eitaa logo
بهشت ایران
2.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1 فایل
🌷🌹گلزار شهدای بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها قطعه‌ای از بهشت است که با عطر آسمانی بیش از ۳۴ هزار شهید معطر شده است این رسانه مرجعی برای معرفی قهرمانانی(شهدا، مشاهیر و مفاخر) است که تاریخ و آینده این سرزمین را رقم زدند و اکنون در #بهشت_ایران آرمیده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹نماز جماعت در عروسی شب عروسیمان گفت «بیا نماز جماعت...» گفتم «نه، الان درست نیست، آخه مردم چی می‌گن.» گفت«چی می‌خوان بگن» گفتم "می‌خندن به ما" گفت «به این چیزا اصلاً اهمیت نده.» بلند شد نماز بخواند. دید همه نشسته‌اند و کسی از جا بلند نمی‌شود. از همه مهمان‌ها خواست که آماده شوند برای نماز جماعت. همه هاج و واج به هم نگاه می‌کردند. نماز جماعت در مجلس عروسی عجیب بود. سابقه نداشت. کم‌کم همه آماده نماز شدند. گفتند «به شرط این‌که خود داماد امام جماعت بشه.» با اصرار همه، نماز جماعت را به امامت سید مسعود خواندیم؛ نمازی که هیچ وقت از حافظه‌مان پاک نمی‌شود. 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌹 💠نصف حقوقش را صرف خیریه میکرد
💠


عباس نصفی از حقوق ماهانه‌اش را صرف امور خیریه می‌کرد. در واقع او بخشی ا
ز حقوقش را به دو خانواده‌ای می‌داد که یکی‌شان بیمار سرطانی و دیگری بچه یتیم داشتند. باقی حقوقش را هم بخشی صرف امور روزمره‌اش  و بخشی را خرج هیئات و مراسم مذهبی می‌کرد. در طول ماه شاید 20 روزش را روزه می‌گرفت و غذایی که محل کارش به او می‌دادند، به خانواده‌های مستمند می‌داد. یکبار که می‌خواست به مأموریت برود، دو، سه غذا توی خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما برای فلان خانواده ببر. بابا گفت من خجالت می‌کشم دو غذا دستم بگیرم و ببرم. اما عباس اصرار داشت که اگر کم هم باشد باید به مردم کمک کرد و باری از دوش کسی برداشت. راوی:خواهر شهید شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و ُیک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه. من و علی هم از منطقه بر میگشتیم. تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون. پرسید: کجا میرین؟ مرد گفت: کرمانشاه. علی گفت: رانندگی بلدی گفت بله بلدم. علی رو کرد به من گفت: سعید بریم عقب. مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا. عقب خیلی سرد بود، گفتم: آخه این آدم رو میشناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟ اون هم مثل من میلرزید، لبخندی زد و گفت: آره، اینا همون کوخ نشینایی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس... 📚 شهید ‌بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 نوک پوتین‌هایش را می‌کوبید به سنگ. گفت داری چیکار میکنی؟ -نمی‌ره تو پام. -خب بندش رو باز کن. -کی حوصله داره. رفت جلو. خم شد که بندهایش را باز کند، خجالت کشید. پایش را کشید عقب. گفت نه، خودم درستش میکنم. گفت یادت باشه این لباس و پوتین و کوله‌ پشتی‌ای که داریم ازشون استفاده می‌کنیم، نمی‌شه همین‌جوری هدرش داد. بیت‌الماله... 📚 شهید حاج حسن شوکت‌پور، کتاب حدیث آرزومندی، ص۸۲ بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 عباس از این‌که کاری کند که مورد تقدیر مردم قرار بگیرد، سخت ابا داشت. وی در یادداشت روز هشتم تیر ۱۳۶۰ می‌نویسد: «دلم نمی‌خواهد از سختی‌ها با مهناز حرفی بزنم. دلم می‌خواهد وقتی خانه می‌روم جز شادی و خنده چیزی با خود نبرم نه کسل باشم، نه بی‌حوصله و خواب‌آلود تا دل مهناز هم شاد بشود. اما چه کنم؟ نسبت‌به همه‌چیز حساسیت پیدا کرده‌ام. معده‌ام درد می‌کند. این اسهال و استفراغ خونی هم که دیگر کهنه‌شده. دکتر می‌گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می‌توانم عصبی نشوم ؟! آن روز وقتی بلوارِ نزدیکِ پایگاهِ هواییِ شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم‌های مهناز دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به‌خاطر دل مهناز گرفتم و به‌خاطر او و مردم که این‌همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین‌که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می‌کنند ما پرواز می‌کنیم و می‌جنگیم تا شجاعت‌های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند! کاش این سفر یک‌ماهه کمی حالم را بهتر کند. سفریِ ما در راه است و من می‌فهمم مهناز چقدر به یک شوهر خوب و خوش‌اخلاق احتیاج دارد. باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است. بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟ سئوال عجیب و غریبی بود! ولی میدانستم بدون حکمت نیست. گفتم: شما فرمانده‌ نیروی هوایی سپاه هستین سردار. به صندلی‌ اش اشاره کرد. گفت: آقای امینی، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛ ولی من که رسیدم، به شما میگم که این جا خبری نیست! آن وقت‌ ها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود. با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم. سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی، این برات میمونه؛ از این پست‌ ها و درجه‌ ها چیزی در نمی‌آد ...! 📚 شهید 🕊 بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 هرگاه که نمازت قضا شد و نخواندی در این فکر نباش که وقت نماز خواندن نیافتی بلکه! فکر کن چه گناهی را مرتکب شدی که خداوند نخواست در مقابلش بایستی! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بهشت‌ ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغل‌شان کار در مغازه شیرفروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم، گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب می‌کند داخل شیر، وزن شیر خالص، کمتر می‌شود و آب قاطی شیر میشود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمی‌توانم به مردم دروغ بگویم. یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش، پول‌هایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد. تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شب‌ها بنایی می‌کردند. از سپاه حقوقی دریافت نمیکردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه میدانستند. 📚 بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca