eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
813 عکس
225 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_265 لبخند محوی زدم... +خب...اسمشو چی بزاریم؟! دستمو گرفت و روی سینش گذا
•{🖤🤍}•• ‌ بعداز ده دیقه رسیدم ... وارد سایت شدم که با دیدن رادین خون تو رگام یخ بست... _دختره بیشعور معلوم هست کدوم گوری هستی؟ خیره شدم به چشمای قرمزش ! +ب...ببخشید! _همین؟ ببخشم؟! چیو؟ غیب شدنتو؟ یا تلفن جواب ندادنات؟ سرمو انداختم پایین که اشکام جاری شد... محمد : رادین آروم باش! هنوز وقت هست! نگاهی به آقامحمد کردم که رفت بیرون... دستی به صورتم کشیدم و با چشمای اشکی زل زدم به رادین... نوچی کرد و نگاهشو دزدید... سرمو گرفت و به سینش چسبوند... _اینجوری نگام نکن! بازم آغوشش به طور عجیبی آرومم کرد! _برو حاضر شو ! تا یه ربع دیگ باید بری! با اون همه دوربین احساس سنگینی نکردی؟ خنده ای کردم و بوسه به شونش زدم.. +دلم برات تنگ میشه گاومیش! _بی ادب بزغاله ! پریدم بغلش و بوی عطر تلخشو با عشق بالا کشیدم که تموم محتویات معدم اومد بالا... _چیشدی تو ! سمت سرویس دوییدم .. _چه مرگشه ! با صدای حامد دروباز کردم! +مگه مهمه برات؟ _اوم...برا خودمم سواله ! مهمه واقعا؟ دندونامو رو هم فشار دادم و سمت اتاق قدم برداشتم... این پسر همون دیوونه ای بود که دلشو باخته بود به من! من همونو میخام! دلم برای همون تنگ شده! در اتاقو بستم و نشستم رو صندلی... بطری آبو برداشتم و سر کشیدم.... قلبم چرا بازی درمیاورد؟ مگه کی بود که انقدر به دست و پا افتاده بودم؟ نفس عمیقی کشیدم و از اتاق زدم بیرون... گفته بودن ساعت ۵ و چهل دیقه پایین باشم! اونقدر فکرم درگیر بود که فقط استرسم آرومم میکرد و فکرمو رها میکرد! دست و پاهام یخ زده بود ! شالمو جلو کشیدم و رو کردم سمت خانوم فهیمی.. +من اون لباس رو نمیپوشم ! باهاش معذبم! _مشکلی نیس عزیزم! همین عالیه ! سری با لبخند تکون دادم که بچه ها همه جمع شدن... فرشید: آبجی مراقب خودت باش! برو ب سلامت برگرد که جشن سلامتیت و جشن تولد حامد رو باهم بگیریم! اسفند تولد حامد بود و من به کل فراموش کرده بودم! حامد پوزخندی زد که رفتم روبروش وایستادم...! +تولدت پیشاپیش مبارک! پوزخند دوباره ای زد ک توجهی نکردم... +فکر نکنم بتونم برات کادو بخرم ! دستی به گردنبندم کشیدم و درآوردمش! یادگاری مامانم بود! نمیتونستم ازش بگذرم! اما دلم میخواست بدمش به حامد! پلاکش باز و بسته میشد و توی پلاک عکس خودم رو گذاشته بودم! عکسی که رادین ازم گرفته بود و بشدت ناز افتاده بودم! گردنبندو گرفتم سمت حامد.. +میدونم الان چی تو فکرت میگذره! ولی... امیدوارم زودتر بفهمی داری چیکار میکنی! کاش دیر نشه فقط! اینم پیش خودت نگه دار! حتی اگه دوسش نداری!