" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_200 +وای نرگس وای! ناهید: پسر برو دنبالش! حالش بده! حافظ: حامد ! بابا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_201
_درست صحبت کن ! هی هیچی نمیگم روت زیاد شده!
+لا اله الی الله...
جلو بیمارستان نگه داشتم که پسره در عقب رو باز کرد...خواست سمت آرام بره که داد زدم!
+کجا سرتو انداختی پایین! گمشو اینور!
_میخام ببرمش!
+ غلط میکنی! بیا اینور میگم!
_نه خب سنگینه اذیت میشی!
+به ولای علی قسم دستت بهش بخوره همینجا خونتو میریزم!
اخمی کردم و آرامو بردم داخل...
اونقدر غرق کارای پسره بودم که متوجه نشدم آرامو کجا بردن!
تکیه دادم به دیوار و زل زدم به پسره!
_هان چیه ! ارث میخوای؟
+ببین! خیلی خودمو نگه داشتم همینجا نزنم بترکی! جلو زبونتو بگیر !
_برو بابا!
مرتیکه هَول!
سمت زن تقریبا ۳۵/۴۰ ساله ای رفت وباهاش مشغول شد..
نشستم رو صندلی و سرمو گرفتم بین دستام..
داشتم دیوونه میشدم!
معلوم نبود چی به چیه!
کی به کیه!
نفس عمیقی کشیدم که گوشیم زنگ خورد!
+بله!
رادین: حامد کجایی!
+بیمارستان!
_چیشده باز!
+آرام حالش بد شده !
_اوکی لوکیشن بده.
+باشه.
گوشیو قطع کردم و بعداز فرستادن لوکیشن سمت پذیرش رفتم.
+ببخشید اتاق خانوم آرام مستوفی کجاست؟
_یه لحظه..
مکث کوتاهی کرد و گفت:
_دکتر داره معاینشون میکنه!
یکم صبر کنید بعد برید!
اتاق ۱۶۴. سمت راست...
+تشکر.
سمت اتاق حرکت کردم که دیدم پسره همراه با زن میانساله دارن دنبالم میان!