eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.2هزار دنبال‌کننده
879 عکس
236 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_109 امشب جلسه بود.... اقا محمد گفته بود که به رادین بگم....ولی یادم رفت
•{🖤🤍}•• ‌ سرم بدجور گیج میرفت...حالم اصلا خوب نبود! شوکه شده بودم! دلم میخاست از ته دلم داد بزنم! در اتاق رو زدم و با بفرمایید آقا محمد، با کمری شکسته وارد اتاق شدم... سرم پایین بود...حتی حال نداشتم که سرمو بیارم بالا! +سلام آقا! از زیر چشمم مشکوک شدنشو دیدم... _سلااام آقا حامد! تحویل نمیگیری مارو!؟ دستی به موهام کشیدم ... +آقا من بعدا مزاحمتون میشم.... برگشتم سمت در که با جدیت تمام گفت: _وایسا ! بلند شد و اومد پشتم وایستاد... دستشو گذاشت رو شونم و منو برگردوند.... اخم کوچیکی کرد و زل زد تو چشمام: _چیشده! چرا رادین جواب گوشیشو نمیده! توهم که الان با این وضع پاشدی اومدی! +آقا خواهش میکنم!... _ با رادین بحثتون شده!؟ یه چیز سنگین وسط گلوم جا خوش کرد.... _باشه...اگر نمیخای حرف بزنی مجبورت نمیکنم! لبام میلرزید! نمیتونستم حرف بزنم! به تنها کسی که میتونستم بگم همین آدم بود! +آقا... رادین!... خودمو انداختم تو بغل آقا محمد.... بغضم ترکید... _هیییش...آروم باش! دستشو پشت کمرم میکشید... آروم دستمو گرفت و نشوند رو صندلی!... خودمو خالی کردم! کی میگه مرد نباید گریه کنه! کی میگه مرد نباید ضعف نشون بده! تمام شرایط‌ سختا برای مرداست! تمام غم و غصه ها برای مرداست! چرا نباید خودمو خالی کنم! بهترین رفیقم... برادرم! مشکوک به سرطانه! دستی رو صورتم کشیدم... آقامحمد لیوان آبی دستم داد... قلوپی ازش خوردم... _چیشده حامد! +آقامحمد! رادین مشکوکه!... _مشکوک؟مشکوک به چی؟ +سرطان! رنگ صورتش عوض شد... _چی؟ +دارم میمیرم از ترس و بغض‌ و نگرانی! من بدون رادین نمیتونم! بخدا نمیتونم! _ مطمئنی؟ نفس عمیقی کشیدم تا رو خودم مسلط شم.. +بعدازاینکه از اینجا رفتیم،رادین رو بردم خونه خودم!.‌.. بدجور بهم ریخته بود! چنددفعه ای ازش پرسیدم چته ولی میپیچوند! موقع شام گفت من اشتها ندارم و لپتاپمو خواست.... منم لپتاپو بهش دادم و رفتم سر میز.... آرام خانوم...خواهرش....بدجور نگرانش بود! مجبور شدم دوباره برم پیش رادین... وارد اتاق که شدم سریع لپتاپو بست و دستپاچه شد! یکم صحبت کردیم که رادین رفت سر میز... منم رفتم سر لپتاپ که دیدم سرچ کرده: [علت خون دماغ شدن و سردرد شدید] جمله های بعدی هم درمورد شیمی درمانی و چیزای مربوط به این مسئله بود! آقا من چه خاکی تو سرم بریزم؟ اگه طوریش بشه... _حامد! تو داری حدس میزنی که رادین مشکوک به سرطانه! حدس میزنی! باید بره آزمایش بده تامطمئن شیم! +درسته ! بهش گفتم! ولی آقا اگه چیزیش بشه..... _دیگه ولی و اما نگو! توکلت فقط به خدا باشه! تو مطمئن نیستی و این حالو داری! انقدر خودتو باختی! تو قراره بشی پشتوانه خواهر رادین! اینو بدون برای تویی که رفیق رادینی انقدر این مسئله سخته برات و تورو اذیت میکنه برای خواهر رادین خیلی بدتر و سوزناک تره!... پاشو برو یه آبی به دست و صورتت بزن....حالت بیاد سرجاش!