" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_287 #دو_روزبعد دوروز گذشته بود و توی این دوروز خودمو تو اتاق حبس کرده
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_288
لبخند تلخی زدم و باشنیدن صدای اسمم وارد اتاق شدم...
_____________
#حامد
تیک ارسآل رو زدم که پیامم بعداز چنددیقه سین خورد!
داش رادین ~ : بااینکه دل خوشی ازت ندارم و ببینمت آتیشت میزنم...اوکی ...میام!
نفسی از سر آسودگی کشیدم و گوشیو پرت کردم رو میز...
گفته بودم بیاد تا باهم حرف بزنیم!
دروغ چرا... ولی دلم پرمیکشید برای زندگی کردن مجدد کنار آرام!
شک کرده بودم به خودم!
اینکه واقعا حرفای اون پس فطرت حقیقت بود یا دروغ؟
اگر یک درصد هم دروغ بود من چیکار میکردم؟
چجوری میتونستم دوباره آرامو بدستش بیارم ؟
اصلا منو میبخشید؟
حدود دوروز بود نرفته بودم سایت!
روحم خسته بود !
انگار آرام روح منم برده بود!
مثل یه جنازه رو مبل افتاده بودم و خیره شده بودم به ناکجا آباد!
من دلم با آرام صاف بود!
ولی چیشد که با حرفای اون عوضی هوایی شدم؟
_______________________
#فلش_بک_بهگذشته
باصدای پیامک گوشیم خیره شدم بهش...
تموم جونم درد میکرد که اثرات قرصایی که مشت مشت خورده بودم ؛ بود!
آرام هم نشسته بود و خیره بود به تلویزیون خاموش!
افسردگی بعد از سقط !!
حال بد آرام و بی حوصلگیش عذابم میداد!
گوشیمو برداشتم و مشغول تایپ کردن شدم...
_سلام خوبی آقا؟
+سلام شما؟
_برای معرفی زوده... شناخت آدما باید رودرو باشه!
+منظور؟
_فردا ساعت ۸ منتظرتم!
+کجا ؟ من کار دارم!
_لوکیشن تو واتساپ فرستادم ! سر بزن!
_کار داری؟ کار مهم تراز اینکه آگاه بشی نسبت به آدمای دوروبرت؟
+منظورت چیه تو؟ کی هستی اصن؟
_نمیخای درمورد آرام بیشتر بدونی؟
بلند شدم نشستم ...اخمی روی پیشونیم نشست ..
+اسم زن منو ازکجا میدونی تو؟
داری اون روی سگمو میاری بالا !
_تند نرو آقای هاشمی ! !
_نمیای اجباری نیست!
_من فقط میخواستم بیدارت کنم!
+اوکی ! ببینم چی میشه!
با آفلاین شدنش خیره شدم به آرام!
نفسای آرومش نشوندهنده خواب بودنش بود!
ازشدت کلافگی دلم میخواست داد بزنم!
دراز کشیدم و ساعد دستمو رو پیشونیم گذاشتم...
باید به رسول میگفتم!
اینکه زیرو روی این اکانتو دربیاره!