.
#سوری #گلیکهدرجهنمرویید
بخش دوم
روزها از صبح تا شب او از هر کسی سراغ جوانی به نام "ایوب" را میگیرد، این جستجو بسیار به طول میانجامد و عاقبت پس از سختیهای فراوان او نشانی از گمشده خود مییابد.
کلون درب چوبی میزند و ایوب ایوب میگوید، بانویی جوان با کودکی در آغوش درب را به رویش گشوده و خود را همسر ایوب معرفی میکند؛ سوری فرو میریزد، عقل از جانش بدر آمده و لیلی میشود.
ایوب به او روی خوش نشان نمیدهد و "سوری" گنگ و منگ نه راه پس دارد و نه راه پیش، نه از دیاری که بوی یار دارد نای رفتن دارد و نه روی بازگشت به سرزمین مادری. او سکونت در اردبیل را برمیگزیند، روزگار را به سختی میگذراند او وفادار به عشق پاک خود میماند و بدینسان سوری برای مردم اردبیل یک افسانه میشود.
سوری تا پایان عمر در اردبیل زندگی کرد. پیر و فرتوت شد اما عشق پاک او باعث شده که در نزد اردبیلیها مورد احترام و محبوب باشد.
زندگی برایش سخت میگذشت، سالها اجارهنشین بوده و روزگار به سختی میگذراند، پس از سالها خانه بدوشی مسوولان اردبیلی خانهای به او هدیه میدهند.
@caccola