eitaa logo
💚بنـام پــدر و مــادر💚
24.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
0 فایل
برای شادی روح پدرم فاتحه صلوات بفرستین🖤 برای شادی روح مادرم دعاکنیدفاتحه وصلوات بفرستید🖤 کپی مطالب مجازه
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚داستان دعای جنید بغدادی یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست . گویند وقتی پیرزنی به نزد جنید آمد و گفت: مدتی است پسرم رفته است و خبر او منقطع شده و بیش از این بر فراق او صبر نتوانم کرد. جنید گفت: علیک بالصبر. پیرزن پنداشت که او را گفت: بر تو باد که صبر خوری. به بازار رفت و شکسته ای بداد و قدری صبری تلخ(آلوئه ورا امروزی) بستد و به خانه آورد و آنرا حل کرد و بخورد، دهن او بسوخت و امعای او از آن تلخی ریش شد. پس بیچاره ضعیف و بی طاقت به نزد شیخ آمد و گفت: خوردم. شیخ او را گفت: تو را گفتم صبر کن نه صبر خور. پیرزن چون این بشنید، بر سر و روی زدن گرفت و گفت: مرا بیش از این طاقت صبر نیست. شیخ روی به آسمان کرد و لب بجنبانید، گفت: رو، که پسر تو به خانه رسیده است. پیرزن به خانه آمد. پسر خود را دید که آمده بود. پس به خدمت شیخ آمد و گفت: تو به چه دانستی که پسرم آمده است؟ گفت: بدان که چون اضطراب تو بدیدم، دانستم که هر آینه دعا اجابت کند، که او فرموده است : امن یجیب المضطر اذا دعا؟ پس دعا کردم و به اجابت یقین داشتم. @Benam_pedar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر یک دقیقه‌ای کیه؟؟؟ ⭕️ یکی از رفتارهای اشتباه والدین @Benam_pedar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت : زندگی مثه نخ کردن سوزنه یه وقتایی بلد نیستی چیزی رو بدوزی، ولی چشمات انقد خوب کار میکنه که همون بار اول سوزن رو نخ میکنی، اما هر چی پخته تر میشی، هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی، چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی، تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن. گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم چشات اونقد سو داشته باشن که سوزن رو نخ کنی؟ گفت: چرا، میشه، خوبم میشه اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه. گفتم چطور مگه؟ گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره، تازه اون موقع میفهمی نه نخ داری، نه سوزن ... @Benam_pedar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت زن نازا... و خداوند فرمود 👈🏻رحمت من بر سرنوشت او پیشی گرفت... @Benam_pedar_madar
تازگی‌ها هرگاه از دیگران می رنجم، یا حتی نگرانم، که چه قضاوت هایی پشتِ پرده ی تظاهرشان ، برایم می کنند چشمانم را می بندم.. و این قسمت از جمله ی معروف "دیل کارنگی" را در ذهنم مرور می کنم "دیگران به اندازه ی سردردشان حتی، به مردنِ من و تو اهمیت نمی دهند..." و همین برایِ بیخیال شدنم کافیست.. و من نگرانِ قضاوتهایِ مردمی که به اندازه ی سردردشان هم برایشان مهم نیستم ، نخواهم بود... رازِ آرامش همین است! @Benam_pedar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚داستان زیبا ... تا زنده اید ببخشد ...! این که بگوییم با هر کس باید مثل خودش رفتار کنیم جمله اشتباهی است، ما اشرف مخلوقات خدا ما تکه ای از وجود خدا و ما روح خدا و جانشین خدا بر روی زمین هستیم پس باید رفتار ما هم خدا گونه باشد ، خدا ستاراالعیوب است خدا عیب همه را می پوشاند ..خداوند رحمان و رحیم است خدا کریم است @Benam_pedar_madar
📚تفکــر در دهه چهل ریز علی خواجوی معروف به دهقان فداکار با اقدام به موقع خود از تصادف قطار با ریزش کوه جلوگیری کرد و جان ده ها انسان را نجات داد. در روزهای اخیر در یکی از استان های کشورمان دزدی پیچ و مهره های ریل قطار باعث شد قطار از مسیر خود خارج گردیده و جان ده ها مسافر به خطر افتد.... گذر تاریخ به این شکل چقدر تاسف آور است! چه کرده‌ایم و چه جور انسان هایی را پرورش داده‌ایم؟ کسی که داستان ریز علی را خوانده پیچ ریل را باز می‌کند! اندیشمند بزرگ جبران خلیل جبران میگوید: ب رای انهدام یک تمدن سه چیز را باید منهدم کرد: اول خانواده - دوم نظام آموزشی و سوم الگوها برای اولی منزلت زن را باید شکست برای دومی منزلت معلم و برای سومی منزلت دانشمندان و اسطوره ها @Benam_pedar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خـدایا بہ تـو توڪل می‌کنـم 🍃و حـس داشتنت 🌷پناهگاهی می‌شـود همیشگی 🍃در اوج سختی‌هایم 🌷روزهایم را با رحمتت بخیـر بگردان 🌷بنـام خـدایی ڪه 🍃تسکین دهنـده دردها 🌷و آرامـش دهنده قلب‌هاست 🌷بِسـمِ الله الرَّحمـن الرَّحیـم 💕الهـی بـه امیــد تـو @Benam_pedar_madar
📚اندازه قلبت را بسنج می‌گویند قلب هرکس به اندازهٔ مشت بستهٔ اوست. اما من قلب‌هایی را دیده‌ام که به اندازهٔ دنیایی از «محبت» عمیقند. دل‌های بزرگی که هیچ‌وقت در مشت‌های بسته جای نمی‌گیرند و مثل غنچه‌ای با هر تپش شکفته می‌شوند. دل‌های بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه، تا اینکه ابر محبت ببارد. در عوض دل‌هایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته هم کوچک‌ترند. دل‌هایی که شاید بتوانند وسیع باشند، اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند. و تو هر وقت خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است، به دستت نگاه کن، وقتی که مهربانی را به دیگران تعارف می‌کنی... @Benam_pedar_madar
! حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی می‌گوید: نوجوان بودم و عازم سفر مشهد مقدس، به قهوه خانه ای رسیدیم، مردم وارد دستشویی شدند. یک نفر چند آفتابه را کنار هم چیده بود و چوب بلندی در دست داشت، هر کس می‌آمد آفتابه ای را بردارد، به دست او میزد و می‌گفت: این را برندار، آن را بردار! پرسیدم: این آقا چرا این طوری می‌کند؟ گفتند: این بنده ی خدا دنبال پست و مقام می‌گردد، چون جایی گیرش نیامده بر آفتابه‌ها ریاست می‌کند! 📙خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی ۲۲/۱. @Benam_pedar_madar
نه با سیاهی ها نا امید شو و نه با سپیدی ها دلخوش ترکیب هر دوی این هاست که زندگی را میسازد... @Benam_pedar_madar
📚ضرب المثل قدیمی 🦓خر بيار باقالی بار كن کشاورزی باقالی فراوانی خرمن کرده کنار جاده آورده و بعد از ساعتی همانجا خوابش برد. شخصی كه كارش زورگويی و دزدی بود گونی آورده و شروع به پر کردن آن کرد. کشاورز بیدار شد و با دزد گلاويز شد. دزد صاحب باقلی را به زمين كوبيد و روی سينه‌اش نشست و گفت: من میخواستم يک گونی باقالی ببرم، حالا كه اينجور شد می كشمت و همه را می برم. صاحب باقالی ها كه ديد زورش نمیرسد گفت: حالا كه پای جون تو كاره، برو خر بيار باقالی بار كن! @Benam_pedar_madar
♡مادری♡ناراحت🍀🌺 کنار "پسرش" نشسته بود پسر به مادرش گفت: تو "دومین زن" زیبایی هستی که تو "عمرم دیدم"... مادر پرسید: پس اولی کیست؟ پسر جواب داد: 🍀🌺 ♡خود تو وقتی که لبخند میزنی♡ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ @Benam_pedar_madar
سلامتی مادری که: هم مادر بود هم پدر هم مريض بود هم سالم هم گرسنه بود ،هم سير هم پير بود،هم جوون هم دل شکسته بود،هم دل زنده سلامتی مادرهايی که دلخوشی شون تو دلخوشی ما خلاصه ميشه ♥️ @Benam_pedar_madar
وقتی می گید سخته... یعنی "من به اندازه کافی قوی نیستم " بس کنید این حرف ها رو مثبت باشید... هر چقدر هم سخت باشه باید بدستش بیارید... @Benam_pedar_madar
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای … پس نیکی را بکار بالای هر زمینی… و زیر هر آسمانی…. برای هر کسی... تو نمی دانی کی و کجا آن را خواهی یافت که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند … اثر زیبا باقی می ماند حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد. @Benam_pedar_madar
🥀 تا فرصت هست از همه توانمان استفاده کنیم برای بهتر شدن، مهربان تر شدن... حیف است هر روز بگذرد و هیچ تغییری حاصل نشود... اجازه ندهیم امروز همانی باشیم که یک عمر بوده ایم... @Benam_pedar_madar
خنداندنِ افراد موجبِ فراموشی مشکلاتشان می‌شود؛ چه انسانِ نیکوکاری است، آن کس که فراموشی را به دیگران هدیه می‌دهد ... 👤ویکتور هوگو @Benam_pedar_madar
📚 داستان کوتاه مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت. پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟ مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟ پسر گفت: من شتری ندیدم! مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد. قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟ پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است. قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی @Benam_pedar_madar
سلیمان عليه السلام گنجشگی را دید که به ماده ی خود می گفت؛ چرا خود را از من باز میداری؟ در صورتی که اگر خواهم بارگاه سلیمان به منقار بردارم و به دریا اندازم🕊 سلیمان عليه السلام از شنیدن سخن او لبخند زد. سپس آن دو را به نزد خود خواند و بدو گفت: آیا به راستی توانی چنان کنی؟ گفت: ای پیامبر خدا نه، اما گاه شود که مرد خود را در چشم زن خویش آراید. عاشق را سرزنش نشاید. سلیمان به گنجشک ماده گفت: او تو را دوست همی دارد، زِ چه رو خود را از او باز میداری؟ گفت: او عاشق من نیست. بل مدعی عشق است. چرا که با من، جز من را نیز دوست همی دارد. سخن گنجشک ماده بر دل سلیمان نشست. وی سخت بگریست و چهل روز از مردمان در پرده شد و خداوند را میخواند که دل وی را برای محبت خویش خالی کند و از آمیختن با محبت غیر خود باز دارد. @Benam_pedar_madar
📚 روزی حضرت موسی به پروردگار متعال عرض کرد:«دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم.» خطاب آمد:«به صحرا برو.آنجا مردی کشاوزی میکند.او از خوبان درگاه ماست.»حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید.حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است که خدا می فرماید او از خوبان ماست. از جبرئیل پرسش کرد. جبرئیل عرض کرد:در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند ،عکس العمل او را مشاهده کن.بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد. نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت:«مولای من،تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم،حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیشتر از بینایی دوست دارم.»حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است. رو کرد و به آن مرد فرمود:ای مرد،من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.می خواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟مرد گفت:خیر.حضرت فرمود چرا؟گفت:آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست میدارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم. @Benam_pedar_madar
پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا و در آن باغ کسی می خواند که خدا هست دگر غصه چرا؟ روزتون مملو از مهر خدا🌸🍃 ✋🏻 روز بـخیــــر🌹 @Benam_pedar_madar
‌ 📚 داستان کوتاه ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنك شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ی زبان بسته ده ها بار دايره ی كوچك لبه ی ليوان را دور زد. هر از گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد. يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هردو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد. او قابليت های خود را نميشناخت. نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد. مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود. یاد بيتي از شعری افتادم كه ميگفت " سالها ره ميرويم و در مسير ، همچنان در منزل اول اسير" ما انسان ها نيز اگر قابليت های خود را ميشناختيم و آنرا باور ميكرديم هيچگاه دور خود نميچرخيديم. هيچگاه درجا نمیزدیم! @Benam_pedar_madar
کرسی را یادتان هست؟ نه سرما سرمای آن روزهاست، نه حال ما مثل گذشته‌ست ما گول خوردیم. فکر کردیم گوشی هوشمند دست بگیریم و با انگشت تصویرهای حیرت‌انگیز را جابه‌جا کنیم همه چیز ساده‌تر و هیجان‌ انگیزتر می‌شود. ولی گیر افتادیم. زمان از دست‌مان در رفت. همه چیز سخت‌تر شد. @Benam_pedar_madar