" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_181 _من برم دنبال نرگس...این دختر دیوونه شده. سری تکون دادم که رفت.. تو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_182
تموم اتفاقا مثل فیلم ازجلو چشمام رد شد!
رادین شونه هاش میلرزید و نرگس جیغ میزد..
مامان بابای حامد هم داشتن دق میکردن!
ازرو صندلی بلند شدم و از کنار شیشه داخل اتاقو نگاه کردم..
افتادم گوشه سالن که هق هقم بلند شد...
فیلمی که داشت پخش میشد سرعتش بالا بود!
طوری که تا مراسم خاکسپاری هم پیش رفت!
چشم باز کردم که خودمو بالای قبری که عمق وحشتناکی داشت؛ دیدم!
کل فامیلای حامد اومده بودن!
گریه نمیکردم!
اشک نمیریختم!
تنها کسی که زار میزد مامان حامد بود!
باصدای صلوات بلند جمعیت به خودم اومدم...
تموم شد؟..
حامد واقعا رفتی؟
خودمو انداختم روی خاک ها و نفس عمیقی کشیدم..
سردی خاک تنمو به لرز درآورد...
حامد خیلی بی معرفتی!
مگه قرارنبود کنارم بمونی!
مگه قرار نبود زندگیمونو بسازیم؟
حامد من دارم دق میکنم!
دارم میمیرم!
میشه ازخواب بیدارم کنی و بگی پاشو رسیدیم خونمون؟
حامد بلند شو!
بلند شو !
من با دلم چیکار کنم؟
دلمو بهت باختم حامد!
باختم!...
میفهمی!!
حامد توروقرآن بلند شو!
هقی زدم و سرمو آوردم بالا..
هیچکس دورو برم نبود!
من بودم و یه قبر و یه قاب عکس!
قاب عکسو برداشتم و گرفتم تو دستم...
ازته دلم جیغ زدم..
+پاشوووو ! مگه نگفتی میخام کنارت بمونم؟
چی شد پس!
مرد که زیر حرفش نمیزنه!
اگه نمیخاستی بمونی بیجا کردی اومدی منو وابسته خودت کردی!
خدا ازت نگذره!!
داد زدم:
+خدا ازت نگذره حامد...