eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
121.4هزار عکس
124.4هزار ویدیو
208 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
تو بیا و ازخوبها باش...♥️ بهشت از همان جایـےشروع میشود ڪہ بہ‌خدا اعتماد مےڪنے... گوشه‌ ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت: «من تا همین چند ماه پیش همه‌ش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمنده‌ام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همه‌ش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند این‌ها که از ما بدتر بودند. شب عملیات والفجر هشت خمپاره به بدنش خورد و برای همیشه در اروند خروشان جاودان شد و همانطور که میخواست چیزی از بدنش باقی نماند ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
♥️•﷽•♥️ 📝روایت عشق ، راوی مادر شهید در يکي از روستاهاي اسدآباد ، معلم بود و شب هاي جمعه که مي آمد خانه ، پشت سرش هر چي بچه فقير و يتيم بود را مي آورد و مي گفت: خانم جان. مي گفتم: بله. مي گفت: اينها مهمان هاي خدا هستند. لحاف و تشک تازه که براي مهمان ها گذاشتيم، آن ها را برايشان بياور. مي بردشان، کت و شلوار مي خريد و مي برد حمام و مي آورد خانه. من مي گفتم: آخر سکينه خانم ( زن برادرش ) خانه نيست ، که برايشان غذا درست کند و مي گفت: مگر من نيستم ! دستهايش را بالا مي زد و آشپزي مي کرد.  ميوه مي خريد ، مي آورد و مي گذاشت جلويشان و آنها مي خوردند و فردا صبح مي بردشان . اينجور بود و مي گفت: خانم جان ، آنجا که مي خواهم غذا بخورم، اينها همه شان فقيرند و ندارند. مي بينم همه شان پشت پنجره مدرسه دارند نگاه مي کنند، من هم نانم کم بود، به هر کدام يکي يک لقمه مي دادم و بعد مي گفتند: آقا تقي پس خودت چي، نخوردي؟ مي گفتم: نه خوردم . بعد دو تا خرما با نان مي خوردم. روستايي که تدريس مي کرد، در اسدآباد بود ، به نام منور تپه که الان بنام شهيد بهمني است شادی روح مطهر سردار عزیزمان شهید تقی بهمنی صلوات بر محمد و آل محمد کجایند مردان خوب خدا کجایند مردان بی ادعا دریغ از فراموشی لاله ها کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا اَللّهُمَّ اَبْعَثْنی صِدیقاً خدایا مرا با و راستگویان مبعوث گردان ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
♥️•﷽•♥️ روایت عشق ، خاطرات همسر📝 حمیدآقا بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام. 🌷________♥️_______🌷 روایت عشق، خاطرات همسر📝 زمانی که در محل ما رزمنده ای شهید میشد عکس این رزمنده شهید را طراحی و بر روی دیوارها کلیشه میکرد. هیچ وقت از مشکلات جبهه صحبت به میان نمی آورد، روحیه شادی داشت و حتی زمانی که بیمار و مجروح بود به ما اطلاعی نمیداد و هنگامی که برای به دنیا آمدن فرزندمان هم مرخصی گرفته بود، احساس میکرد که جبهه به او نیاز بیشتری داشت و روز بعد به جبهه برگشت ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
راه شهید ، وصیت شهید به هیچ وجه تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا(س) برای من سنگ قبری تهیه نکنید. در لحظه تدفین، تربت کربلا، کفن کربلا و پیشانی بند یا زهرا(س) فراموش نشود. مبلغ ۵۰۰ هزار تومان بابت سهل انگاری های من در استفاده از بیت المال به محل کارم پرداخت نمائید. یاد عزیزش با صلوات ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
♥️•﷽•♥️ موقعی که بنی صدر به بروجرد آمد چند بار تصمیم گرفتم او را بکشم . فکر کردم که اگر این خائن وطن فروش را بکشم وی را شهید به حساب می آورند و مرا به عنوان منافق اعدام می کنند و لذا از تصمیم خودمنصرف شدم و دعا کردم که خداوند او را رسوا کند. ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
مراقبه را از نوجوانی آموختی و تمرین کردی . در پایان هر روز می نشستی و اعمالت را بررسی می کردی . روی یک کاغذ می نوشتی تا یادت نرود . « امروز دروغ نگفتم ، غیبت نکردم ، اما عصبانی شدم . مخصوصا" در انجمن موقع در آوردن کتم عصبانیت را نشان دادم . چقدر بد شد! باید از بچه ها حلالیت بخواهم .  یاد عزیزش با صلوات
هرشہـید، نشانے ست ازیڪ راه ناتمامـ یڪ فانوس ڪہ داردخاموش مےشود وحالا؛ تومانده اے ویڪ شہید و یڪ راه ناتمام فانوس را بردار؛ وراه خونین شہیدرا ادامہ بده🌷 باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
57eac680245e195-1587492189280.mp3
5.03M
♥️•﷽•♥️ به‌ یاد سردار دلها حاج‌ قاسم سلیمانی ♥️ ‌‌شهدایی بسیار زیبا پیشنهاد دانلود👉 یا خَیرَحَبیبٍ و مَحبوبٍ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ و آلِه ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
♥️•﷽•♥️ 🌷شهادت خوب است تقوا بهتر♥️ شهادت خوب است و بهتر.😊 تقوایی ک در است و در رفتار بروزمی کند و فکر نکنم مال یک روز باشد؟!(دائمی باشد) چیزی که نمیدونیدعمل نکنید،ادای کسی رو در نیارین،بدون عمل درست وارد کاری نشید مخصوصا دین. اول بعد موکد مثل کمک به پدر و مادر و دستگیری دور بری هاو.... ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
سردار حسین خرازی، فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام ، چند روز پیش از عروج خونین خود، از طریق بی سیم با فرمانده گردان یا زهرا علیهاالسلام ، شهید تورجی زاده تماس گرفته، گفت: محمد رضا! دلم خیلی تنگ شده؛ برایم روضه حضرت زهرا علیهاالسلام بخوان! محمد رضا گوش به فرمان، در بی سیم روضه جان سوزی خواند. در مقر لشکر همه به حال آن دو که بی سیم به دست، از شدت تأثر، شانه هایشان تکان می خورد و گریه می کردند، غبطه می خوردند. مداح اهل بیت(ع) فرمانده گردان یا زهرا سردار شهید یاد عزیزشان با صلوات ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
می شود یاد تو را کرد و کمی گریه نکرد....؟ به خدا بعدِ تو این دل به کسی تکیه نکرد..... 💔 🌸
هر انسانی ... یک تولد دارد ؛ یک مرگ و " شهیــد " ... تنهـا انسـانی است ڪہ مرگـش را هـم تبدیل به تولـد می‌ ڪند ... 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 تصمیم یکباره‌ی رهبر انقلاب برای رفتن به گلزار شهدا بدون محافظین
🌷 💢قاصدکهای رسیده از سفری دور، همراه نسیمی🍃 مهربان به دشت آلاله ها، هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و این سفر دور و دراز را برای لاله اش🌷 بازگو کند. 💢فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان🕊 را فرش راه قاصدکها می کنند. 💥امــــا ! کمی آنطرف تر، دل خستگانی💔 که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی⚰ را بر دوش خود حمل می کنند با اینکه تابوت اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت خویش پرواز کرده اند 💢اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟! آن همه و سوختگی سینه برای چیست؟🤔 انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد✍ ⇜شعر می نویسند؟ ⇜آرزوها و را می نویسند؟ ⇜از دل تنگی ها و قصه می سرایند؟ ⇜از سختی هایی که کشیده اند؟ ⇜از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟😔 ⇜از کسانی که نان و سفره را نگه نمی دارند؟ ⇜از بی درد ها ی بی غم و غصه😭 که برای خوش گذرانی دنیا کبوتر ها🕊 را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟! ⇜از لگدهایی که روی پاک کوبیده شده!؟ 💥اما نه❌❌ از رد پای خون گریزی نیست! این خونها پاک شدنی ✘ 💢مگر می شود فراموش کرد🗯 آن همه پاکی، آن همه صفا و صمیمیت رشادت جوانمردی👌 و آن همه عشق خدایی♥️ را 💢و او همچنان می نویسد.............✍ اما پهنه به وسعت همه درد دلهایش نیست، چرا که "تابوت نیز دلتنگ پیکریست" که از دیار غربت به دیار غربت، سفر می کند...........😔 💢تو فرزند کدام ؟ تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟ چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟😭 کدام دست ناپاک خون پاک❣ تو را ریخته؟ به کجا می کنی؟ دور از خانه و شهر خویش؟! دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر💔 💢سبز و آباد باد! آن خاکی که سینه اش را پیکر پاک تو کرده و خوش بر آن آسمانی🌠 که سایه بان آن شده! و ما باز هم 😞 🌹🍃🌹🍃
...❤️ چه مکانے پاک تر از اینجا براے این پیوند مقدس؟!💕 چه نگاهے زیباتر از نگاه به زنــدگیتـان؟!
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 🌹 🌹 دوستان عزیز ، ما باید ببينيم چه بوديم و چه شديم ، كجا بوديم و كجا آمديم و كجا خواهيم رفت ، جائي مي رويم كه منزل ابدي ما همانجاست ، پس چه بهتر كه ما به سراغ آن برويم نه آن به سراغ ما بيايد ، مرگ سراغ يك يك ما خواهد آمد چه ضعيف و چه زوردار و چه پهلوان ، پس از آن نترسيم . 🕊 🕊 🌹 🌹 ✋ ✋ 🌺 🌺
♥️•﷽•♥️ ضدانقلابیون پس از سرنگونی جنگنده کبری او را اسیر وبه صورت ایستاده او را تا گردن زنده بگورکردند و عسل به صورتش میمالند و روز بعددرحالی که براثر نیش حشرات صورتش صدمه زیادی دیده بود ونیمه رمقی جان داشت آمدن و تیر خلاص رابه او زدند و به شهادت رساندند. 🌷 نَسأَلُ اللّهَ مَنازِلَ الشُّهَداءِ ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️ مکتب سردار سلیمانی مکتب شهادت و جاودانگی
‏می‌شود با تو دل به دریا زد سردار امیرعلی ‎
🔰پوستر | هدف ما استمرار حرکت رسیدن به حکومت جهانی امام زمان(عج) است.
📸بوسه سردار قاآنی بر پیشانی جانباز قهرمان
♥️•﷽•♥️ دارایی برجا مانده از بزرگترین رهبر جهان اسلام بعد از عروج ملکوتی شامل: 👇 عینک ناخن گیر شانه تسبیح قرآن سجاده نماز عمامه لباس روحانی و كتب دینی اینها همه ثروت و دارایی مردی بود که جهان را دلباخته خود کرده بود اما دنیا با همه زرق و برق و زیبایی اش نتوانست او را دلباخته خود کند ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️ مکتب سردار سلیمانی مکتب سربازان روح الله
آقاعارف از کودکی شلوغ، پر جنب و جوش و پرپتانسیل و در کنار اینها همه همیشه مؤدب بود.❤️ او در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد و بزرگ شد ولی هیچ‌گونه فشاری برای تحمیل عقیده در خانواده نبود. هر خصلتی که ایشان از ما بردند به صورت غیرمستقیم بود.🌱 هیچ‌گونه فشار و تحمیل نظری نبود. خانواده متوسطی هستیم و آقاعارف بسیار آزادانه و آزاداندیش از کودکی بزرگ شد. البته ناگفته نماند که از همان زمان کودکی ما برای عارف کتاب داستان‌هایی با محتوای مذهبی برایش می‌خریدیم یا داستان‌های مذهبی برایش تعریف می‌کردیم.📚 خودم کتاب مذهبی می‌خواندم و خلاصه‌اش را برای آقاعارف تعریف می‌کردم.😊شور و شوق زیادی برای شنیدن داستان اهل بیت و شهدا داشت.✨کمی که بزرگ‌تر شد در دوران راهنمایی، یک بار از من پرسید که آیا پذیرفتن دین اسلام برای ما اجبار است⁉️ یا می‌گفت شیعه بودن اجباری است⁉️می‌گفتم نه اجبار نیست و خودمان دین‌مان را دوست داریم، به خاطر اینکه اسلام دین کامل‌تری است خودمان اسلام را انتخاب کردیم و مذهب هم همین‌طور است.👌❤️ بعد از این صحبت‌ها کتاب انجیل و تورات را گرفت و مطالعه کرد. کتاب‌ها را با دقت کامل می‌خواند.📔 بسیار اهل هدیه گرفتن و هدیه دادن بود.🎁 اگر می‌خواستیم برایش هدیه بگیریم بیشتر اوقات می‌گفت هدیه‌ام کتاب باشد. کتاب‌های قطور را با لذت فراوانی می‌خواند.☺️ از زمانی که پسرم به دنیا آمد و تا روزی که شهید شد هیچ‌وقت یادم نمی‌رود حرف بدی زده باشد. از همان کودکی بسیار مهربان و خوش‌زبان بود. خیلی سر و زبان داشت.❤️ راوی:مادرشهید
●کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، □ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه ‌‌●بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من! ✍راوی؛همسر شـ‌هید 📎پ ن : برشی از کتاب یادت باشد 🌷
خاطره اي از خانواده ي شهيد چون مادر بنده تنها و زن بسیار مؤمن و زحمت کشی هم بود. پسرم فقط دوست داشت پیش ایشان بمانند 😊و می گفت: تنها امید من مادربزرگ مهربانم است.❤️ یک روز در خانه مادرم بودم شب بود و در کنار کرسی نشسته بودیم. مادرم از سختی های روزگار که در قدیم کشیده بود تعریف کرد و بعد که این خاطره ها تمام شد ما خوابیدیم بعد از یک ساعت دیدیم که حسن در خواب می گوید: حبیب ... حبیب ‼️مادرم رفتند و صدا کردند و گفتند که پسرم چه شده از خواب بلند شد و به این طرف و آن طرف نگاه کرد و گفت: مادربزرگ کاش مرا از خواب بیدار نمی کردید.😔 مادرم گفت: چرا پسرم؟ او گفت: چون من خواب حبیب بن مظاهر را می دیدم، 🥀دیدم که من در پشت بامی هستم 5 نفر در حالی که لباس سبز پوشیده اند و لباسشان همانند لباس حضرت آقای خامنه ای که در پشت مقدم جبهه بودند پوشیده اند و دور من جمع شده اند 😍یکی از ایشان فرمود: حسن مگر نمی آيی؟ ما منتظر تو هستیم. من گفتم که شما چه کسی هستید🤔 ایشان فرمودند: چطور ما را نمی شناسی؟ من حبیب بن مظاهر هستم.‼️ من در حالی که حبیب، حبیب را در لبانم زمزمه می کردم صدای دلنوازی را شنیدم که می گوید: پسرم چه شده؟ و من از خواب پریدم.😞 او بعد از این خواب، همه اش به فکر بودند و می گفت: خدایا! کی می شود که من به دیدار تو بیایم.😔💔 🕊