•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_242
دستمو گذاشتم زیر چونم...
چی بگم دقیقا...!
بگم میترسم ؟
یا...
_خانوم مستوفی!
حامد و رادین چون توسط سوژه ها شناسایی شدن اگر بخوان کارو انجام بدن خیلی خطرناکه !
خیلی!
ترسی تو دلم رخنه کرد ک ادامه داد...
_تواین چند ماه تمام کار و زندگیتون توسط سوژه ها کنترل میشده! و البته...هنوزهم میشه!
رفت و آمداتون.. حرفاتون...حتی ساعت خوابیدن حامد روهم میدونن!
چندین بار نقشه هاشونو نقش برآب کردیم!
+نقشه ؟ نقشه چی؟
نفس عمیقی کشید و لب زد..:
_پرونده ای که باید به نتیجه برسه ؛ همین پرونده ایه که به دست رادین و حامد اداره میشه!
یعنی تمامی عملیات ها و جلسات به دست حامد و رادینه!
سلطانی و حدادی...
دو سوژه اصلی پرونده ، با سوتی ها و بی دقتی های حامد و رادین...یا حتی شما... متوجه پیگیری پرونده میشن!
اوناهم به فکر سربه نیست کردن کسی میوفتن که میخوان مانع پیشرفت کارشون بشن!
+ی...یعنی حامد و را...رادین!
_اوهوم ! دقیقا !
بغض تو گلوم اجازه نفس کشیدن نمیداد!
بلند شد و رو صندلی روبروم نشست...
_آرام خانم ! این کار شما میتونه بزرگترین ریسکی باشه که قاچاق دخترو تا ابد منقرض کنه!
مکثی کرد ..
_شاید اشتباهه گفتن این قضیه..
اما تواین مدت حامد زیر ذره بین بود!
تصادف رو یادتونه!؟
اون تصادف عمد بود!
رادین زیر ذره بین بود و حامد زیر تیغ!
تواین یه ماه که رادین آلمان بود تموم تمرکزمون روهمین موضوع بود!
کارمون شده بود محافظت از رادین و حامد!
آرام خانوم تصمیم باشماست !
دیر بشه هیچ کاری از دستمون برنمیاد!
حتی ممکنه حامد و رادین...
حرفشو قطع کرد ...!
با بغض لب زدم:
+انجام میدم!
نفس راحتی کشید و ورقه ای سمتم گرفت:
_خیلی هم عالی!
این فرمو بیزحمت پر کنید..
فرمو گرفتم و مشغول پرکردن شدم...
ورقه رو تحویل دادم که مشغول خوندنش شد...
اخم کوچیکی کرد و گفت:
_خا..خانوم مستوفی شما تشیف ببرید پایین ... تا یه ساعت دیگه بهتون اطلاع میدم !
+بله چشم ! بااجازه!
ازپله ها اومدم پایین و سمت حیاط مخفی قدم برداشتم...
قبلا هم اینجا اومده بودم!
یادمه اونروز حالم بدشد و یه خانوم فهیمی نامی اومد ...
اونقدر قشنگ و باآرامش صحبت کرد که حالم دگرگون شد!
نشستم رو نیمکت و گوشیمو از کیفم درآوردم...