#جمعه که می آمد
زمین ،
پاک می شد
از خبرِ آمدن ات
جمعه هم ،جمعه های قدیمی !
من می آمدم
#تو می آمدی
بگذار کوتاه بگویم
همه با فعل آمدن، می آمدند
زنده باد معلم آن زمان !
به کوچه ،به روزگار
فعل رفتن را نیاموخته بود
آه ! تو بگو !
آدینه
و آن زنبیل ها که
شادیِ درونشان برق می زد
باکدام جمعه ی عربی رفت !؟...
#فرخ_شهبازی
#بوقتدلتنگی
#تیامی
#حدیث_دل 🍂
#پنجشنبه ها ،
دل تنگ ترم!!
منم ودوچای..
چشم به ایوان
باز باخیالت
دلم راگرم کردی.
چایم را سرد.!!!
#علیرضا_اکبری
#بوقتدلتنگی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🍂
تمام شب رژه می رود برای بی قراری
به خاطر آدمی که
تاب و تحملش را ربوده بود.
که خلوت خواب شبانه اش را
برهم زده بود.
برای سرمای عجیبی که
استخوان سوز بود.
آن هم در این هوا
که فرسنگ ها فاصله داشت
با زمستان
کاش می شد در این هوا
کنارآتش بنشینی بالیوانی چای داغ
رها شوی میان بخاری که
پخش می شود لابلای افکارخیست .
خیالاتی ات میکند
برای فکربه صبحی که بودن آدم رفته را
به پلک های خواب آلوده ات
یاد آوری می کند
به آدمی که چشمانش
شبیه پاییز رنگ پریده بود.
به آدمی که بیشتر
نگهبان لحظه هایت بود
تا اوقاتی را در کنارت
به آدمی که هیچ شباهتی
به احساس نداشت.
#آذر_فراهانی
#بوقتدلتنگی
#شبتبخیرجانا 🌙
#تیامی
#حدیث_دل 🍂
شب كه شد
سراغی از من بگير
شايد مرا
از دست دلتنگیات
نجات دادی ...
#بوقتدلتنگی
#شبتبخیرجانا 🌙
#تیامی
#حدیث_دل 🍂
غم هاے #پنجشنبه
مقصــــرے
جـز تـــو ندارد
تویے ڪہ با نیامدنت
تا مرز هشـــدار
پیش برده اے
تقــــویم روزڪَارم را ...
#مانی_دانته
#بوقتدلتنگی
#تیامی
#حدیث_دل 🍂
بہ گمانم پاییز هم عاشق بوده؛ مگر نہ اینڪه نامش فصل عشاق است؟؟
بیهوده ڪه نیست...
رنگ زرد و زار و چهره شڪننده برگهایش حالش را لو میدهند...
بہ گمانم پاییز هم دردے سنگین در سینہ دارد؛ ڪه غروب تمامی روزهایش، دایرةالمعارف غمهاے عالم است
انگار ڪه همہ روزها #جمعه است،،
از آن جمعہ هایی ڪه #تو باشے و ڪنار هم چاے داغ بنوشیم،نہ !!!
نہ جانم...
از همین جمعہهاے ڪذایی هر هفتہ ، ڪه با نبودنت سر مےشود.
بہ گمانم پاییز هم عاشق بوده...
#زینب_جلال
#بوقتدلتنگی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🍂
باز باران #دلتنگی
در کوچه های #پاییزی
#غربت را بر سر هر شاخه ی خزان زده
نقش می زند
کاش دستی از راه برسد
و دل دیوانه را
به جرعه ای #فراموشی
مهمان کند.....
#فریبا_الف
#بوقتدلتنگی
#حدیث_دل 🍂🌧
تنهایم
و دلتنگ
سرشار از بغضی گلوگیر و
چشمانم
زندانی شبی دلگیر
دلم می خواهد
دستانت را با عشق بگیرم
و خلوت شب های بلند پاییزم را
با چشم هایت
تقسیم دارم
دلم می خواهد
سربر شانه پرمهرت بگذارم
و بگویم دوستت دارم
برای من
عشق
شناور شدن در دریایی است
که صدف عشق تو را
با خود دارد و
با وصل نگاهت
کویر خشک چشمانم را
لبریز الماس می دارد
#امیر_عباس_خالق_وردی
#بوقتدلتنگی
#تیامی
#حدیث_دل 🍂
باران بهزبان مادریام حرف میزند...
بهزبان گلها...
قایقها...
بهزبان نوری که زخم خورده...
خود بهمداوای خود مشغول است...
باران دستش را ...
در بارش دستهای خود میشوید...
بر دریچهی گلها میکوبد...
بیدار بیدار...
که هنگامهی روییدن است...
و عجیب که سوالاتش از من است...
وقتی پاییز بیملاحظه ...
برگها را به جبههی جنگ میبرد....
و #تو هم که برنگشتی...
#شمس_لنگرودی
#بوقتدلتنگی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🍂🌧