" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_284 سری تکون داد که بلند شدم... _صبر کن ... رادین بیرون رفت و بعداز چند
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_285
بعداز چنددیقه حضور رادین رو کنارم حس کردم!
استارت زد و راه افتاد...
نگاهی به آینه انداختم که با دیدن ماشین حامد پشت سرمون اخمی کردم...
+ا...این براچی داره میاد د...دنبالمون؟
_نگران نباش...!
اول میریم خونه خودت...وسایلتو بیارم...بعد میریم خونه!
سری تکون دادم و سکوت کردم....
تقریبا بعداز یه ربع رسیدیم...
_بشین من الان میام!
+ن..نه صبر کن! خودم باید بیام جمع کنم!
_اوکی... منم میام پس!
باشه ای گفتم و پیاده شدم...
حامد با اکراه کلید رو انداخت تو در و باز کرد...
اخمی کردم و وارد خونه شدم...
سمت اتاقم رفتم و کیف کولمو برداشتم...
لباسا و لوازمای ضروریمو گذاشتم تو کیف ...
+رادین؟؟؟
رادین بیا !
_جانم...
+بیا این کیف هارو ببر!
بریم؟؟؟
سری تکون داد ...خواستم از اتاق خارج بشم که دستی جلوم قرار گرفت!
_زود نیست برای رفتن؟
نگاهی به حامد انداختم که با دیدن اخم غلیظش لبمو گاز گرفتم...!
رادین: آرام بیا !
قصد قدم برداشتن کردم که باز دستشو جلوم گرفت...
رادین سمتش خیز برداشت که گفتم:
+بسه ! ولم کن میخوام برم !
مگه ن...نگفتی از زندگیت گم شم؟؟؟
دستشو تو جیبش کرد و گردنبندی جلو چشمام گرفت!
غرق زیبایی طرح خاص پلاکش شدم!
_یادگاری دادی ! وقت جبرانه !
بد برداشت نکن! فقط جبران!
گردنبند رو ازش گرفتم و
دستشو کنار زدم و همراه رادین از خونه زدم بیرون!
ازکی تاحالا سنگ دل شدم؟؟؟
دلم راضی نبود!
به عذاب دادنش!
ولی مدام فکر تلافی کردن بودم!
دیوونم میکرد با این کاراش!
بیخیال سوار ماشین شدم که رادین هم پاشو رو گاز گذاشت وحرکت کرد!
_واقعا نمیفهمم!!! به چیع این عوضی دل بستی!
اخلاق خوبش؟
ادب و احترامش؟
د آخه خواهر من!! با چه زبونی بگه ازت خسته شده؟؟؟
چرا دل نمیکنی ازش؟
خودت خسته نشدی؟
دستی به موهاش کشید ...
_یک ماه تا ماموریت مونده!
تواین یک ماه میشه کلی کارا کرد!
درخواست طلاقتو بده و تمام !!
+بسه رادین!
ت..تو نمیدونی تو دادگاه میپرسن که باردارم یا ن..نه؟
حامد ب...بفهمه من باردارم زندگی برا من و این بچه نمیزاره!!!
_دیوونه بازی بسه! خودم طلاقتو میگیرم !
خستم کردی از بس که منو کشوندی اینور اونور!
دندون قروچه ای کردم و جیغ زدم:
+دور بزن!
_چی؟
+گفتم دور بزن!
_چیشد باز!