" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_219 #آرام تقریبا یک هفته ای میشد که عقد کرده بودیم! بعداز کلی بدو بدو و
وای این نرگس...:)🤣🥺♥️
پ.ن:ادای این عروس خوبارو جلو من درنیار!😂🌹
ازنظر مامانم فاصلهی بین گفتن جملهی "الآن میام." با اومدنت باید یکهزارمثانیه باشه وگرنه داری نمیای.
#توییت
@CafeYadgiry😂
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
اعتراف کن کلک!😂 ببینم چه بقی زدی تو زندگیت✅😂 اینجا بفرست: @Nazi27_f #چالش @CafeYadgiry🫂
بنده اگه بگم هیچکدومو انجام ندادم مث گاو دروغ گفتم✅😌😂
@CafeYadgiry🌻
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
بنده اگه بگم هیچکدومو انجام ندادم مث گاو دروغ گفتم✅😌😂 @CafeYadgiry🌻
یزید هم خودتونید:)
بچه فامیلو جلو مامان باباش نیشگون میگرفتم! بعد ک گریه میکرد بغلش میکردم ...بعد میبردمش اتاق که مثلا سرگرمش کنم...تا میخورد میزدمش😭💔😂
@CafeYadgiry🙈
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_219 #آرام تقریبا یک هفته ای میشد که عقد کرده بودیم! بعداز کلی بدو بدو و
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_220
با صدای زنگ آیفون نرگس بلند شد و درو باز کرد..
با ذوق زیاد گفت:
_حیحیییی! پاشو انگشترتو بگیر آرامممم!
_نرگس!
روبه حامد آروم گفتم:
+چرا انقدر سخت میگیری بهش!؟ خب بزار باهام راحت باشه!
_به این رو بدی از سرو کلت میره بالا! از ما گفتن بود!
+سلام مامان...سلام آقاجون..!
حامد : سلام .
_سلام دخترم ! سلام بابا.
نرگس: مامان..مامان انگشتر آرامو نشون بده ! زود..!
آقاجون: دختر تو آلو تو دهنت خیس نمیخوره؟
_واا ! چه ربطی داره بابا ! خب نشون بدید ببینم این عروس زشتوک تون ذوق میکنه یا نه!
مامان: خب باشه! برو چایی بریز که مردم از تشنگی!
هممون نشستیم و بعداز کلی حرف و خنده نرگس چآیی آورد...
_بیاید بخورید!
حامد: بفرمایید بردارید! نه بیاید بخورید!
_خب بابا ! ببخشید دیگه ! من زنم مث شما نمیره کلاس فن بیان! ک منم درکنارش چهارتا عجق وجق یادبگیرم!
حامد بلند شد و سمتش خیز برداشت که دوییدن سمت آشپزخونه..
مامان: خداوکیلی حق من این دوتا بز نبودن!
پقی زدم زیر خنده که بابا گفت:
_والا صدرحمت به بز.!
خندیدیم که بعداز چنددیقه با نفس های تند اومدن..
حامد: نر..نرگس ...کش..کشتمت...آخ دلم...
+بشینید بابا الان پس میوفتید!
حامد لیوان چایی رو برداشت و سرکشید..
+داغه!
_آخیش... نرگس از جات تکون نمیخوریا!
نرگس: بابا بیخیال! فقط زن تو از آسمون نیوفتاده که! اه! زوج مزخرف !
دمپاییمو درآوردم و پرت کردم سمتش..
_جیییییغ! آقاجون و حامد همزمان گفتن:
_ دمت گرم !
خندیدم که یدفه مامان با جدیت گفت:
_خب دیگه بسه!
من کادوی عروسمو ندادم هنوز!
لبخندی زدم که از کیفش جعبه ای رو درآورد...
جعبه رو باز کرد که با دیدن انگشتر عقیق با رکاب قلبی چشمام قلبی شد...
_دخترم والا ما وسعمون به طلا نمیرسه! انشاالله یکم دست و بال من یا حتی حامد باز بشه حتما برات جبران میکنیم ! این انگشتر عقیق به سلیقه حامد بود! پسندیده بود ..ماهم رفتیم گرفتیمش!
امیدوارم خوشت بیاد!
انگشترو برداشت و دستمو گرفت ...
انداخت تو انگشتم که از ذوق مامانو بغل کردم!
عاشق عقیق بودم!
اونقدری که عقیق دوست داشتم طلا دوست نداشتم!