eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.2هزار دنبال‌کننده
136.5هزار عکس
166.6هزار ویدیو
237 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله القاصم الجبارین
#تولدت_مبارک شهید عاشق❣ خوش به حال #اردیبهشت که هم آمدنت را شاهدبود هم رفتنت را🕊🌷 #شهید_صادق_عدالت
🌸عشق مهمان مقدسی است و قلب، میزبان مهربانی. که باشی، جان تازه میگیری از وجودش. گاهی دل با شنیدن روضه ای، ذکری هم چون ، یارقیه، یازهرا(س) می لرزد💓 و ناگهان می بینی "عاشق اهل بیت" شده ای. 💖صادق عاشق (س) بود. برای ازدواجش شرط کرد شریک زندگی اش حتما از باشد. با یک بانوی سیده ازدواج💍 کرد. به قول همسرش در جلسات خواستگاری هم حرف از بود. 🌸به یاد از همسرش خواست تا در روز عقد برای شهادتش دعا کند🤲 پس از بله گفتن، و شهیدی هم اسم ، دل عروس خانم را به بازی گرفت و او برای نیمه گمشده اش که به تازگی پیدا کرده بود با اشک خواند😢 💖با شهادت ، چهره آقای خانه، حسرت های دل اش را رسوا کرد😞 و آنجا بود که همسرش فهمید خودخواهی است را فقط برای خودش بخواهد. 🌸برات کربلای نوکر ارباب در امضا شد. همسرش نامه ای💌 نوشت و به جدش قسم داد که پاره تنش به آرزویش برسد و از اهل کربلا خواست که همچون شهد شیرین شهادت🌷 نصیب رفیق زندگی‌اش شود. نامه را به او داد تا در حرم امانتی را به "صاحبش" بسپارد. 💖صادق عاشق خدا♥️ بود و همسرش . می گویند دعای عاشق ها در حق هم می شود. راه شهادت🕊 برایش باز شد. در اسفند ماه عازم سوریه شد. همسرش لحظه وداع، در حضور وابستگی ها و دوست داشتن هایش، او را با قرآن📖 بدرقه کرد. می دانست او رفتنی بود. ندایی در درونش می گفت: من با دو خویشتن دیدم که می رود😔 💖۵۷ روز برای دعا کرد. گریه کرد😭 در ذهنش بارها مراسمی را تصور کرد که با حضور یار سفرکرده و خودش و خدا برگزار می شود. اما همین ۵۷ روز کافی بود برای کبوتر🕊 مدافع حرم 🌸بعضی آدم ها اهل زمین نیستند فقط می آیند تا تلنگری💥 باشند برای آن ها که قلب هایشان، شده است. صادق عدالت اکبری هم اهل همین بود. مراسم ‌، استقبال همسرش با "لباس سفید" و بی قراری دوستانش، دلهای بسیاری را منقلب کرد💗 💖حال یک سنگ قبر، لبخند زیبای شهید یک با دنیایی دلتنگی💔 قصه عشق را برای ساکنان زمین روایت می کند.. ✍نویسنده: منتظر 🌹🍃🌹🍃
✅آمدم چادر فرماندهی گروهان، تورجی نشسته بود.طبق معمول به احترام بلند شد. 🔺گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم و تا عصر برمی‌گردم. بی مقدمه گفت: نه! نمیشه! 🔺گفتم: رفیقم منتظر منه. دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. 🔺عصبانی شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم: 👈"شکایت شما رو به مادرم می‌کنم" هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با پای برهنه دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: "این چی بود گفتی؟" 🔺به صورتش نگاه کردم. خیس اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی! ، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر. 🔺گفتم: به خدا شوخی کردم، اصلا منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ‌ی او، خودم هم بغضم گرفت. 🔰راوی : سید احمد نواب 🌷 🕊شهادت : ۶۶/۵/۲ - ارتفاعات بانه 📚کتاب اثر گروه فرهنگی 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
💠از ذریه پاکِ بود و عاشق 🔰در درس خواند و مُلَبَس به لباسِ جدش رسول‌الله شد. می‌کرد و 🔰در ایام امتحانات بار سفر بست! در جواب پدر که فرمود: بعد از امتحانات برو! با صلابت گفت: نه❌ الان اسلام در خطر است و نیاز به حضور رزمندگان در جبهه است. مگر ما از آنها که می‌جنگند عزیزتریم؟ و رفت🚶‍♂ 🔰روز نماز را در حرمین عسکریین علیهم السلام اقامه کرد. دو سه روز بعد، در حالی که با چند تن از همرزمانش برای کمک‌رسانی به رزمندگان اسلام، راهی شده بودند، ماشینشان مورد حمله ها واقع می‌شود. 🔰پس از طی مسافتی با پایِ پیاده، در اثر انفجار مینِ💥کاشته شده در روستای "المزرعه" از توابع شهر در استان "صلاح‌الدین" عراق بال به سوی آسمان گشود. 🔰پس از عاشقی های بسیار، در آغوش ملکوتیان آرام گرفت. اِبنِ فاطمه سلام‌الله‌علیها🕊 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✅آمدم چادر فرماندهی گروهان، تورجی نشسته بود.طبق معمول به احترام بلند شد. 🔺گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم و تا عصر برمی‌گردم. بی مقدمه گفت: نه! نمیشه! 🔺گفتم: رفیقم منتظر منه. دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. 🔺عصبانی شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم: 👈"شکایت شما رو به مادرم می‌کنم" هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با پای برهنه دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: "این چی بود گفتی؟" 🔺به صورتش نگاه کردم. خیس اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی! ، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر. 🔺گفتم: به خدا شوخی کردم، اصلا منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ‌ی او، خودم هم بغضم گرفت. 🔰راوی : سید احمد نواب 🌷 🕊شهادت : ۶۶/۵/۲ - ارتفاعات بانه 📚کتاب الله علیها وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
«مقبره‌ شهدای سادات خمسه کوثر کوشک»، محلی است که پنج شهید از شهدای سادات ـ به نام‌های: ، ، ، و را در خود جای داده است. این پنج شهید از جمع بسیجیان گردان الزهرا(س) لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) بودند که به عنوان شهدای شاخص و از بین ۲۰۰ شهید در منطقه عملیاتی سه‌راهی ، در تاریخ اول مردادماه سال ۶۷، مقارن با سحرگاه عید قربان و در آخرین روزهای دوران پس از قبول ۵۹۸ سازمان ملل توسط به شهادت رسیدند. این شهدا در پی حمله مجدد دشمن بعثی و پیشروی آنها تا جاده به ، به همراه دیگر رزمندگان در نبردی سخت و نابرابر با دشمن درگیر می‌شوند. یکی از وقایع حادث شده در این منطقه اصابت توپ مستقیم تانک دشمن به کامیون حامل ۲۸ رزمنده این گردان بود. تنها پنج نفری که از بودند به شهادت رسیدند از آن جمع، فقط این پنج شهید از سادات بودند و فقط آنان به شهادت رسیدند و پیکرهای مطهرشان از سر تا کمر چون اجداد طاهرینشان در کربلا بی‌سر و دست، به گونه‌ای قطعه قطعه می‌شود که قابل شناسایی و تفکیک نبودند؛ به همین دلیل پس از عقب‌نشینی دشمن، قطعات مطهر پیکر این پنج شهید توسط دیگر همرزمان در همان محل شهادت به خاک گرم و خونین خوزستان سپرده می‌شود. روح مطهر همه شهدا صلواتی عنایت فرمایید وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin