eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
893 عکس
240 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_103 <#حامد> وارد سوپر مارکتی شدم که گوشیم زنگ خورد.... شماره ناشناس بود
•{🖤🤍}•• ‌ دستامو مشت کرده بودم تا بلکه از عصبانیتم کم بشه....ولی فایده ای نداشت! سمت اتاقم رفتم ک کنار اتاق آقا محمد بود.... _حامد؟ باصدای آقامحمد برگشتم... +سلام آقا! سرمو انداختم پایین تا متوجه موضوع نشه! این مرد خیلی تیز بود! خیلی باهوش بود! همه چیزو از چشم آدم میفهمید! خیلی جدی دستشو آورد بالا و سرمو آورد بالا.... چشماشو ریز کرد و گفت: _مطمئنم اتفاقی افتاده ک بدجور ناراحتی! تو چشاش خیره شدم.... بهترین فرد و با درک ترین کسی که میتونست کمکم کنه و خودمو پیشش خالی کنم آقامحمد بود! _بیا بریم اتاق صح... رسول:آقا محمد! رادین حالش بد شده! سریع رفتیم پایین که با دیدن وضعیت رادین دست و پام شل شد... نشسته بود رو صندلی و سرشو بالا گرفته بود.....چندین دستمال کاغذی رو صورتش بود که پراز خون بود.... آقا محمد سریع رفت کنارش... _رادین! چیشده! جون نداشتم پاهامو تکون بدم و برم سمتش..! لباس طوسی رنگش خونی شده بود... _رسول! زنگ بزن اورژانس! ^_نه آقا....الان خوب میشم.... _پسر داره ازت خون میره! چشماشو محکم رو هم فشار داد و گفت: _^ن...آقا....الان...خوب میشم! آقامحمد نگران به رادین چشم دوخته بود... نمیفهمیدم دوروبرم چی میگذره! شوکه شده بودم! برادرم ....همه کس و کارم! رفیق روزای تنهاییام!.... حالش بد شده بود! رسول تند تند به رادین دستمال میداد .... ولی هیچ فایده ای نداشت! تمام چشمها سمت رادین بود و با ترحم نگاش میکردن! عصبی شدم!... من خودم از نگاه ترحم‌آمیز بشدت متنفرم! غرور آدمو میشکنه! خاکستر میکنه! آروم رفتم کنار آقا محمد و وایستادم.... رسول:رادین! پاشو برو صورتتو بشور! _^بلند شم بدتر میشم.... آقامحمد به رسول اشاره زد و باهم رفتن بیرون.... بقیه هم خودشونو مشغول نشون دادن...ولی حواسشون سمت منو رادین بود! مطمئن بودم دلیل حال بدش من بودم! +حا....حالت خوبه.؟ چشماشو باز کرد و بلند شد....آروم آروم سمت خروجی رفت و از دیدم محو شد... از خودم بدم میومد! بهترین رفیقمو عذاب دادم! حالشو بد کردم! حواسم به این نبود که خودشم از این استرس ها و نگرانی ها خسته شده! حواسم به این نبود که از گریه های آرام آتیش میگیره!