرهرچه زمان پیش میرفت ومن تلاش میکردم برای خودسازی وهرباربه نتیجه های خوبی میرسیدم یعنی امیدم به زندگی در هرشرایطی هرچندبازهم جاهایی لنگ میزدم وپام میلغزیدولی بازهم بخاطربستن عهدهام باامام زمان ومحمدرضاواینکه تلاش میکردم ومیجنگیدم تابهشون عمل کنم وبشم یک امام زمانی دیگه بخاطرهمین خودآقاومحمدرضابازهم دستم را ول نمیکردن وبلندم میکردند
یعنی تاپشیمون بشم بخاطرهرناامیدشدن ازطرف خدا
ویاپشیمون از اشتباه هاتم
ودوباره سعی وتلاش وتوبه میکردم واستغفار میکردم
اصلاباورم نمیشد که من هرچه بیشتربسوی خودسازی میرفتم وبه چیزای خوب وبهتری میرسیدیم ازطرف معنویات حضور محمدرضاراهم بیشتروبیشتردرزندگی خودم حس میکردم.وهرازگاهی خوابش رامیدیدم وهربارطوری به من درخواب میفهموندکه ازتلاشهای من راضی وخشنود هست کم کم سال 92رو به اتمام بود و ثبت نام برای راهیان نور شروع شده بود
ازطرف پایگاه بسیج بامن تماس گرفتن برای ثبت نام راهیان
چون دوسال پشت سرهم رفته بودم
وشرایط زندگیم در موقعیت خاصی بود
بله وباناراحتی تمام به مسئول ثبت نام گفتم که نه
من امسال ثبت نام نمیکنم.
اما خداراشکر بعدچندشب که بازهم شب جمعه بودمحمدرضابخوابم آمدوگفت که بایدثبت نام کنم وامسال هم سفر راهیان نور را بروم اوحتی گفت امسال جایی خواهی رفت که در سفرهای قبلی ات یکبار رفتی ولی هیچ وقت متوجه نشدی کجابوده.
چون هنوزبامن آشنانشده بودی نبایدهم مطلع میشدی که آنجاکجاست تاخودمن امشب به شما بگویم
منظورم منطقه ی عملیات کربلا4 است که شما پیگیر شدید و ازچندنفر هم سوال کردین وآخرهم به جواب نرسیدی.
آخه روکارت عهدبا شهدا فقط نوشته شده بودکه محمدرضادرعملیات کربلا4 مجروح وبعداسیرمیشه وبعداز چندروز به شهادت میرسه.ولی اسمی ازآن منطقه نبود.وماهانمیدونستیم عملیات کربلا4 اصلا کجا صورت گرفته.
فقط راوی ها وکسانی که جبهه وجنگ رفته بودند بارمز میدونستند آن عملیات هابارمزبه کدام منطقه مربوط میشد.
خلاصه شکرخدا من برای بار سوم اسم نوشتم که به سفر راهیان نور بروم ولی دقیق بخاطرندارم قبل سال جدیدرفتیم یاسال تحویل اهوازبودیم
چون من به لطف خداوشهدا سفرراهیان نور زیادی رفتم وهیچ وقت هم خاطرات سفرهایم را یادداشت نکردم حتی خواب هایی را که ازمحمدرضامیدیدم.
دقیق تاریخ اصلی روزهایادم نیست چون اصلابه این فکرنمیکردم که روزی خودمحمدرضابه من اجازه بده که خوابهایم را برای همه تعریف کنم
ومن تاخودمحمدرضااجازه ندادبود به کسی درباره خواب هایم از محمدرضا حرفی نمیزدم به جزخانواده ام
#خادمالشهدانوشت
#ادامه دارد