eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
460 دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
17.9هزار ویدیو
146 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam مدیر اصلی @Asmahasani12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_پنجاه ونهم9⃣5⃣ اوایل سال1398بود همش به این فک
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 0⃣6⃣ همین طورکه گفتم تاسیس کانال شهیدمحمدرضاشفیعی درست باروز ولادت امام زمان (عج)یکی شد روزیکشنبه! یکم اردیبهشت سال1398 خداراشکردراون شش سال به اندازه کافی ازشهیدمحمدرضاوخانواده اش شناخت هایی داشتم که برام ازشهیدمحمدرضاوخاطراتش گفته بودن وبه حدی ازشهیدمحمدرضاومصاحبه های مادراین شهید عزیزعکس وکلیپ داشتم تابتونم باارسال آنهادرکانال،شهیدمحمدرضارابه بقیه بشناسونم ومهمتراینکه اولین کتاب زندگی شهیدمحمدرضا به نام(هنوزسالم است) باروایت گری مادرعزیزشان راهم که دریکی ازسفرهای راهیان نوربه دستم رسیده بود راهم داشتم وهمچنین کتاب دوم زندگی اش رابه نام (16سال بعد)که چاپ اولش هم بود!وسال آخرسفرراهیان درسال1397درفروشگاه کتاب شلمچه به دستم رسیدباروایت گری دوست گرامی شهید محمدرضاسرهنگ حاج حسین کاجی.. بعدتاسیس کانال من وبرادرم کانالمون رابه همه دوستان وآشناهاومخاطبهایی که داشتیم معرفی کردیم وبعد هم ادشون کردیم درکانال وازهمه خواهش کردیم تاکانال مارابا کمی معرفی آن هم بایک عکس ازخودشهیدمحمدرضا که اشاره به سالم ماندن پیکرشهید محمدرضابعداز16سال شده بود را به بقیه معرفی کننن واسه تبلیغ... چندماهی گذشت که درآن چندماه تاحدودی شهیدمحمدرضارامعرفی کرده بودیم وعضوهای کانال تقریبابه500نفری رسیده بودکه مااولین کتاب زندگی شهیدمحمدرضارابرای معرفی کامل ازشهیدمحمدرضا راقسمت به قسمت درکانال به اشتراک گذاشتیم و دونفرازاین عضوهاهم بادرخواست خودشون ادمین کانال ماشدن وباتبلیغ هاشون خداراشکر عضوهابیشترازقبل شد..درداستانهای سال96 گفته بودم بایک راوی عزیز دوران دفاع مقدس که مشهدی واستاددانشگاه هم بودن آشناشدم..که ازخانواده شهدابودن وخودشون هم سمت هایی دارن که بامعرفتی که داشتن راضی به گفتنش نشدن حتی من ازاین راوی عزیزدرحین روایت گری عکس وفیلم هم گرفته بودم که وقتی در اروندرود متوجه فیلم برداری من شدن گفتن که خواهشن فیلم نگیریدازمن من یک بسیجی بیشتر نیستم ومن هم به حرفشون گوش دادم ودیگه فیلم وعکسی نگرفتم..آقای.......کسی نبودکه دل بشکنه ویا رک بگه راضی نیستم تاکسی ازشون نرنجه ولی انگارته دلشون هم راضی نبودتازیاددیده بشن ومعرفی.. به همین دلیل هم بعدسفرراهیان وقتی عکس وفیلم های راهیان راچک میکردم یهومتوجه شدم که توگالری گوشی من هیچ عکس وفیلمی ازاین راوی نیست درصورتیکه بقیه عکس وفیلم هابودن..واین هم بازیک نشونه بودازطرف شهدا به خاطرمعرفت وصاف وصادق بودن آقای.......درراه شهدایی بودنش وآرمانهاش بایدبگم که متاسفانه درسفرراهیان نور درطی اون سه روزی که هرکاروانی برای بازدیدازمناطق جنگی میرفتن هرروزی یک راوی جدیدبرای روایت گری میفرستادن به همین دلیل سوال وجواب خیلی ازمسافرهانصفه کاره میموند وبازروزبعدکه راوی جدیدمیومدکلابحث وصحبتهاش درموردچیزایی وشهدایی بودکه اصلامربوط به بحث روزقبل نمیشد وبازسوالهای جدیدوجوابهای ناتمام که روزآخردربرگه های نظرسنجی بچه های اتوبوس ماخداراشکربه این موضوع اشاره کردن تااگرشدبرای آینده یک راوی درطول اون سه روزمعرفی کنن نه هرروز یک راوی جدید واقعابچه هاخیلی ناراحت بودن که آقای.......فقط یک روز تونستن برای ماروایت گری کنن ونصف جوابهاشون به خاطرسوالهانصفه کاره ماندکه فقط دوست داشتن جوابهاشون را ایشون بدن..من اون روز ازآقای......هم درموردشهیدمحمدرضاسوالهایی کردم که درجواب گفتن بله تاحدی میشناسمش ولی هیچ وقت ندیدمش..بعدسوال کردن ازآشناهاتون هستن؟؟گفتم نه ولی حالامثل برادرواقعیم هستن طوریکه درزندگیم حضوردارن..پرسیدن درچه حدی؟؟گفتم خوابش رامیبینم عین واقعیت وباراول هم روحش رادرطلائیه دربیداری دیدم گفت خوش به سعادتتون..پرسیدم آقای......حالاباورکردین حرفهای من را؟؟درجواب گفت بله چون اینقدررر ازاین شهدامعجزه هادیدیم چه قبل شهادت هاشون وچه بعدش که شکی درش نیست..وشماهم که میگین خوابهاتون عین حقیقت بوده وثابت شده..مهم هم همینه که تونستی ثابت کنی ویاشاهدهایی هم داری که بعدبیان کردن خوابهات اون اتفاقهاهم براشون افتاده وثابت شده خداراشکر بعدازاتمام سفرراهیان نورسال96تادوماهی که به سال97مانده بود ومن شماره تماس آقای.......راهم داشتم هیچ وقت مزاحم ایشون نشدم تازمان نزدیک شدن به سفرراهیان نورسال97به خاطرپرسیدن سوالهایی ازایشون... ❤️ ... 🌷
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
💞 #عاشقانه_دو_مدافع 📚 #قسمت_پنجاه_و_نهم مریم همراه با محسنے، در حالے کہ چند شاخہ گل و کیک دستشوݧ ب
💞 📚 لبخندے نمایشے رو لبم داشتم کہ ناراحتشوݧ نکنم. مریم اومد کنارم نشست: خوووووب حالا دیگہ نوبت کادوهاست . إ وا مریم جاݧ همیـنم کافے بود کادو دیگہ چرا وا اسماء اصل تولد کادوشہ ها. چشماتو ببند حالا باز کـݧ. یہ ادکلـݧ تو جعبہ کہ با پاپیوݧ قرمز تزئیـݧ شده بود گونشو بوسیدم گفتم واااااے مرسے مریم جاݧ . محسنے اومد جلو با خجالت کادوشو دادو گفت: ببخشید دیگہ آبجے مـݧ بلد نیستم کادو بگیرم ،سلیقہ ے مریم خانومہ، امیدوارم خوشتوݧ بیاد . کادو رو باز کردم یہ روسرے حریر بنفش با گلهاے یاسے واقعا قشنگ بود. از محسنے تشکر کردم. کیک و خوردیم و آماده ے رفتـݧ شدیم. از جام بلند شدم کہ محسنے با یہ جعبہ بزرگ اومد سمتم: بفرمایید آبجے اینم هدیہ ے همسرتوݧ قبل از رفتنش سپرد کہ بدم بهتوݧ. از خوشحالے نمیدونستم چیکار باید بکنم. جعبہ رو گرفتم و تشکر کردم . اصلا دلم نمیخواست بازش کنم . توراه مریم زد بہ بازومو گفت: نمیخواے بازش کنے ندید پدید؟؟؟ ابروهامو بہ نشونہ ے ن دادم بالا و گفتم: ببینم قضیہ ے خواستگارے محسنے الکے بود دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید: ݧه بابا اسماء جدیہ خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟ هر چے صب گفتم: واقعیت بود خوب؟؟؟؟ میشہ بشینیم یہ جا صحبت کنیم؟؟ محسنے و چیکار کنیم؟؟ نمیدونم وایسا . رو کردم بہ محسنے و گفتم: آقاے محسنے خیلے ممنوݧ بابت امروز واقعا خوشحالم کردید. شما دیگہ تشیف ببرید ما خودموݧ میریم . پسر چشم و دل پاکے بود ولے اونقدرام حزب اللهے نبود خیلے هم شلوغ و شر بود اما الان مظلوم شده بود . سرشو آورد بالا و گفت: نخ خواهش میکنم وظیفم بود ، ماشیـݧ هست میرسونمتوݧ. ݧه دیگہ مزاحمتوݧ نمیشیم نه چہ مزاحمتے مسیرمہ، خودم هم باهاتوݧ کار دارم. آخہ مـݧ با مریم کار دارم . آهاݧ خوب ایرادے نداره مـݧ اینجا ها کار دارم شما کارتوݧ تموم شد بہ مـݧ زنگ بزنید بیام... ✍ ادامه دارد .... ╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮ 🌻🕊 ╰┅──┅❅❁❅┅──┅╯