•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_269
علی با خونسردی تمام لب زد:
_حله آقا !
دور زد و من گیج نگاهم به علی و خیابون میچرخید!
چیشده بود؟
ایرپاد من اونقدر صداش نامفهوم بود که چیزی نمیفهمیدم!
+چ..چیزی شده؟
علی :متوجه نشدید چی گفت؟
+صدا...صدا نمیاد اصلا !
_مهمونیشون کنسله!
از مکالمه حدادی با سوژه های اصلی رسول فهمید!
دستی به صورتم کشیدم...
اونقدر بهم ریختم که فقط دلم گریه میخواست !
هرلحظه امکان شکستن بغضم وجود داشت!
نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت!
خوشحال از کنسل شدن مهمونی و اینکه بیشتر کنار رادین میمونم...
یا ناراحت ازینکه برای حامد ذره ای ارزش نداشتم و هرلحظه منتظر مرگم بود!
حق هم داشت!
کدوم پسر حاضر میشه با یه دختر ساده ای که اشکش دم مشکشه و لکنت داره بمونه؟
هیچکس!
انگشتمو گاز گرفتم و ایرپادو پرت کردم تو داشبورد...
حالم بهم ریخته بود و کلافه بودم !
چرا تموم نمیشه؟
خسته شدم!
ازینکه اینقدر غصه خوردم و گلوم از شدت بغض درد گرفت خسته شدم!
_چیشده خواهر !
چرا انقدر عصبی ؟
+از همه ل...
با دیدن شنود و میکروفون حرفمو قطع کردم...
اشاره ای بهشون زدم که از خودش جداشون کرد...
_خیالت راحت ! خاموشه همش!
+ازهمه لحاظ ت..تحت فش..فشارم!
نیم نگاهی بهم انداخت و اخمی کرد...!
نمیدونم!...
چی تو چشماش دیدم که به خودم جرئت دادم تا باهاش درد و دل کنم؟
+تموم امیدم اول ب...به خدا بود بعدا ب بندش ...که حا...حامد باشه..!!!
لبمو خیس کردم و ادامه دادم:
+اما حا..حامد بدجور تو روم برگشت !
کسی که طی سه چهار ماه همه دین و ایمونم رو ب...به آتیش ک..کشید!
دنده رو عوض کرد و نگاهی بهم انداخت...
+وابستش ش..شدم بدجور !
تا..تازه فهمیدم چ..چه بلایی ب سر خودم آوردم !
وابسته شدن بدتر از همه دردای تو د...دنیاست!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید..
+آدما تا میفهمن دوسشون داری و حاضری براشون بمیری شروع میکنن به ا...اذیت کردنت!