eitaa logo
💚🌹یاس 🌹💚
200 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
8.7هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ✋ صَلَّی اللهُ عَلَیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا ایَّتُهَا الصِّدیقَةُ الشَهیدَة... دنبالِ "شُهرَتیم" و پِیِ "اسم" و "رَسم" و "نام"... غافل از اینکه فاطمه(س) "گمنام" می خَرَد ... ❤️#یاس❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
که می آمد زمین ، پاک می شد از خبرِ آمدن ات جمعه هم ،جمعه های قدیمی ! من می آمدم می آمدی بگذار کوتاه بگویم همه با فعل آمدن، می آمدند زنده باد معلم آن زمان ! به کوچه ،به روزگار فعل رفتن را نیاموخته بود آه ! تو بگو ! آدینه و آن زنبیل ها که شادیِ درونشان برق می زد باکدام جمعه ی عربی رفت !؟... 🍂
ها ، دل تنگ ترم!! منم ودوچای.. چشم به ایوان باز باخیالت دلم راگرم کردی. چایم را سرد.!!! 🍂
تمام شب رژه می رود برای بی قراری به خاطر آدمی که تاب و تحملش را ربوده بود. که خلوت خواب شبانه اش را برهم زده بود. برای سرمای عجیبی که استخوان سوز بود. آن هم در این هوا که فرسنگ ها فاصله داشت با زمستان کاش می شد در این هوا کنارآتش بنشینی بالیوانی چای داغ رها شوی میان بخاری که پخش می شود لابلای افکارخیست . خیالاتی ات میکند برای فکربه صبحی که بودن آدم رفته را به پلک های خواب آلوده ات یاد آوری می کند به آدمی که چشمانش شبیه پاییز رنگ پریده بود. به آدمی که بیشتر نگهبان لحظه هایت بود تا اوقاتی را در کنارت به آدمی که هیچ شباهتی به احساس نداشت. 🌙 🍂
شب كه شد سراغی از من بگير شايد مرا از دست دلتنگی‌ات نجات دادی ... 🌙 🍂
است و من دوباره با یادت بر روی صندلی نشسته ام در وسط حیاط خانه ی قدیمی. دلم در هوای با‌ ‌بودن میتپد طپش قلبم را دوست دارم. چون قلب من خانه ی توست و کسی جز تو صاحب این خانه نخواهد شد پنجشنبه‌ را بخاطر فکر کردن به دوست دارم ... 🍂
غم هاے مقصــــرے جـز تـــو ندارد تویے ڪہ با نیامدنت تا مرز هشـــدار پیش برده اے تقــــویم روزڪَارم را ... 🍂
بہ گمانم پاییز هم عاشق بوده؛ مگر نہ اینڪه نامش فصل عشاق است؟؟ بیهوده ڪه نیست... رنگ زرد و زار و چهره شڪننده برگهایش حالش را لو میدهند... بہ گمانم پاییز هم دردے سنگین در سینہ دارد؛ ڪه غروب تمامی روزهایش، دایرةالمعارف غم‌هاے عالم است انگار ڪه همہ روزها است،، از آن جمعہ هایی ڪه باشے و ڪنار هم چاے داغ بنوشیم،نہ !!! نہ جانم... از همین جمعہ‌هاے ڪذایی هر هفتہ ، ڪه با نبودنت سر مےشود. بہ گمانم پاییز هم عاشق بوده... 🍂
باز باران در کوچه های را بر سر هر شاخه ی خزان زده نقش می زند کاش دستی از راه برسد و دل دیوانه را به جرعه ای مهمان کند..... 🍂🌧
تنهایم و دلتنگ سرشار از بغضی گلوگیر و چشمانم زندانی شبی دلگیر دلم می خواهد دستانت را با عشق بگیرم و خلوت شب های بلند پاییزم را با چشم هایت تقسیم دارم دلم می خواهد سربر شانه پرمهرت بگذارم و بگویم دوستت دارم برای من عشق شناور شدن در دریایی است که صدف عشق تو را با خود دارد و با وصل نگاهت کویر خشک چشمانم را لبریز الماس می دارد 🍂
باران به‌زبان مادری‌ام حرف می‌زند... به‌زبان گل‌ها... قایق‌ها... به‌زبان نوری که زخم خورده... خود به‌مداوای خود مشغول است... باران دستش را ... در بارش دست‌های خود می‌شوید... بر دریچه‌ی گل‌ها می‌کوبد... بیدار بیدار... که هنگامه‌ی روییدن است... و عجیب که سوالاتش از من است... وقتی پاییز بی‌ملاحظه ... برگ‌ها را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.... و هم که برنگشتی... 🍂🌧