eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
460 دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
18.1هزار ویدیو
148 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam مدیر اصلی @Asmahasani12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍داستان:حقایق پنهان📖 #قسمت_هفتادویکم1⃣7⃣ محمدرضاهمان روز بیست و یکم ماه م
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 ⃣7⃣ بافرمانده پایگاه ودوستم که خودش هم مسئول حلقه صالحین درپایگاه بودهماهنگی کردیم ویک روز را برای جواب سوال بچه هاوتعریف داستان هاتعیین کردیم ازروزقبل هم به خواهروخانم آقاجواد که شاهداولین خواب من بودن به خاطرقضیه پیراهن آقاجوادخبردادم،که اگر مایل هستن دراین جلسه ماشرکت کنن واینکه خودشهیدمحمدرضاهم پیغام داده تااین دونفردراین جلسه حاضربشن وحرفهای من راتاییدکنن..که وقتی برای این دونفرموضوع راگفتم خداراشکرباجون ودل پذیرفتن وروزجلسه درمسجدحضورپیداکردن برای اینکه بچه های نوجوان وابتدایی هاهم در این جلسه شرکت کنن دوستم بهشون گفته بودکه از حوزه شهر یک سخنران میادتابرای نوجوانهاوجوان هاصحبت کنه کم کم آخرای جزءخوانی قرآن بودکه متوجه شدم یکی یکی بچه هادرگوش دوستم میگن..خانم چرااین خانم سخنران نیومد؟خانم تابیاد دیرمیشه هاهمه میرن باهاش تماس بگیرین دیگه تاهرچه زودتربیاد اونم بالبخندمیگفت نه دیرنمیکنه به موقع میرسه من قول میدم خلاصه جلسه قرآن تموم شد..که یهویی خیلی هاگفتن خانم.........چرااین خانم نیومدن؟؟ که ایشون گفتن اومده خیلی وقته وبین خودشماهانشسته..همه تعجب کردن گفتن کی اومده که متوجه نشدیم پس کو؟خانم.......گفت کسی که امروزمیخوادبرای شماصحبت کنه خانم.......هستن که میخواددرموردیک شهیدعزیزودرکل ازشهدابرامون صحبت کنه..جواب سوال همه شماهارابده به خاطردعوت نامه شهدا که چطورباشهیدخودتون عهدببندین ورفاقت کنین وهم به خاطرسوال بعضی هاکه پرسیدن قضیه شب قدر چی بود که خانم........به اون شکل هیجانی شدن خیلی استرس داشتم اصلانمیدونستم بایدچطورشروع کنم وازکجابگم یعنی بیشتراسترس داشتم که نکنه وسط حرفهام بخوان چیزایی بگن که من بهم بریزم ونتونم ادامه بدم یااینکه به خاطرباورنکردن هاشون اعصابم داغون بشه که یادشاهدهاافتادم،وداستان محمدرضای جوان داستان خودمون که خیلی ها هم دیده بودنش وخبرداشتن که با خانواده اش اومده بودن عروسی خواهرزادم دوستم رو به سمت همه صندلی راگذاشت ومیکروفون هم آورد تودلم گفتم یاخدا این چه وضعیه من تابه حال اصلاتوجمع صحبت نکردم تنهایی فقط درحلقه صالحین مشارکت داشتم..حالابایدواسه این همه آدم تنهایی صحبت کنم اونم بامیکروفون استرسم بیشتروبیشترشد گفتم نمیشه میکروفون نباشه گفت نه صدابه همه نمیرسه..نشستم رو صندلی شروع کردم ازگفتن اولین خوابم درموردپیراهن آقاجواد،،وگفتم خواهروخانم آقاجوادهم حضوردارن وحرفهای من راتاییدمیکنن که اونها هم گفتن بله کاملاحرفهای خانم........واقعیته وتاییدکردن ودرادامه هم خلاصه ای از بقیه ماجراهاگفتم تابه حال که در داستانها گفتم برای همه شما عزیزان حاظردرکانال شهیدمحمدرضا،وداستان محمدرضای جوان راتقریباکامل گفتم به این دلیل که دراون جمع یک شخصی بود،که وقتی یک روزمن ومحمدرضا رادرشهردیده بود.بدون اینکه بپرسن این آقاپسرکی هست پشت سرمن حرفهایی زده بود ومن اون روز داستان محمدرضاراکامل تعریف کردم وبعدهم روبه این شخص کردم و گفتم این آقامحمدرضاهمونی بودکه شما مارا یه باردرشهرباهم دیدین.. وبعدجلسه اون روزعکسهای محمدرضاراباخواهرزاده ام وبرادرهام راکه در عروسی گرفته بودن را درپروفایلم گذاشتم تاهمه ببینن وبیشترباورکنن... ❤️ ...