eitaa logo
بهشت ایران
2.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1 فایل
🌷🌹گلزار شهدای بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها قطعه‌ای از بهشت است که با عطر آسمانی بیش از ۳۴ هزار شهید معطر شده است این رسانه مرجعی برای معرفی قهرمانانی(شهدا، مشاهیر و مفاخر) است که تاریخ و آینده این سرزمین را رقم زدند و اکنون در #بهشت_ایران آرمیده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
عباس دوران در طول 22 ماه حضور در جنگ 120 پرواز عملیاتی داشتند. آن‌هایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است. شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزو داشتند او را اسیر کنند. بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
روایتی از شهامت شهید دوران در روز اول جنگ تحمیلی روز ۳۱ شهریور در فاصله‌ای که جنگنده‌های عراقی حمله کرده بودند، عباس رفته بود روی بال هواپیما، به اتاق کنترل گفته بود: «به من اجازه بده، من بلند می‌شم.» از اتاق کنترل بهش گفتن: «عباس، این هواپیما چیزی (سلاحی) بهش نیست، ما حق نداریم در انبارهای مهماتمون رو باز کنیم.» عباس یک فحش آبدار بهشون داده و گفته بود: «فلان فلان شده، این رو تو می‌دونی، اون هواپیمای عراقی که نمی‌دونه زیر بال هواپیمای من چیزی نیست. من اگه بلند شم، اون دیگه نمیاد.» راوی جواد شریفی راد بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 عباس از این‌که کاری کند که مورد تقدیر مردم قرار بگیرد، سخت ابا داشت. وی در یادداشت روز هشتم تیر ۱۳۶۰ می‌نویسد: «دلم نمی‌خواهد از سختی‌ها با مهناز حرفی بزنم. دلم می‌خواهد وقتی خانه می‌روم جز شادی و خنده چیزی با خود نبرم نه کسل باشم، نه بی‌حوصله و خواب‌آلود تا دل مهناز هم شاد بشود. اما چه کنم؟ نسبت‌به همه‌چیز حساسیت پیدا کرده‌ام. معده‌ام درد می‌کند. این اسهال و استفراغ خونی هم که دیگر کهنه‌شده. دکتر می‌گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می‌توانم عصبی نشوم ؟! آن روز وقتی بلوارِ نزدیکِ پایگاهِ هواییِ شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم‌های مهناز دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به‌خاطر دل مهناز گرفتم و به‌خاطر او و مردم که این‌همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین‌که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می‌کنند ما پرواز می‌کنیم و می‌جنگیم تا شجاعت‌های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند! کاش این سفر یک‌ماهه کمی حالم را بهتر کند. سفریِ ما در راه است و من می‌فهمم مهناز چقدر به یک شوهر خوب و خوش‌اخلاق احتیاج دارد. باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است. بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca