•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_204
دستم تیری کشید که
خیره شدم به صورت رنگ پریده آرام...!
از اتاق زدم بیرون ...!
هنوزم دلش بامن نبود!
راضی نبود!
منو نمیخواست!
مگه زوره؟
نمیخواد دیگه!
نشستم رو نیمکت و نفس عمیقی کشیدم...
نگاهی به گنبد انداختم...
خوبی این بیمارستان همین بود!
اینکه از داخل حیاط گنبد دیده میشد!
با حس معده درد شدیدم سمت داروخونه حرکت کردم...
بعدازخرید قرص و آب معدنی؛ دوباره نشستم رونیمکت.
_چی داری میخوری!
+زهرمار !
_مرض! ببینم چیه!
پوزخندی زدم و گفتم؛
+نترس !خودکشی نمیکنم! معدم درد میکنه!
_غلط اضافه نخور ! اون بخاطر فشاریه که داری میخوری!
دستی به موهام کشیدم...ناخودآگاه پامو تکون میدادم..دست خودم نبود!
نشست کنارم و دستاشو بهم قفل زد....
_خب حالا! بسه...یه چی میگم پررو نشو !
رومو کردم سمتش ...
+نکنه عروسی دعوتم؟
_آخ آفرین! دقیقا زدی تو خال !
دندونامو روهم فشار دادم و دستی به صورتم کشیدم...
_اووووو نگاش کن! مرد هم انقد حسود؟
+خفه !
_نه جدی...! آرام میخواست اذیتت کنه!
+چرت نباف رادین ! آرام هیچوقت دلش بامن صاف نمیشه !
نمیخاد منو !
حق هم داره !
این از اخلاقم!
وضع مالی آنچنانی هم که ندارم!
از دار دنیا یه خونه دارم یه ماشین!
خونه هم که به اسم بابامه!
دیگه چی دارم؟
_ چرت نگو!
+دروغ میگم؟ یه نگاه به ماشین زیرپاش بنداز!
هرچند چندتا کوچه پایینتر پارک کرده...اما من کلیه هامم بفروشم نمیتونم اون ماشینو بخرم!
من هیچی نمیگم رادین! هیچی!
بزار بره دنبال خوشبختیش!
من واقعا نمیتونم دیگه!
هرچقدر خودمو کشتم تا راضیش کنم نشد که نشد!
دیگه باید چکار میکردم که نکردم؟
حرف آرام منو نسوزوند!
نیشخند مازیاره منو سوزوند رادین!
_خب حالا...نکش خودتو.! به مامان پسره گفتم آرام نامزد داره !
لبخندی رو لبم اومد ...
_اونقدرا ام بی بخار نیستم!
+مشخصه!
_میخای نشونت بدم؟
+بسم الله!
بلند شد و رفت داخل..
پشت سرش رفتم که رسیدیم به جلوی پذیرش...
پسره رو بدجور پوکونده بودم!
دلم براش سوخت اما با یادآوری نیشخندش دوباره جلو چشامو خون گرفت!
رادین وایستاد روبروی پسره...
یکم ازشون فاصله گرفتم و دستامو کردم تو جیبم ..
خیره شدم بهشون ...
رادین دستشو گذاشت رو شونه پسره و گفت:
_خب داداش. از دیدنتون ناراحت شدیم!
انشاالله دیدار مجددی وجود نداشته باشه!
فقط قدر اسکلت هاتو بدون! چون خیلی خودمو نگه داشتم که خوردشون نکنم!
ازین کار چش چرونی هم بردار!
یکم غیرت داشته باش!
مرد باش!
اینکه بخای از فرصت سواستفاده کنی و ناموس مردمو بغل بگیری نهایت بی غیرتیه!
الانم اینکه زنده ای فقط بخاطر وجود مادرت بود و خواهرم !
چشم غره ای بهش رفت که پسره تقریبا داد زد:
_ یعنی لیاقت آرام اینه؟
انگشتشو سمت من گرفت...
خواستم جوابشو بدم که رادین دستشو جلوم گرفت...
_وجود همچین آدم و تکیه گاهی برای آرام ؛ شرف داره به توئه بیشرف! چهارتا لباس مارک دار پوشیدن و ماشین مدل بالا داشتن که نشد غیرت! اصل غیرته که تو نداری !
دستاشو مشت کرد و آتیشی به من نگاه کرد...
نیشخندی زدم بهش که تا عمق وجودش سوخت.!